.
تنهانشینِ گوشهی غمخانهی خودیم
گنجِ غمیم و در دلِ ویرانهی خودیم
لب تر نکردهایم ز جام و سبوی کس
جاوید مستِ جرعه و پیمانهی خودیم
با غم نشستهایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانهی خودیم
بس در گشودهایم چه دشمن، چه دوست را
ما قفلِ بیگشادِ درِ خانهی خودیم
شیرین نکردهایم لب از گفتگوی کس
لبها به زهر شستهی افسانهی خودیم
گاهی فریبِ توبه و گاهی فسادِ زرق
بازیچهی طبیعتِ طفلانهی خودیم
غیرت روا نداشت که بُرقَع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانهی خودیم
"عرفی"! برو، تهیهی افسون مکن که ما
صیدِ فریبِ دامِ خود و دانهی خودیم...
#عرفی_شیرازی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تنهانشینِ گوشهی غمخانهی خودیم
گنجِ غمیم و در دلِ ویرانهی خودیم
لب تر نکردهایم ز جام و سبوی کس
جاوید مستِ جرعه و پیمانهی خودیم
با غم نشستهایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانهی خودیم
بس در گشودهایم چه دشمن، چه دوست را
ما قفلِ بیگشادِ درِ خانهی خودیم
شیرین نکردهایم لب از گفتگوی کس
لبها به زهر شستهی افسانهی خودیم
گاهی فریبِ توبه و گاهی فسادِ زرق
بازیچهی طبیعتِ طفلانهی خودیم
غیرت روا نداشت که بُرقَع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانهی خودیم
"عرفی"! برو، تهیهی افسون مکن که ما
صیدِ فریبِ دامِ خود و دانهی خودیم...
#عرفی_شیرازی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مسازم نا امید از خود چو گشتم مبتلای تو
که محروم از تمام خوبرویانم برای تو
#عرفی_شیرازی
#م
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
که محروم از تمام خوبرویانم برای تو
#عرفی_شیرازی
#م
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
نسیم صبح
چو برگ سمن فرو ریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فرو ریزد
فلک نظر به
که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فرو ریزد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چو برگ سمن فرو ریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فرو ریزد
فلک نظر به
که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فرو ریزد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بنازم شیشهٔ می را که خوش مستانه می گرید
سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید
کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم
چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه می گرید
دل خود را به آن خوش می کند حسرت کش دنیا
که با خلق جهان در یک مصیبت خانه می گرید
کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را
نه در معموره می خندد نه در ویرانه می گرید
مگر آمیزش پاکیزه دارد مهر محبوبان
که شمع اندر میان خنده و پروانه می گرید
کسی کو شیشه ای خالی کند تا پر شود چشمش
اگر با ما کشد ساغر به یک پیمانه می گرید
جهان در مردن دل گریه و سوز است عرفی را
که گویی در عزای عاشق جانانه می گرید
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید
کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم
چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه می گرید
دل خود را به آن خوش می کند حسرت کش دنیا
که با خلق جهان در یک مصیبت خانه می گرید
کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را
نه در معموره می خندد نه در ویرانه می گرید
مگر آمیزش پاکیزه دارد مهر محبوبان
که شمع اندر میان خنده و پروانه می گرید
کسی کو شیشه ای خالی کند تا پر شود چشمش
اگر با ما کشد ساغر به یک پیمانه می گرید
جهان در مردن دل گریه و سوز است عرفی را
که گویی در عزای عاشق جانانه می گرید
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوی عشق است این که در هر گام صد عاقل گم است
تا قیامت جان فراموش است و این جا دل گم است
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوی عشق است این که در هر گام صد عاقل گم است
تا قیامت جان فراموش است و این جا دل گم است
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرگز گله از دوست به محرم نفروشم
گر مشتریم دوست شود هم نفروشم
از شورش غم با در و دیوار به حرفم
رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم
هرگز نگشایم در دکان غم دل
وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم
زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز
قول غلط و فعل مسلم نفروشم
عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق
من هم دل ویران به دو عالم نفروشم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر مشتریم دوست شود هم نفروشم
از شورش غم با در و دیوار به حرفم
رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم
هرگز نگشایم در دکان غم دل
وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم
زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز
قول غلط و فعل مسلم نفروشم
عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق
من هم دل ویران به دو عالم نفروشم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفْریبد غمی دیگر
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم؟
که بنْماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز مِی، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
شهید غمزهی او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، بهپا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
بهغایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنْشاند
که هر دو روز گردد مسندآرای غمی دیگر
کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهی زمزم
پرستار صنم را هست عرفی زمزمی دیگر
#عرفی_شیرازی
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که شاید در حریم سینه بفْریبد غمی دیگر
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم؟
که بنْماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز مِی، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
شهید غمزهی او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، بهپا کن ماتمی دیگر
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
بهغایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنْشاند
که هر دو روز گردد مسندآرای غمی دیگر
کفن شویم به خون دیده، نی در چشمهی زمزم
پرستار صنم را هست عرفی زمزمی دیگر
#عرفی_شیرازی
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتی ز عشق یافت دلت روشنی، بلی
آتش به خانمان زده را، خانه روشن است
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آتش به خانمان زده را، خانه روشن است
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست
عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست
بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست
تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت
لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست
شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد
کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست
عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست
بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست
تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت
لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست
شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد
کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
بهغایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بهغایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد
فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فروریزد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد
فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فروریزد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اگر به رازفشانی لبم اجازت داشت
چهها به عابد طاعتفروش میکردم
منم به اینهمه تردامنی همان عرفی
که عیب زاهد پشمینهپوش میکردم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چهها به عابد طاعتفروش میکردم
منم به اینهمه تردامنی همان عرفی
که عیب زاهد پشمینهپوش میکردم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذر از دارالشفای عشق کز بهر علاج
هر نفس آید مسیح آن جا و بیمار آورد
مو به مویم دوست شد، ترسم که استیلای عشق
یک انالحق گوی دیگر بر سر دار آورد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر نفس آید مسیح آن جا و بیمار آورد
مو به مویم دوست شد، ترسم که استیلای عشق
یک انالحق گوی دیگر بر سر دار آورد
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا ز غمکدهٔ سینه داغ میروید
ز بزمگاهِ محبّت چراغ میروید
بهشت کو که تماشا کند؟ که حُسن تو را
ز باغْ لاله و از لاله باغ میروید
مسیح گو گهرِ آفتاب را بفروش
که از خرابۀ ما شبچراغ میروید
هزار کعبه خراب مزار کشتهٔ دوست
کزان سلامت، ازین درد و داغ میروید
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز بزمگاهِ محبّت چراغ میروید
بهشت کو که تماشا کند؟ که حُسن تو را
ز باغْ لاله و از لاله باغ میروید
مسیح گو گهرِ آفتاب را بفروش
که از خرابۀ ما شبچراغ میروید
هزار کعبه خراب مزار کشتهٔ دوست
کزان سلامت، ازین درد و داغ میروید
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرگاه که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند
پیاله را به لب شیشه های می بستند
دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان
به ذوق سلطنت روم و ری بستند
فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود
کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند
بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی
ز قصه ها که به همت فروش طی بستند
دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد
ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند
چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش
که بلبلان تو دست خزان و دی بستند
کلید توبه خریدم برای قفل بهشت
ولی چه سود که دستم به جام می بستند
بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم
که بر اسیر تو راه طواف حی بستند
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پیاله را به لب شیشه های می بستند
دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان
به ذوق سلطنت روم و ری بستند
فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود
کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند
بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی
ز قصه ها که به همت فروش طی بستند
دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد
ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند
چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش
که بلبلان تو دست خزان و دی بستند
کلید توبه خریدم برای قفل بهشت
ولی چه سود که دستم به جام می بستند
بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم
که بر اسیر تو راه طواف حی بستند
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
... گویند کفر زلفش بر دین زند شبیخون
بر گوش دینفروشان این داستان مبارک
بر ما خجسته بادا دوزخفروزی عشق
طوبا و حور و کوثر بر اینوآن مبارک ...
#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر گوش دینفروشان این داستان مبارک
بر ما خجسته بادا دوزخفروزی عشق
طوبا و حور و کوثر بر اینوآن مبارک ...
#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
کعبه بی ذوق است و یاران را وداعی می کنیم
مژده اهل دیر را کانجا وداعی می کنیم
گر حدیث عشق کم گویی تو با آسودگان
جای منت هست، تحقیق صداعی می کنیم
زهر کو، خون جگر کو، شهد ناب و شیر چند
صبر دشوار است، با رضوان نزاعی می کنیم
در سماع ای شیخ موج از آستین ما بریز
در شهادت گاه او ما هم سماعی می کنیم
شیوه های زاهدان گر در شمار دین بود
غم مخور عُــــــــــرفی که ما هم اختراعی می کنیم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کعبه بی ذوق است و یاران را وداعی می کنیم
مژده اهل دیر را کانجا وداعی می کنیم
گر حدیث عشق کم گویی تو با آسودگان
جای منت هست، تحقیق صداعی می کنیم
زهر کو، خون جگر کو، شهد ناب و شیر چند
صبر دشوار است، با رضوان نزاعی می کنیم
در سماع ای شیخ موج از آستین ما بریز
در شهادت گاه او ما هم سماعی می کنیم
شیوه های زاهدان گر در شمار دین بود
غم مخور عُــــــــــرفی که ما هم اختراعی می کنیم
#عرفی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀