💖کافه شعر💖
2.6K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند
که دل سوخته را ناله مداوا نکند

چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد
کاش می‌شد خودش اینقدر تقلا نکند

زهر اینبار چه دارد متورم شده است
زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند

این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین
چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند

#حسن_لطفی
شهادت امام محمدباقر (ع) تسليت🖤

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
در عبا چیدم تو را از چند جا کم آمدی
از علیِ اکبرِ من جُز همین پیدا نشد

خواستم تا بوسه گیرم بارِ آخر گشتم و..‌
هیچ جایِ سالمی غیر از جَبین پیدا نشد

عمه‌ات آمد نگاهی دور و بر انداختم
غیرِ نامحرم میانِ این زمین پیدا نشد
* *
بعد از این یک نیزه جایِ تو  برای من ولی
هیچ جایی بهتر از یک خورجین پیدا نشد

#حسن_لطفی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی

خیره‌ام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر

باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر

آمدم مانند حُر برخیز راهم را بگیر
میرَوم مانندِّ جُون اینبار راهم را نگیر

اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش
هِق هِقم را گریه‌هایم را سلاحم را نگیر

من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم
بِرکه‌ای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر

بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا می‌شوم
هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر

تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریه‌ام
آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر

#حسن_لطفی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

#حسن_لطفی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀