نچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم
نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم
ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی
هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم
ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی
هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مسلمانان! سرای عمر در گیتی دو در دارد
که خاص و عام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد
دو در دارد حیات و مرگ، کَانْدر اوّل و آخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد
چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بُگشاید
چو هنگام فنا آید، قَدَر این بند بردارد
اجل در بند تو دائم، تو در بند اَمَل، آری
اجل کار دگر دارد، اَمَل کار دگر دارد
هر آن عالِم که در دنیا به این معنی بیندیشد
جهان را پُرخطر بیند، روان را پُرخطر دارد
هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا
نه درمان اجل دارد، نه سامانِ ضرر دارد
اَیا سرگشتهی دنیا! مشو غرّه به مهر او
که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیر سر دارد
طمعدر سیمو زر چندینمکن گر دینو دل خواهی
که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد
جهان پُر آتشِ آز است و بیچاره دل آنکس
که او اندر صمیم دل، از آن آتش شرر دارد
چه نوشی شربت نوشین و آخر ضربت هجران
همه رنجت هَبا گردد، همه کارت هدر دارد
تو اندر وقت بخشیدن، جهانی مختصر داری
جهان از روی بخشیدن، تو را هم مختصر دارد
«سنایی» را مسلّم شد که گوید زهد پُرمعنی
نداند قیمت نظمش هر آن کو گوش کَر دارد...
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که خاص و عام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد
دو در دارد حیات و مرگ، کَانْدر اوّل و آخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد
چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بُگشاید
چو هنگام فنا آید، قَدَر این بند بردارد
اجل در بند تو دائم، تو در بند اَمَل، آری
اجل کار دگر دارد، اَمَل کار دگر دارد
هر آن عالِم که در دنیا به این معنی بیندیشد
جهان را پُرخطر بیند، روان را پُرخطر دارد
هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا
نه درمان اجل دارد، نه سامانِ ضرر دارد
اَیا سرگشتهی دنیا! مشو غرّه به مهر او
که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیر سر دارد
طمعدر سیمو زر چندینمکن گر دینو دل خواهی
که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد
جهان پُر آتشِ آز است و بیچاره دل آنکس
که او اندر صمیم دل، از آن آتش شرر دارد
چه نوشی شربت نوشین و آخر ضربت هجران
همه رنجت هَبا گردد، همه کارت هدر دارد
تو اندر وقت بخشیدن، جهانی مختصر داری
جهان از روی بخشیدن، تو را هم مختصر دارد
«سنایی» را مسلّم شد که گوید زهد پُرمعنی
نداند قیمت نظمش هر آن کو گوش کَر دارد...
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتنست
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتنست
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای برآرندهٔ مه و خورشید
نقشبند جهان بیم و امید
ای به تو زنده جان و جسم به جان
جسم و جان را ز لطف توست روان
قبلهٔ روح آستانهٔ توست
دل مجروح ما خزانهٔ توست
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نقشبند جهان بیم و امید
ای به تو زنده جان و جسم به جان
جسم و جان را ز لطف توست روان
قبلهٔ روح آستانهٔ توست
دل مجروح ما خزانهٔ توست
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی ذکر تو هر جای نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهی خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی
با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوستتر از من نبُود هرکه گزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگگزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟
گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهی خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی
با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوستتر از من نبُود هرکه گزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگگزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟
گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهی خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی
با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوستتر از من نبُود هرکه گزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگگزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟
گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهی خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی
با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوستتر از من نبُود هرکه گزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگگزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟
گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست
بر دو لب هم درد و هم درمان تراست
گر دو صد یعقوب داری زیبدت
کانچه یوسف داشت صد چندان تراست
خندهٔ تو چون دم عیساست کو
هر چه در لب داشت در دندان تراست
چند گویی کان و کان یک ره ببین
کانچه در کانست در ارکان تراست
چند گویی جان و جان یک دم بخند
کانچه در جانست در مرجان تراست
از لطیفی آنت جان خواند از آنک
هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست
هر زمان گویی همی چوگان من
گوی از آن کیست گر چوگان تراست
چون همی دانی که میدان آن تست
گوی هم می دان که در میدان تراست
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
صورت ار با تو نباشد گو مباش
خاک بر سر جسم را چون جان تراست
من ترا هرگز بنگذارم ولیک
گر تو بگذاری مرا فرمان تراست
هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت
دولتی مرغی که این آسانتر است
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دو لب هم درد و هم درمان تراست
گر دو صد یعقوب داری زیبدت
کانچه یوسف داشت صد چندان تراست
خندهٔ تو چون دم عیساست کو
هر چه در لب داشت در دندان تراست
چند گویی کان و کان یک ره ببین
کانچه در کانست در ارکان تراست
چند گویی جان و جان یک دم بخند
کانچه در جانست در مرجان تراست
از لطیفی آنت جان خواند از آنک
هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست
هر زمان گویی همی چوگان من
گوی از آن کیست گر چوگان تراست
چون همی دانی که میدان آن تست
گوی هم می دان که در میدان تراست
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
صورت ار با تو نباشد گو مباش
خاک بر سر جسم را چون جان تراست
من ترا هرگز بنگذارم ولیک
گر تو بگذاری مرا فرمان تراست
هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت
دولتی مرغی که این آسانتر است
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد
گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا خصم من از جان تو برنارد گرد
گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای شمع ترا نگفتم از نادانی
از شهد جدا مشو که اندر مانی
تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی
گریانی و سر بریده و سوزانی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شهد جدا مشو که اندر مانی
تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی
گریانی و سر بریده و سوزانی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خالق خلق وایزد بی چون
فاعل کارگاه «کن فیکون»
هر چه آورد از عدم به وجود
از وجود همه تویی مقصود
خویشتن را نخست نیک بدان
تختهٔ آفرینشت برخوان
#سنایی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فاعل کارگاه «کن فیکون»
هر چه آورد از عدم به وجود
از وجود همه تویی مقصود
خویشتن را نخست نیک بدان
تختهٔ آفرینشت برخوان
#سنایی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در نگر تا که آفرید ترا ؟
از برای چه برگزید ترا ؟
خاک بودی ترا مکرم کرد
زان پست جلوهٔ دو عالم کرد
از همه مهتر آفرید ترا
هر چه هست از همه گزید ترا
در نظر از همه لطیفتری
به صفت از همه شریفتری
خوبتر از تو نقشبند ازل
هیچ نقشی نبست در اول
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از برای چه برگزید ترا ؟
خاک بودی ترا مکرم کرد
زان پست جلوهٔ دو عالم کرد
از همه مهتر آفرید ترا
هر چه هست از همه گزید ترا
در نظر از همه لطیفتری
به صفت از همه شریفتری
خوبتر از تو نقشبند ازل
هیچ نقشی نبست در اول
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در هجر تو گر دلم گراید به خسی
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای عشق تو بر دلم خداوند
من بندهٔ عشق جاودانم
وصف تو شدست ماهرویا
از وهم برون و از گمانم
پیش آی بتا و باده پیش آر
بنشان بر خویش یک زمانم
از دست تو گر چشم شرابی
تا حشر چو خضر زنده مانم
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من بندهٔ عشق جاودانم
وصف تو شدست ماهرویا
از وهم برون و از گمانم
پیش آی بتا و باده پیش آر
بنشان بر خویش یک زمانم
از دست تو گر چشم شرابی
تا حشر چو خضر زنده مانم
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است
بر دیدهی من، نام تو چون نقش نگین است
امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دیدهی من، نام تو چون نقش نگین است
امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عقربزلفا! چو باد دوری زَ ادراک
پیچان به غمت درم، چو مار اَندر خاک
دیده، نشود چو ماهی از آب هلاک
دل را چو سمندر نبُود زآتش باک...
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پیچان به غمت درم، چو مار اَندر خاک
دیده، نشود چو ماهی از آب هلاک
دل را چو سمندر نبُود زآتش باک...
#سنایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀