💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.21K photos
2.74K videos
11 files
890 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همین‌که حرف دلم شد فقط بهانه گرفت

چه حکمتی‌ست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت

هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله‌ عشقش چنین زبانه گرفت

هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت

به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ عاشقانه گرفت

#محمدحسن_جمشیدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نمی دانم سرانجام دل بی آرزویم چیست
ولی هرگز بدون عشق در دنیا نباید زیست

به چشم مستت ایمان داشتم اما ندانستم
دوای دردهایم این دروغ خنده آور نیست

چنان این روزها از چشم دنیا عشق افتاده است
که تنها راه عاشق زیستن امروز تنهاییست

در این دریای طوفانی تو هستی و خدای خود
مپرس ای کشتی در هم شکسته ناخدایت کیست

همیشه آن که دل کنده است را نفرین نباید کرد
کسی که بی محابا دل ببند کم مقصر نیست

#محمدحسن_جمشیدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
همیشه عشق در بازی دنیا،
وقت‌نشناس است..

تو هم تمرین کن ای دل با خودت
چشم‌انتظاری را ...!

#محمدحسن_جمشیدی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!

به هیچ‌کس نمی‌دهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش می‌خرم

قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیده‌ام
که‌ هرچه سنگ می‌زنی زِ بامِ تو نمی‌پرم

اگرچه بی‌وفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمی‌برم

به آب طعنه می‌زند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم

چقدر واژه ساختم که‌ موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم...

#محمدحسن_جمشیدی


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبوری نیز راه گریه را بر من نمی‌گیرد
کسی‌ راه مسافر را دم رفتن نمی‌گیرد

مرا آنگونه می‌خواهی که می‌خواهی،چه می‌خواهی ؟
غباری را که توفان نیز دامن نمی‌گیرد؟

تو در هر جامه‌ای باشی به هر تقدیر زیبایی
کسی که اهل دل باشد سراغ از تن نمی‌گیرد

من از ترس جدایی حرف‌هایم را نخواهم خورد
صدای کوه زیر ریز‌ش بهمن نمی‌گیرد

امان از دل که می‌گوید بزن بر طبل رسوایی!
ولی دیوانگی‌های مرا گردن نمی‌گیرد

مرا چون دیگران دلخوش به تنهایی مکن ای عشق
که تنهایی در این دنیا تو را از من نمی‌گیرد

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#توئیت 🖇♥️

اینم یه راه‌حل طلایی از جناب

#محمدحسن_جمشیدی در مورد عشقای امروزی:

"چنان این روزها از چشم دنیا عشق افتاده‌ست

که تنها راه عاشق زیستن امروز تنهایی‌ست... "

تلخه اما واقعیت :)


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#توئیت 🖇♥️

اونجا که تو عوالم خودمون عاشقی می‌کنیم
و دستی دستی خودمونو تو آتیش می‌ندازیم؛
بقول #محمدحسن_جمشیدی :

"به شوق فتح تو دل نقشه می‌کشید اما
خبر نداشت که این قله پرتگاه من است"

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀    ‌‌     ‌‌    ‌‌     
من و تو مثل درختان نیمه‌جان بودیم
کنار زندگی و مرگ توأمان بودیم

نه شوق داشتن آفتاب داشته‌ایم
نه فکر بارشی از سوی آسمان بودیم

اگرچه باد بهاری به سوی ما نوزید
همیشه خالی از اندیشه‌ی خزان بودیم

چقدر راز مگو حک شده‌ست بر تن‌مان
چقدر دفتر امضای عاشقان بودیم

به شاخه‌شاخه‌ی هم با سکوت تن دادیم
برای هم همه‌ی عمر باغبان بودیم

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امان از دل که می‌گوید بزن بر طبل رسوایی

ولی دیوانگی‌های مرا گردن نمی‌گیرد ... !


#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رنج، میراث گرانمایه‌ی آبادی ماست
گریه، دیریست که سازودهل شادی ماست

مرگ چون بوته‌ی خشخاش دراین خاک پراست
زندگی گمشده‌ی خانه اجدادی ماست

به همین آینه بودن دلمان خوش مانده‌است
گرچه صد تکه شدن عاقبت وادی ماست

قفسی تازه برای من و تو ساخته‌اند
هرکجا دیدی اگر صحبت آزادی ماست

سهم ما چیست ز دنیا به‌جز این آتش‌وخون؟
به نظر مرگ فقط حق خدادادی ماست...

#محمدحسن_جمشیدی
#منتشر_نشده
#پنجشیر_شعرافغانستان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!

به هیچ‌کس نمی‌دهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش می‌خرم

قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیده‌ام
که‌ هرچه سنگ می‌زنی زِ بامِ تو نمی‌پرم

اگرچه بی‌وفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمی‌برم

به آب طعنه می‌زند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم

چقدر واژه ساختم که‌ موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‌‌  ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
کاش چون دریا جهانی رو به ساحل داشتم!
بگذریم از آرزوهایی که در دل داشتم

از نگاهت شرم می‌بارید و من درویش‌وار
کنج دیوار غمت یک عمر منزل داشتم

پیش هرکس می‌نشستم حرف چشمان تو بود
من نه با تو، با تمام شهر مشکل داشتم

زندگی با طعنه‌های دوستان آسان نبود
کاش من هم دشمنانی صاف و یکدل داشتم

لطف بودن با تو از من شاعری دیوانه ساخت
ورنه من در خود هزاران مرد عاقل داشتم

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امان از دل که می‌گوید بزن بر طبل رسوایی



ولی دیوانگی‌های مرا گردن نمی‌گیرد


#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همین‌که حرف دلم شد فقط بهانه گرفت

چه حکمتی‌ست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟

هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله‌ عشقش چنین زبانه گرفت؟

هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت

به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همین‌که حرف دلم شد فقط بهانه گرفت

چه حکمتی‌ست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟

هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله‌ عشقش چنین زبانه گرفت؟

هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت

به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت

#محمدحسن_جمشیدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!

به هیچ‌کس نمی‌دهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش می‌خرم

قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیده‌ام
که‌ هرچه سنگ می‌زنی زِ بامِ تو نمی‌پرم

اگرچه بی‌وفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمی‌برم

به آب طعنه می‌زند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم

چقدر واژه ساختم که‌ موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم

#محمدحسن_جمشیدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من و تو مثل درختان نیمه‌جان بودیم
کنار زندگی و مرگ توأمان بودیم

نه شوق داشتن آفتاب داشته‌ایم
نه فکر بارشی از سوی آسمان بودیم

اگرچه باد بهاری به سوی ما نوزید
همیشه خالی از اندیشه‌ی خزان بودیم

چقدر راز مگو حک شده‌ست بر تن‌مان
چقدر دفتر امضای عاشقان بودیم

به شاخه‌شاخه‌ی هم با سکوت تن دادیم
برای هم همه‌ی عمر باغبان بودیم

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر به آخر دنیا رسیده‌ای برگرد
به هر بهانه دل از من بریده‌ای برگرد

از این جهان پر از غم! از این دل تنها
هنوز چیز زیادی ندیده‌ای برگرد

چرا خیال فراموشی مرا داری؟
مگر چه پشت سر من شنیده‌ای برگرد

به آسمان رهایی نمی‌رسی بی عشق
چرا ز بام دلم پر کشیده‌ای برگرد

مرا میان جهنم رها مکن ای دوست
به برزخی که خودت آفریده‌ای برگرد

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ناسزا از آشنایانم شنیدم از تو هم
از تمام دوستانم دل بریدم از تو هم

ناامید از دوستی با خلق رو کردم به تو
جز پریشانی ولی خیری ندیدم از تو هم

کوه را هم می‌تراشیدم اگر می‌خواستی
دست کم اسطوره‌ای می‌آفریدم از تو هم

پایمال حرف مردم بودم و زخم‌زبان
بار دیگر با دل و جان می‌خریدم از تو هم

بعد از این ای مرگ! حرف صبر را کمتر بزن
رنج دوری را مگر من کم کشیدم؟ از تو هم

#محمدحسن_جمشیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غم مخور امروز اگر دنیا به کام ما نبود
پشت این تقویم، پنهان است فردایی هنوز

از لب شیرین تو دشنام چندان تلخ نیست
ای رفیق سنگدل، الحق که زیبایی هنوز...!


#محمدحسن_جمشیدی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀