💖کافه شعر💖
2.34K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
957 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
" اعترافات"

اعترافات من است این شعر ها از یاد عشق
بازجویی میشوم هر روز در بیداد عشق

گرچه در زیر شکنجه لب نبردم نام تو !
هرکسی شعرم بخواند نام تو سر داد ،عشق

من نه اهل شورشَم نه اعتراضی کرده ام
این سکوت حق من است و میزنم فریاد عشق

گشته ام حبس ابد در دادگاه جور تو
حکم یک روز و ابَد را داده است، استاد عشق!

میکند گاهی ملاقاتم کسی، از بی کسی
هیچکس اما نخواهد دل کند آزاد عشق!

دفترم بَند جرائم های سنگین دل است
بی گمانم رفته است عمر #سپهر بر باد عشق ...

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" پنجه به پنجه "

چشم من افتاده به تو، شبپره افتاد به دام!
قلب تو و سینه ی من، پنجه به پنجه ،سنگ و جام!

رام نمی شود دلم پشت حصار عقل و دین
اسب ِ غرور و منطِقَم بند بُریده از لِجام

آهوی دشت ِ بی کسی وقت خرامیدنِ توست
شیر ِ خیال عاشقم پای گسسته از کُنام!

در نظرت چه آتش است؟ شعله زده به دامنم
نای و نِی ام در آتش است، وای ز خاکستر ِ خام‌

ابر سیاه بغض من، تشنه لبی ِ خاک ِ تو ..
امر به بارشَم کنی ،بارَمَت از صبح به شام

تحفه ی درویش #سپهر ،شعر تَر است و صد غزل
می برَمت به آسمان ، پله به پله، بام، بام ...

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" زخم ِ کاری "

ای دل تو را گفتم دو صد، تنها بمانی بهتر است
تنهایی از هجر و غم و چشم انتظاری بهتر است

گردیده ای جام بلور، کز صد طرف بشکسته است
مینای صدها تِکه ای ، از سنگ ساری بهتر است!

چون خِشت خامت پخته شد، اندیشه ات آیینه شد
پای پیاده رفتن از چابک سواری بهتر است!!

اندر حصار سینه ام ،تنها بمان غوغا مکن
دیوار زندانِ تو از کوتَه حصاری بهتر است!

میدانمت رنجیده ای ، چون خاک باران دیده ای!
زخم سقوط قطره ها،از زخم ِ کاری بهتر است

ای دل بمان با این #سپهر، فصل خزان است و غزل !!
یک شعر پاییزی ِ ما ، از نوبهاری بهتر است ...

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
( تو دعا کن )

از خدا خواسته ام خاطرت از دل بروَد
یادت از سینه ی این ، عاشق بیدل برود

شاید از غیب رها سازد و این تیر بلا..
چون که در چِله نشسته ست به باطل برود

گشته ای لیلی و گشتم همه جا در پی تو ..
نه که مجنون و از این ره نه عاقل برود!

بی ثمر میروم از خویش به دریای جنون
زورقِ بسته که دیده است ز ساحل برود؟!

هر طرف قبله ببینم، بِنشینم به نماز..
شاید این خوف و رَجا بیش به نافِل برود !

هرچه کرده ست #سپهر، هیچ دعایش  نرسید
تو دعا کن، که غمت زین دل غافل برود !!

#سپهر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"گوهر جانم"

بازهم لشکر کشیده ارتش یادت به دل
بازهم جنگَست چون اندیشه افتاده به دل

سینه ام هند و خیالت نادر ِ افشار، باز..
آمدی غارت کنی، افتاده فریادت به دل

چند بردی گوهر جانم به صد لشکرکشی..
هیچ آیا مانده است جز داد و بیدادت به دل؟

تخته ی طاووس بردی و نشاندی ام به خاک..!
کوه و دریا را گرفتی خاک بر بادت به دل!

گو دگر این دل چه دارد طعمه تاراج توست؟!
زآنهمه یغماگری ها ، کرده ای عادت به دل!

طوطی شیرین سخن شعرست و بازرگان #سپهر!
کُشته خود را ،تا کند زین راه ، آزادت به دل!!

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"تفسیر چشمهایت"

در صد غزل نگنجَد تفسیر ِ چشمهایت!
هرجا که بَزم جنگ است،تقصیر ِ چشمهایت!

فرعون به خواب خود دید یک کهکشان ستاره..
یوسف رسید و بنمود ، تعبیر ِ چشمهایت!

آرش فُتاند تیری در بیکرانه افتاد .!
صدها چو او نشان است بر تیر چشمهایت

بگرفت چون سِکندر نیم از همه جهان را..
نیمی دگر اسیر است در زیر چشمهایت.!

بهرام گور می دوخت در یک هدف سر و دست
صدها فسانه چون او ، درگیر ِ چشمهایت

ترسَد دلم چو آهو از نعره های شیران
گیرد کجا دل آرام ،، از شیر چشمهایت؟!

هرچه #سپهر بنوِشت از زلف بود و گیسو
زین پس کند به دفتر ، تقریر ِ چشمهایت ...

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک دل عاشق فدای چشم زیبای شما
صد چو من دیوانه مستِ چشم شیدای شما

یک سپاه از بیکران تا بیکران چشم انتظار..
عالمی غرق ِ تماشا و تمنّای شما

لشکر ایران و توران را یکی فرمان دهد!
تا بیاُفتند و بمیرند، در بر ِ پای شما

هر کجا پروانه ای خوابیده بیدارش کنید..
تا ببافد خواب ِ ابریشم به دیبای شما !

ناز ِ گل را بلبل از شوق شما کرده رها
آمده بنشسته در ایوان ِ آوای شما

ماهی و مرغان دریایی ندارند میل ِ آب
تا که می آید نسیم از سمتِ دریای شما

گیسوانش را رها کرده شب و، مهتاب هم ..
با ستاره می زنَد شانه به شب های شما !

یک #سپهر است و هزاران همچو او بیهوده گوی.!
صد چو من شاعر گرفتار غزل های شما ..!!

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" خودت باش"

گرت رفتی به شهر رونق کوران، یکی بربند..
تو چشمت را، که درمی آورند از حلقه دو ،کوران!

دیار خفتگان رفتی گَهی خمیازه ای برکش.!
که خواب افتادگان ترسند،ز بی خوابیِ بیداران

به لِی لِی بازی لنگان نظر کردی، به زانو شو
چو ارّه می کنندت پا ز ران در بازی ِ لنگان!

خَفا کن عقل و هوشت را میان شهر نادانان
که میخندند به دانایی چو در اَقصای نادانان

حماقت چون ندارد حدّ و مرزی، هان! مرو آنجا..
ندانسته شوی با مردم احمق تو هم پیمان

"مرو راهی که بازآرَد تو را عمری پشیمانی"
که ره گم کردگان جان می دهند در وادیِ حِرمان

به شهر دل، خودت باش و خودت باش و خودت باش!
#سپهر ِ من غلام توست، تویی اورا شَه و سلطان ...

#سپهرA_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" بیا خاطره باشیم"

یک عمر چه بیهوده به امّید وصالیم
حتی شده یک روز بیا خاطره باشیم

در سایه ی هم مثل دو خط صاف و موازی
یکبار نشد نقطه ی یک دایره باشیم!

تا کی به غم هجر و خیالات چو مرغی..
اندر قفس خواب ، پی ِ پنجره باشیم؟

با لمس ِ نگاهی شود این عقده ی ما باز
تا کی به سرانگشت و به دندان گره باشیم؟!

گر عشق گناه است بفرما که بسوزیم
بر شعله ی آن شمع چنان شبپره، باشیم

زیبایی دنیا نشود حاصل و تا کی ؟!
حسرت کش ِ آرامش یک منظره باشیم

اشعار #سپهرم به جوابی نرسیده است
وقت است که من شاعر و تو شاعره باشیم!!

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"کسی آهسته میخوانَد"

به زیر گوش شعر من کسی آهسته میخوانَد
به غیر از تو چه بنویسم؟ قلم مبهوت می مانَد

چو ریلی سرد و متروک است موازی های این دفتر
قطار شعرهایم را کسی جز تو نمی رانَد!

یکایک واژه هایم چون مسافرهای جا مانده
درون ایستگاه دل، کجا مقصد؟ نمی دانَد

خوشا آنروز شهر من پر از نجوا و غوغا بود
چه شد دیگر کسی اینجا بدون تو نمی ماند!

کنون ویرانه ی قلبم گرفتار فراموشی است
نه رونق دارد از راهی ، نه گنجی، دزد بستانَد.!

به هر سویی نظر کردم، #سپهر است و غبار غم
ببارد کاش بارانی، غبار ِ شعر بنشانَد ...

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز هم خاطره ات بر دل من افتاده
مثل افتادنِ یک سنگ به روی جاده

چه بگویم که چه هنگامه ی سختی دارم !
دوست می دارمت ای عشق، همین قدر ساده ...

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"کوچ کرده"

من آن باغم پرستو از درختم کوچ کرده
کلاغی از زمستان بر درختم کوچ کرده

زده باران پاییزی ز سر تا دامنم خیس
وَ عطر یادت از آغوش رَختم کوچ کرده!

خیالت جویباری بود و آن هم از خیالم..
رَه چشمه گرفته سنگ ِ سختم، کوچ کرده

دلم خوش بود سلطانم من اندر وادی شعر
غزل ها از کنار تاج و تختم کوچ کرده

من و این فصل پاییزان، چه تقدیری #سپهرم!
خزان آمد ، بهار از باغِ بختم کوچ کرده

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" بايست "

مثل آدم باش سیبی خورده ای پایش بايست!
مثل مجنون باش و بر لیلا و رویایش بايست

گر که نقش ساحلی داری ز کوهِ زندگی.!
پیش روی موج‌های سختِ دریایش بايست

کشتی دل را به اقيانوس حیرانی مَران
عقل را کن ناخدا و ، با خدا جایش بايست !

در بیابان گم شدی گر ، روزگاری تشنه لب..
می‌شود یک کاروان از دور پیدایش‌، بايست

گر به چاه انداختندَت آن برادرها ز کین
خواهد آمد عزت مصر و زلیخایش، بايست

تو شکوفه خواهی ات زد، زود می آید بهار
بر زمستان و زغال و روی رُسوایش بايست!

صبح نزدیک است جانا ای #سپهرم صبر کن
در شب طولانی ِ یلدا و ، غم هایش بايست

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" دوری مکن"

با خودم گفتم که شاید سرزمین عشق را ..
در میان بیکران ِ دیدگانت یافتم

بعد از آن ساحل نشستن ها و تنهایی دل
قایقی بر موج موج ِ گیسوانت ساختم

در شب طوفان زدم اندیشه را بر موج ها
سوی تو من بادبانِ عاشقی افراشتم

در صدف بود این دلم در سینه ام اندر خفا
دُرّ ِ دل را ناخودآگه در قمارت باختم

مثل یک سردار تنها در نبردی بی امان
بی تامّل بر سپاه بی شمارت تاختم

من اسیرت آمدم شاه دلم تسلیم شد
پیش مژگانت سِلاح شعر را انداختم!

از #سپهر خسته دل ،خسته نفس، دوری مکن
چون به غیراز تو در این دنیا کسی نشناختم

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"رقص در آتش"

با منِ پروانه خو از وحشت آتش مگو
من که دارم در دلم مُردن در آتش
آرزو!

سوختن آیین من باشد به دلداریِ شمع
شعله کن، پَروا مکن، من ایستادم پیش ِرو

از ازَل در پیله ام خواب و خیالی داشتم
تا بسوزم بر سر شمعی بدونِ گفت و گو

رقص در آتش نمودن ،بازی ِ پروانه هاست
غیر از این از من مَخواه و غیر از آن از من مَجو

گر نَسوزم قصّه ی عشقم بمانَد بی اثر
میروَد افسانه ام سینه به سینه، کو به کو

پیله یِ شعرش #سپهر ،اندر هوای تو شکافت
مینمایی بعد ِ من خاکسترم را جستجو !!

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" تا که هستی "

بعد مرگم شعرهایم را به یغما می‌برند
دفترم را هم رقیبان صبح فردا می‌برند

مثل ماهی های آزادی که می‌میرند و بعد..
رودها اجسادشان را سوی دریا می‌برند!

جسم بی روح مرا صد آشنا، زاین خاکدان..
روی دوش خود رفیقانِ شکیبا ميبرند

شاعران تا زنده اند دیوانه و بی وارث اند!
تا بمیرند نامشان با شور و غوغا میبرند

واژه ها می‌جوشد از سرچشمه ی دل، شاعران..
را بادها چون ریگ های داغ صحرا میبرند

شاعران را میدَهی مس ،کیمیایش می کنند
دُر و گوهر میفشانند و مُطلّا می‌برند

هرکسی از ظنّ خود شد يار من، مانند نِی !
میبُرندَم از نیستان، زار و شیدا میبرند

تا که هستی هیچکس یارت نشد ،جانا #سپهر
چون بمیری نام تو تا عرش اعلا میبرند

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" باده فروش "

منم آن باده فروشی که تُهی گشته خُمش!
سر کشیده همه را در بر شب های غمش

هر شبَش عهد نموده است به مِی لب نزند
باز نوشیده مِی و هیچ نمانده سحرَش!

وقت هُشیاری و صدبار چو پیمان بسته است..
با خود اما، بشکسته است همین عهد ِ بدَش

سرخی وقت غروب و دل ِ تنگ و تنها ..
بنشسته است و شمرده است همی زخم تنَش

کَس چو من عاقل دیوانه صفت ناديده
هیچکس نآمده جز خویش به دیدار منَش!

امشبم مست شدم از لب پيمانه ی شعر..
بوی ساغر بگرفته است،#سپهر و دهَنش !!

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"هیچ است"

عید، بی عاطفه ، بی مهر و محبت هیچ است
بی من و بی تو و آیین ِ رفاقت هیچ است!

مثل ايام دگر بی ثمر و بی بار است
به دل اَر عشق نباشد همه سالَت هیچ است

عمرمان می گذَرد بی هدف و بیهوده
گذر ثانیه و گردش ِ ساعت هیچ است‌

روزه و راز و نیاز و، سر به سجاده و مُهر
دل اگر بشکنی هفتاد عبادت هیچ است!

گر که صد مِی بخوری، بِه ز یکی نان بِبُری !
دست گیری نکنی آنهمه طاعت هیچ است

توکه از حال #سپهر، سیصد و شصت بی خبری!
پنج روزی مکن از حال سوالت، هیچ است !!

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" بگذار تا ببارم "

دستم چو قایقی مست در پیچ و تاب مویت!
چشمم چو ناز باران بر دشت سبز رویت

جانا گره تو بگشا از سبزه ی دو ابرو
تا من چنان بیایم سر جای پا ،به سویت

چون چشمه سار جوشان آوای تازه دارم
هر دم زلال و جاری، پر کن ز من سبویت

رودی شوَم خروشان آیم بسوی دریا
تکرار خیز موجم محتاج ِ گفتگویت

پروانه های شعرم دنبال باغ گلهاست
پر کرده چون هوا را جانبخش عطر و بویت

بارانی ِ #سپهرم ابری تر از همیشه است
بگذار تا ببارم بر خاک ِ راه و کویت !

#سپهر_Roohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
" فاتح بی ادعا "

تا که گفتم دوستت دارم چرا ای بی وفا
رفتی و دیگر نپرسیدی ز من حال مرا ؟!

قلعه ی دل را شکستم تا که تو فتحَش کنی
از گذارت بر دل من، مانده ویرانی به جا

دلخوش این بودم که بعد از فتح خاک سینه ام
پرچمت را میزنی بر بام های شعرها !

آنچنان لشکر کشیدی بر لبِ مرز دلم
با خودم گفتم همین است فاتح بی ادعا

پیش ِ سربازان چشمت چون سِلاح انداختم
پرچم صلحی گرفتم بر دو دستم پیش ِ پا

ای دریغا که گذشتی از من ِ رنجیده خو
سینه ویران کردی و ما را سپردی بر قضا

اینک از شهر #سپهر چیزی نمانده جز غبار
آه کم کم می‌نشیند بر سکوت لحظه ها

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀