💖کافه شعر💖
2.35K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
959 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را
آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را

کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو
چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا

ناله در سنگ اثر می‌کند، اما چه کنم
چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را


#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است

زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟

رسم عشاق وفا خوی بتان، بد عهدی است
این حکایت نه به عهد تو و دوران من است

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
... وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
ما را که کشته‌ای به جدایی جدا بپرس

حال شکستگان همه فی‌الجمله بازجوی
چون من شکسته‌دل‌ترم اول مرا بپرس ...

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟

مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد
هر جای که قلبی است به بازار تو باشد

هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد
کی قابل عکس می رخسار تو باشد

من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من
برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد

تو گرد کسی گرد که او گرد تو گردد
تو یار کسی باش که او یار تو باشد

غیر از تو نشاید که کسی در دلش آید
آنکس که دلش محرم اسرار تو باشد

سلمان اگر از یار غمی در دلت آید
باشد که غم یار تو غمخوار تو باشد

ای صوفی اگر جرعه این باده بنوشی
زان پس گرو میکده دستار تو باشد

ظاهر نشود تا همه از سر ننهی دور
فرقی که میان سر و دستار تو باشد

#سلمان_ساوجی         

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مکن عیبِ من مسکین اگرعاشق شدم جایی
سرِ زلفِ سیـه دیدم ، در افتـادم بـه سودایی

مرا جانی و من تا کی، توانم زیست دور از تو
تنِ مسکینِ مـن جایی ، و جانِ نازنین جایی

چرا امروز کـارم را ، بـه فـردا می‌دهی وعده؟
پس از امـروز پنداری ، نخواهد بـود فردایی!

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه

ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!


#سلمان_ساوجی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو کجایی که منت هیچ نمی‌بینم باز؟
باز هر جا که نظر می‌کنمت، آنجایی

دل فرزانه من تا سر زلف تو بدید
سر برآورد به آشفتگی و شیدایی

این چه خشم است که رفتی و نمی‌آیی باز؟
عمر باز آیدم ای عمر اگر باز آیی

نتوانتم نظر از زلف تو بر بست که هست
چشم بیمار مرا عادت شب پیمایی

گو مینداز نظر بر رخ منظور دگر
آنکه چون چشم منش نیست دل دریای

تو مرا آینه جانی و در عین صفا
بمن ای آینه روی از چه سبب ننمایی

ای تو با جمله و تنها ز همه فی‌الجمله
نور چشم منی و جان و دل تنهایی

زلف را گوی که در گردن من دست مکن
این بست نیست که سر در قدمم می‌سایی؟

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را

ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد
بگو بی‌جان و بی‌جانان، چه باشد حال تنها را

  #سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از کُویِ مُغان، نیم شَبی، ناله ی نِی خاست
زاهِد به خَراباتِ مُغان آمَد و مِی‌ خواست

مَن کعبِه و بُتخانه نمی‌دانَم و دانَم
هَر جا که تُویی، قبلِه ی اَربابِ دل آنجاست

بسیار مَشُو غَرّه، بدین حُسنِ دلآویز
کاین حُسنِ دلآویزِ تو را عِشقِ مَن آراست

جَمعیَّت حُسنی، که سَرِ زُلف تو دارَد
از جانِب دل های پَراکنده ی شِیدا ست



#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید
به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من
اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی
چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد
به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید

#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

در کوی عشــق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشــق باشد جان را خطر نباشد

گر با تو بر سـر و زر، دارد کسـی نزاعی
من ترکِ سـر بگویم، تا دردسـر نباشد

دانم کـه آه ما را، باشــد بســی اثرها
لیکن چه سود وقتی کز ما اثر نباشد؟


#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

برِ چشمِ یار شد دل، که ز دیده، داد خواهد
عجب ار سـیه‌دلان را، غمِ دادخواه دارد

تو مرا مگوی واعظ، که مریز آبِ دیده
بگذار تا بریزم، که بسی گناه دارد

خبر خرابیِ من، ز کسی توان شنیدن،
که دلی خراب و حالی، ز غمش تباه دارد


#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون چشم سیه بناز می‌گردانی
بر من غم دل دراز می‌گردانی

شوخی است عظیم نرگس بیمارت
خوش می‌گردد چو باز می‌گردانی


#سلمان_ساوجی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
    آمد ســـــحری ندا ز میخانه‌ی ما
 
   کای رند خراباتـی دیوانــه‌ی ما
  

  برخیز که پر کنیم پیمانه ز مِی

  زآن پیش که پر کنند پیمانه‌ی ما

#سلمان_ساوجی
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی
کنون دانستم و سودی نمی‌دارد پشیمانی

شب وصل تو شد روزی و قدرش من ندانستم
به دشواری توان دانست قدر آسانی


#سلمان_ساوجی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است

مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است
مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است

دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است
زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است

طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا
که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است

درون صافی از اهل صلاح و زهد، مجوی
که این نشانه رندان دردی آشام، است

مکن ملامت رندان، دگر به بدنامی
که هرچه پیش تو ننگ است، نزد ما، نام، است

دلا تو طایر قدسی، درین خرابه مگر
که نیست دانه و هرجا که می‌روی، دام است

محل حادثه است، این جهان، درو آرام
مکن که مکمن ضغیم، نه جای آرام است

اگر چه آخر روز است و راه منزل، دور
هنوز اگر قدمی می‌نهی، به هنگام است

برفت قافله عمر و می‌پزی، هوسی
که رهروی و درین وقت، این هوس، خام است

رسید شام اجل، بر در سرای امل
ولی چه سود سلمان هنوز، بر بام، است


#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب
رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب

چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد
بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب

با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم
کو خیالت که طلب می‌کندش، دیده در آب


#سلمان_ساوجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀