💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.23K photos
2.76K videos
11 files
907 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
کمتر بخواه مرغِ سحر نالـه سر کند!
داغِ مرا کـه سوختـه‌ ام تازه‌ تر کند

از جورِ روزگـار، جُویی کـم نمی‌ شود
حتی اگـر تمـامِ جهـان را خبـر کند

در داغِ آفتـاب به مهتاب دلخوشیم
پس ازکسۍمخواه که شق‌القمر کند

در آشیـانه نیز به مقصد نمی ‌رسی
وقتی زمانه خواست تو را دربدر کند

غم بینِ آسمان وزمین پرده میکشد
روزی اگر فلک شبِ ما را سحر کند!

زنگِ زمانـه خنجرمان را غـلاف کرد
زنگِ خطـر بـه ناشنوا کِی اثر کند؟

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است

آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است

آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است

با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش

نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش

چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟

چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟

چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش

نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش

زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش

نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش

چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟

چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟

چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش

نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش

زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش

#غلامرضا_طریقی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هميشه برد ـ خواه توـ هميشه مات ـ خواه من ـ!
بچين! دوباره می‌زنيم، سفيد تو ـ سياه، من

ستاره‌های مهره و مربعات روز و شب
نشسته‌ام دوباره روبه‌روی قرص ماه، من!

پياده را دو خانه تو، و من يکی ـ نه بيش‌تر ـ!
هميشه کل راه، تو ـ هميشه نصف راه، من!

تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ، تو
نگاه و دست بر پياده باز هم نگاه، من!

يکی تو و يکی من و يکی تو و يکی نه من
دوباره روسفيد، تو ـ دوباره روسياه ، من

دوباره شاد ِ لذت ِ نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ِ ارتکاب ِ اين گناه ، من

تو برده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه، من!


#غلام‌رضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بازی زیبای لبت ... بسته زبان را
زیبایی تو  کرده فنا ... فنّ بیان را

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

نقل است که در روز ازل ... مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !

عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته ... حتی سرطان را

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو ... از نیمه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ...
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند ... عنان را

بر عکس تو ... می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل ... نقش جهان را !

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است



امشب ببین چقدر شکایت چکیده است ... !

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای خیال خام دوست ! سینه جای یاد نیست
ترک کن دل مرا ؛ عشق اعتیاد نیست !

با عیار رنج و گنج ، قدر عشق را مسنج
مشق دوست داشتن ، درس اقتصاد نیست !

از ستیز خسته ام ؛ ای رسول دلفریب !
در کتاب شرع من ، زندگی جهاد نیست !

چون که سهم عاشقان ، غصه ی تو خوردن است ،
دلخوشم که دست کم ، سهم من زیاد نیست ... !

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام ! شیره ی شعرم ! گلوله ی نمکم!
هنوز بی تو خودم مثل بغض می ترکم!

چه غنچه ها که به سودای بوسه پیش از تو
می آمدند ولی مــــن نمی گـزید ککـــم!

ولی تو آمدی و شور تازه آوردی
که دلپذیر شود روزگار بی نمکم!

کلک زدم کــــه نیایی ولی ندانستم
که با نیامدنت کنده می شود کلکم!

پری به پیله ام آوردی و من از آن روز
میان این همه گل با پـــر تو می پلکم!

بدون شبهه خدا آفرید کــــوتاهت
که ختم قافیه باشی سلام دلبرکم!

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد
خورشید ، نماینده‌ی فعال تو باشد

بگذار پس از این همه حرافیِ بی‌ربط
خط‌های جهان جمله در اشغال تو باشد

هرچند خداوند غزل را به بشر داد
تا شعر برازنده‌ی امثال تو باشد

با این‌همه ، بگذار به جای جدلی پوچ
در این جگرِ سوخته جنجال تو باشد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بله به خير تو ای ناخدای انسانها
پناه می برم از شر شوم شيطانها

نتيجه ی همه ی استخاره ها خير است
اگر به نيت تو وا شوند قرآنها

به آسمان تو سر سوده اند درياها
به خاک پای تو باريده اند بارانها

تو آنِ مطلقی و سالهاست بيهوده
به «عرف» خالی تو دلخوشند عرفانها

حکايتِ نیِ هستی تو هستی ای آنکه
پيامبر شده اند از دم تو چوپانها

به لطف ذره ای از شور خود چنان کردی
که شمس رقص کند در ميان ديوانها !

به پای بسته ی من بند نيست وقتی که
به دست باز تو وابسته اند پيمانها !

هميشه با منی و می توانم از نزديک
زيارتت بکنم با طواف ميدانها

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
کـه بــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثل من، باغچـه ی خانــه هـــــم از دوری تـو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد
خبــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشـــق دانشـــکده تجـربـــه ی انسانهـاست
گرچه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

( ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری )
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بازی زیبای لبت ... بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا ... فـــنّ بیان را

ای آمدنت مبـــــدا تاریخ تغــزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداختـه ... حتی سرطان را

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو ... از نیمــــه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنــی نامه رسان را . . .

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد
گاه سنگین می شود چکش به میخک می زند

باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند
 
#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه نگاه هیز دارم، نه جسارت جوانی
که لبی بخواهم از تو به زبان بی‌زبانی

نه جسارتی که یک روز بپرسم از تو نامی
نه شجاعتی که یک شب بدهم به تو نشانی

عطش زمینی‌ام را تب بوسه چینی‌ام را
به چه حیله‌ای بگویم به دو چشم آسمانی

به تبسمی لبم را به تو دادم و ندیدی
چه کنم؟ نگفته بودم سخنی به این عیانی

به سرم زده برایت غزلی بگویم اما
دودلم که می‌گذاری به حساب مهربانی

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد


#غلامرضا_طریقی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بعد از سلام عرض شود خدمت شما
ما نیز آدمیـــــــــــــم بلا نسبت شما

بانوی من زیاد مزاحـــم نمی شوم
یکعمر داده است دلم زحمت شما

باور کنید باز همین چند لحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما

اما!هنوز هم که هنوز است به دلم
سر می زند زنی به قد و قامت شما

انگار سالهاست که کوچیده ای وما
بر دوش می کشیم غم غربت شما

ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما

من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم
بانـــو خـــــــــــــــــــدا زیاد کند عزت شما

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

‌ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو  کرده فنا فنّ بیان را

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را  !

عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را

بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀