💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.21K photos
2.74K videos
11 files
890 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نیست او را سر مویی سر سودایی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما

تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند
شهره گردید به هر شهر، خطاکاری ما

گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
سود بردیم که شد هیچ خریداری ما

همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم
به امیدی که بیایی تو به غمخواری ما

چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان
راحت جان مگرت هست، دل آزاری ما؟

تو که چون سرو، ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما

چشم فتّان تو را دوش، بدیدم در خواب
ای بسا فتنه که برخاست ز بیداری ما

#شاطرعباس_صبوحی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر چه می‌خواهی بکن با من تو ای طنّاز، ناز
گر دهی یک بوسه‌ام زان لعل شکربار، یار

ساقیا! زان آتشین می ساغری لبریز، ریز
تا به مستی بر زنم در رشتۀ زنار، نار

مطربا! بزم سماع است و بزن بر چنگ، چنگ
چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار، دار


#شاطرعباس_صبوحی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود

چهر زرد و اشک گلگونم بها و قیمتی
داشت در نزد تو و حاجت به سیم و زر نبود

#شاطرعباس_صبوحی🌹
❀═‎‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
🌙

روزه دارم من
و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان
مستحب است

روز ماه رمضان،
زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود رابه گمانش
که شب است

#شاطرعباس_صبوحی🖋



❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
-
ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج


#شاطرعباس_صبوحی


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست

به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست

گر از ریختن خون منت خرسندی است
این نه خونست بیا دست بر آن زن که حناست

سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر
ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست

من گرفتار سیه چردهٔ شوخی شده ام
که بمن دشمن و با مردم بیگانه صفاست

یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد
گو به یعقوب که فرزند تو در خانهٔ ماست

روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم
تا بگویند که این کشتهٔ آن ماه لقاست

زود باشد که سراغ من دل گمشده را
از همه شهر بگیرند، صبوحی به کجاست

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر دلش سخت تر از سنگ بود، نرم شود
بشنود گر شبی او ناله و فریاد مرا

من که تا صبح، دعا گوی تو هستم همه شب
چه شود گر تو به دشنام کنی یاد مرا

غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم
غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر دلش سخت تر از سنگ بود، نرم شود
بشنود گر شبی او ناله و فریاد مرا

من که تا صبح، دعا گوی تو هستم همه شب
چه شود گر تو به دشنام کنی یاد مرا

غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم
غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد
گیسوی تو حلقه حلقه تا دوش آمد

از لعل لبت خون سیاوش چکید
زان خون سیاوش دلم جوش آمد

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب

گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو
گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات

عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمان تو با فتنه به جنگ آمده است
ابروی تو غارت فرنگ آمده است

هرگز به دل تو ناله تأثیر نکرد
اینجاست که تیر ما به سنگ آمده است

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید
به جای آنکه کشد آفتاب ماه کشید

به حسن حضرت یوسف کسی برابر نیست
به اوج سلطنت او را ز قعر چاه کشید

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دست برزخ گرفت و سوخت مرا
نیست این سوختن ز حکمت دور

هرکجا اوفتد بسوزاند
عکس خورشید از پس بلور

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام
هلال یک‌شبه دیدم به روی بدر تمام

چو دیدمش به لب بام من به دل گفتم
که عمر من بود این آفتاب بر لب بام

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه شد که بر گل عارض گلاب می‌ریزی
ستاره بر رخ این آفتاب می‌ریزی

هزار دیده برای تو اشکریزان است
چرا تو اشک به مثال حباب می‌ریزی

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برداشت سپیده دم حجاب از طرفی
بگرفت نگار من نقاب از طرفی

گر نیست قیامت از چه رو گشته عیان
ماه از طرفی و آفتاب از طرفی

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گویند کز عقیق شود رفع تشنگی
حاشا به من که معتقد این خبر شوم

زیرا که من عقیق لب لعل یار را
هر چند بیشتر بمکم ، تشنه‌تر شوم


#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی
آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی
نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت

مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل
که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟

چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد
بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت


#شاطر‌عباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم
سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم
چاره‌ای کن که به لُطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود
بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من
بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو
که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

جان بلب آمد و راز تو نگفتم به کسی
نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم



#شاطر‌عباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀