💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.21K photos
2.74K videos
11 files
889 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در سـر زمـین عـاشـقـان تنـهـای تـنـهـا مانـده ام
مخمـور چشـمـان تـوام  شیدای شیـدا مانده ام

دل را به عشقت داده ام، در دام  وی افتاده ام
بی هم نفس کنـج قفس اینحا و انجا مانده ام

در سـینه ی سـوزان من عشقت زبانه می کشد
چون در پی آرامـشت در طـور سینـا مـانـده ام

دل را به دریا می زنم ،سر را به صحرا می نهم
مجـنون صحـرای جنون، در فـکر لیلا مانده ام

زان موج گیسوی سیاه،افتاده دل بی دست وپا
در ساحـل دریای غـم ، افتــاده از پـا مـانـده ام

مـن محـو سیمـای تـوام ، غـرق تـمـاشـای تـوام
پـیدا  و پنـهان منی، درخـواب و رویـا مانده ام

افسرده شـد حـال دلـم، پـژمــرده شـد باغ  گلم
مـن بــا خیـال هـر شـبم در فکر فـردا مـانده ام

مـن می روم تـا نـا کجـا، در ازدحـام شـکـوه هـا
بـا ایـن هـمـه دلـدادگی، همپای غم ها مـانده ام

ناصح چه داری در سخن ، در بزم شعر وانجمن
بــا این سرای پـر محن ،  در کار دنیا مـانـده ام


#علی_فعله_گری( ناصح)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در ایـن دیوانسرا گاهی، ز هـجـر یار می رقـصـم
به خود می پیچم از غـمهـا، شبـیه مار میرقصـم

من آن دیوانـه ی مستم ، قــدح افـتاده از دستم
میـان جمـع سر مستم ، ولی هــشیار می رقصم

چو محکومم به زندانش، بدور ازبـرق چشمانش
کجـا گیرم گــریبانش ، فقط  نا چار می رقـصم

فـلک بر چیـده جامم را ، شـراب خـام  خامـم را
ز کـف دادم دوامـم را، ولی دشـــوار می رقـصم

کجا شد عشق و دمسازی ؟ یکی مرغ هـمـآوازی
جدا از یار هـمـرازی ، چـه پر تـکرار  می رقصـم

بـگو آن شــور شـیدا کو ، قـرین و یـار زیبــا کـو
شـراب جـام میـنا کو ، بـه عشــق یار می رقصم

مـن آن مـرغ پــریـشـانـم ، درون سیـنـه نـالانــم
ز بی مهری گـریزانـم ،که صوفی وار می رقـصم

بــــه دل دارم هـوای تـو ، بـه سر نـاز و ادای تـو
دلـم پــر زد بــرای تــو ، شـب دیدار می رقـصـم


#علی‌_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شـرر عـشق بـه جـان آمــد و مـا دود شـدیـم
درسی از عشـق نفـهـمیده و  مـردود  شـدیـم

دل بـه دریــای خیـالی زده بــا حـســرت و آه
تـا که در مـوج جنـون یـکسره مفـقـود شدیم

بــا یـکی ســاغــر مــستــانــه و  نــاز نـگــهت
بــر در میکــده ی عشـق تـو مشـهـود شـدیـم

از هـمان روز کـه در کوی تـو سـاکن شده ایم
از نــگاه  هـمـه گان یکـسـره مطــرود شــدیم

چشــم دل بـر گـذر ثــانیـه هـا دوختـــه بـود
نــا گه  از آمـدنــت والـه و خـشنــود شــدیـم

در پی وصــل تــو با حـال پـریشـان و حـزین
دل بـه دریـا زده تــا سـاحـل غـم رود شـدیم

کعبــه ی عشـق هــمـه چهــره ی زیـبا تو بود
تـا فــراســوی رخت در پی مقـصـود شـدیـم

گر چـه دیـوانـه ی آن چشـم خمـار تو شدیم
درهم آغوشی شب پیش توچون عود شدیم

شــرری از نـگـهش بـا دل "نـاصـح" چه نـکرد
تـا که باغمـزه ی او هرچه که فـرمود شـدیم


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آندم که او در سینه اش غوغای پنهان داشت
طفـلی دلـم ازدیدنـش حـالی پریشـان داشت

بــا ســاز نــاکـوکـش بـرایـم غصــه می بارید
غـم با دل دیـوانـه ام هـمــواره پیـمان داشت

ابــری که از تبخیر اشـکم هــر زمان برخاست
کی در کـویـر بی کـسی هـا میـل باران داشت

امـشب فـضـای سیـنـه ام آکـنـده از غـم بـود
اما بـه وصـل دلبرش پیـوسته ایـمان داشـت

اشکی که از سر چشمه هـای حُزن جاری بود
بر روح خاموش دلم بی وقـفه جریان داشت

گـــویـا تمــــام واژگان بـاغـم هــم آغــوشـنـد
زاندم که داغ خفته ای درسینه مهمان داشت

یک لحـظـه کی از خـاطـرم بیـرون رود مـاتم
وقـتی که امـواج بلا هم قصد طوفان داشت

گــر او طـبیـب درد آن افــسـرده جــانان بـود
آیا برای قلب من یک جـرعـه درمـان داشـت؟

آن( ناصحی) که بر خزان لحـظه ها می رفت
پیوسـته امیـدی به دل از لطف یـزدان داشت

#علی_فعله_گری (ناصح)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دستت را به من بده
نترس!
با هم خواهیم پَرید.
من از روی رویاهایی که رو به باد وُ
تو از روی بوته‌هایی که باران‌پَرَست.
امید و علاقه‌ی من از تو،
اندوه و اضطرابِ تو از من.
واژه‌ها، کتاب‌ها و ترانه‌های من از تو،
سکوت، هراس و تنهایی تو از من.
حضور، حیات و حوصله‌ی من از تو،
تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.
هلهله، حروف، هر چه هستِ من از تو،
درد، بلا و بی‌کسی‌های تو از من...

#علی_صالحی
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو نشاطِ نفسِ صبح پس از بارانی
جنگلِ ابری و در خاطره‌ها پنهانی

اگر از بام تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی

شرحِ دل‌بستن و دل‌کندنِ ما آسان نیست
تا کجا خانه نو ساختن از ویرانی!


#علی_مقیمی
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه چون پیغمبرانت لایق تعریف و تحسینم
که چون جادوگران، شایسته‌ی دشنام و نفرینم

مرا آمیزه‌ای از تیرگی و روشنی خواندی
که هم‌بال ملائک یا که هم‌راز شیاطینم

مرا مصداق رنج آیه‌های «فی کَبَد» دیدی
شکستی، سوختی، این‌گونه کوشیدی به تسکینم!

نشاندی در کنار شعر و با اندوه پروردی
به من گفتی که دور از عاشقی، همواره بنشینم

شکسته خواستی این «شیشه‌ای‌گلدانِ کوچک» را
پس از آن سخت شد چون کوه‌ها، این «قلب» سنگینم

به نانِ تلخ عادت دادی و با گریه آغشتی
بُریدی از تمام آرزوهای نخستینم

مرا که حاصل جبر توأم، رحمت نخواهی کرد
من آن زهرم که مِهرت هم نخواهد کرد شیرینم

نه گوشی را برای حرف‌هایم آفریدی تو
نه چشمی را برای دیدنم: تنهای دیرینم...

#علی_کاملی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی خـود از خـود شـدم و باز رهـایم کردی
از هـیـاهـــوی غــریبــانـه  جـدایــم کـردی

رشـتـه ی وصـل بـریدی  ز جـهانـم هـر دم
کـوهـی از غــم شدم و درد عـطایـم کردی

شعلـه ی عشـق دلم برد به صحرای جنـون
غل و زنجیر چو مجنـون،تو به پایم کردی

مـن که در گوش فلک نـاله ی مستـانه زدم
از پـس پــرده ی غــم از چـه صدایم کردی

از خــدا می طلبـم تــا بـه وصــالت بــرسم
مـست آن لعــل لــب و غــرق بـلایـم کـردی

من که درکلبه ی غم رو به خدا بودم وبس
تو به یک غمزه ی خود سر به هوایم کردی

غم عالم به سرم ریخت زهجران تـو مست
نــه طبـیبم شــدی آخـــر، نـه دوایـم کـردی

نـاصـح از داغ فـراقت شـده رسوای جهـان
ســر به زانـوی غـم  انگشت نـمایـم کــردی

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با تو ای آزاده‌یار از درد درمان ساختم
از شبی دل‌مرده صدها صبح خندان ساختم

از جماد و نامی و حیوان _نگویم بهتر است_
دودمان‌ها دود شد تا از تو انسان ساختم

از تو انسان ساختم تا با تو هم‌بالین... و آه
وصل را ترک ادب دیدم به هجران ساختم

از من و ده‌پشت من از شدت شرم حضور
استخوان‌ها گرد شد تا من به حرمان ساختم

گرده‌ی آن استخوان‌ها را که پامال تو شد
گرد کردم سرمه‌ی چشم غزالان ساختم

هر کجا اشکی به خاک افتاد من پرپرزنان
از همان یک قطره ده هنگامه طوفان ساختم

« از تحیر شش جهت بسته است بر من راه عشق »
از همین یک مصرع بیدل سه دیوان ساختم

من به فرمان تو از وصل تو رو گردان شدم
« آه عشق و آه عشق و آه »... من باران شدم


#علی_اکبر_یاغی_تبار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلــشاد از اینـم کـه امـشب خبـر اینجـاست
یک عـاشق دیوانه ی بی پا و سر اینجاست

شــوری به ســر و حـال دلـش بـاز پریشــان
اهی کـه کـنـد از غــم دلـدار اثـر اینجـاست

صـد واژه بـه رقـص آمـده از شــوق نــگارم
یک شاعردلسوخته ی خـون جگر اینجاست

آن عــاشـق رســوا که ز کــف داده قــرارش
باچهره ی شادان وسمین تاسحر اینجـاست

ای کاش بــدانــد کــه گــدای ســـر کـــویش
دلمـرده ی بـیمار غـمش محتضـر اینجـاست

یک عمـر به سـودای رخـش گر  به فـنا رفت
دلباخـته ای منتـظرش ، پشت در اینجاست

یـا رب کــه بـدانـد ، مـه دردانـــه ام امـشب
دلـداده ی او بــا نـگه و چشـم تر اینجاست

ناصح هـمه شب تا به سحر دیده به ره بود
چون داشت امیدی که مسیر قمر اینجاست

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دولت جاودان تویی، عاشق خسته جـان منم
از غم درد بیکسی ، دیده ی خون فشـان منم

روح تویی روان تویی جان من وجهان تویی
عاشق  بی اراده ای ، رفـتـه ز تـن روان منـم

شور تویی شرر تویی، افـسر روی ســر تویی
آنکه به رسـم عاشـقی، داده ز کف عنان منـم

بی تو شکوفه کی دهد شاخهء خشک زندگی
تـشــنه ی باغ بی بـرو ، گلشـن پر خزان مـنم

شـکوه ی نیمـه های شب از دل زار و پر غمی
آنکه صـدای هـق هقش ، رفته به آسمـان منم

نـالـه کجـا بـرد دلم ، نـاقـه ی مـانـده در  گلـم
مـرغـک پر شکـستـه ی ، خـرابه آشـیان  منـم

انکه نشسته در گذر، روز وشبش گشته سیـه
در طلـب وصــال تـو ، راهـی کهـکشـان مـنـم

نور دهـد به شـهـر دل ،جلـوه ی بی مـثال تـو
مست نــگاه نـمـکیـن ،تـا خـود لا مـکان مـنـم

نـاوک مـژه شـد رهــا ، بر تن نیـمـه جـان مـن 
قــامـت قـد خـمیده و تیـر تـو را نـشـان مـنم

ناصح دل شکستـه ای کز همه دل برید ه بود

محو و مرید تو شد و گفت که بی نشان منم

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلچسب بُوَد در تو گرفتار شدن
بر چشمِ شررخیزِ تو بیمار شدن

سودای لبت مرا سحرخیزم کرد
انگیزه یِ صبحِ زود بیـدار شدن!


#علی_عدالتجو
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سـلامِ من به تـو کز دیدنِ تو محرومم
گرفته حال و هـوایم ، نوشته ام خوبم

دلم برای تو تنگ است هوای غم دارم
تـو را بـرای نمــــردن ، چقـــدر کـــم دارم

گــرفتــه پنجـره ها را ، هــــوای شیدایی
تو ڪی بـرای همیشه دوباره  می آیی؟

تمـامِ سهمِ من از تـو، فقط سرابی بود
شبیهِ خاطره ای تلخ، شبیهِ خوابی بود

اگر چه روی کتـــابم نـوشتـه ای قهـــــرم
بـرای دیــــدنِ رویـت خــرابِ این شهـــرم

غـــزل بـرای تـو گفــتم دلم سبک تر شد
صــدای سرفـه ی قلبــم دوبـاره بهتر شد

ســــلامِ من بـه تـو کــز دیدنِ تو بی تابم
نگــاهِ صورتِ مــــاهـت نشســـته در قـابم

دلــم برای تو تنگ است و خــوب مــیدانم
بــرای بـــوسه ی رویت همـــیشه میـمـــانم

#علی_محمد_پورحسن

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشـق ورزیدن نـگارا ! بهترین کار من است
دل به سودای تو دادن اصل اقرار من است

ترسم از عشقت عزیزم! راهی صحرا شـوم
بد جـنونی نازنین در قلب بیـمار من اسـت

می سـرایم خال هندوی تو را در هـر غزل
این همه دلدادگی از حسرت یار مـن است

با دل پـر درد خـود ،دارم هـزاران آه و غم
زآنکه آن مستانه دلبر ، فـکر آزار من است

سال ومـاهی روزه ام تنهـا به سـودای لبت
خندهء مستانه ات خرمای افطار من است

چنگ ودف را واگذار و پنچه دردستم گذار
مـوی افـشان  تو دلبر ، تــار گیتار من است

از سـر بی مـهـری ات دیوانه  میخوانی مرا
این جنون،عشق من وگرمای بازار من است

عقل و دل با هم گلاویزند، ومن درمانده که
مـن گرفـتار دلـم ، یـا دل گـرفـتار مـن است

واژگانم  صف کشـیده ، تا غـزل شـیوا شود
در هوایت دل سپردن لطف اشعار من است

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل پر از غصه و درد است نظر خواهی کرد؟
یا از این کوچهٔ بن بست گذر خواهی کرد؟

جان من یخ زده خورشید دل انگیز بگو
چه زمانی تو به این شهر سفر خواهی کرد

جنگلی را که ز چشمان تو سر سبز شده
از چه رو زخمی دندان تبر خواهی کرد؟

شهر باران زده از ابر دو چشمان من است
ای که اشک من دلداده هدر خواهی کرد!

دل خزان دیده و پرپرشده در فصل بهار
این منِ غم زده آیا تو خبر  خواهی کرد؟

تو که از شهر دل سوختگان می گذری!
قصد آتش زدن چند نفر خواهی کرد؟

#علی_رضا_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

مأوای ما گلبرگ کوچکی‌ست
بازمانده از باغی دور
با هزار زمستانِ دیوانه‌اش در پی
و سهم ستاره از آفتاب
تنها تبسم پنهانی‌ست
که در انعکاسِ تکلمِ شب جاری‌ست.

خدایا از آن پرنده‌ی کوچک سبز
اگر خبر داری،
بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.


#علی_صالحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینجا دلِ بی عشق چون یک سینه پرآه است
یک بـرکه ی متروکه و بی جلـوه ی ماه است

صـد واژه در گنجـینه ی ذهـنش فــرو مـانده
شـاعر نگاهـش گیـر یک تعبـیر دلخـواه است

شــعـر از عبـــور  واژگان گـریان و نـالان شد
شاید که فهمیده نگاهش سرد وجانکاه است

از تــو ســرودم ، تا دلم راحت شود ،هر چند
در چشمهایم خیره گفتند، اینکه گمراه است

یک سـو ردیف و قـافـیه، یک ســو دلی تـنها
شـاید برایـم شـاعـری ،آسـان ترین راه است

شرط وفا داری مگر ماندن به پیـمان نیست
دردا که عمـر عـاشقـی ، کـوتاه کـوتاه اسـت

در زیــر بــاران غـمــش صــد جلـوه دارد دل
چون شبنمی که محو خورشیدسحرگاه ست

ناصح میان  واژگان غم را نهان کـرده اسـت
گـویـا ز مـضـمـون نــگاه ، دلبــر آگاه اســت

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارادیب تانری، عزیزیم، نه گؤزل یار سنی
گؤزله، بوحُسن ایله آلداتماسین اغیار سنی!

دیشلرین اینجی، لبین لعل، اوزون گول کیمی تر
خلق ائدیب منجه، طبیعت دورِِ شهوار سنی

عشق بیماری ساغالماز، بونو درد اهلی بیلیر
ساغالار گؤرسه بو ترکیب ایله بیمار سنی

یاندیریب کعبه و بتخانه نی، زُنّاری آتار
گؤرسه صنعان کیمی مین عاشقِ دیندار سنی

سن کی، حال اهلی ایدین، عاشیقی اینجیتمزدین!
ایندی جان آلماغا کیم ائیله‌دی وادار سنی؟

عاشیقین کؤنلونه رحم ائت، بو قدر اینجیتمه
گؤرمه‌میشدیم، گؤزلیم، بونجا ستمکار سنی

مست ایدین سن بو قارا گؤزلولرین عشقیله
ایندی واحد! سئوینیر، کیم گؤرور هوشیارسنی!

#علی_آقا_واحد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نو بهاران است و می افتد به یاد زندگی
هُرم رویش می دهد در انجماد زندگی

اول هر ساله همراه خودش می آورد
رونقی از نو به بازار کساد زندگی

هر نفس کِل میکشد در رگ رگ گلبوته ها
شعر باران می تراود بامداد زندگی

چشمه جاری میشود از شانه های کوهسار
شاخه پر گل می شود در امتداد زندگی

ژاله مرهم می شود بر زخم ناسور خزان
نفش شادی می کشد رقص مداد زندگی

غنچه روی مسند سبز چمن کِل می کشد
مثل ماهی می درخشد بر چکاد زندگی..

#علی_معصومی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خسته را زلف خم یار بـه این روز انـداخت
تشنه ی وعده ی دیدار به این روز انداخت

کشته ی درد فراقت چه کند با غم خویش
زنـدگی را غـم دلدار ، بـه این روز انـداخت

هــمـدم آه جگر سـوز  سـرا پـرده ی عـشـق
مانده در حسرت دیدار به این روز انداخت

در بیابان جنون شکوه کنان در پی کـیست
غمزه و جـلوه ی بسیار به این روز انداخت

گـرد پیـری بـه سـرم ریخـت ز انـدوه فراق
غـم آن بـاده ی خمـار بـه این روز انـداخت

غنـچه ی سرخ بهاران به خزان رفت خزان
هـمدمی در کنـف خار به ایـن روز انداخت

شمـع جانسوز مـرا برد بـه شـب های سیاه
طعنه ی دشمـن غـدار به این روز انداخت

من که در حلقه ی افکار تو در پیچ و خمم
عاقبت ذهـن گرفـتار به این روز انـداخـت

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀