💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هر که را بوی گلستان
#وصال تو رسید

همچنین رقص کنان
تا به گلستان ننشست

#مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
داد چشمان تو در کشتن من دست به‌ هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم

شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغِ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم

#وصال_شیرازی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینم تلخ‌ترین جواب سال از

#وصال_شیرازی :

«‏گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟!
گفت: بسوز...»


@Kafee_sheerr
❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟!

شیخ پیمانه‌شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کِشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم!

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد "وصال"!
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم...

#وصال_شیرازی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من طبیبا! ز تو بر خویش خبردارترم


که مرا سوز فراقست و تو گویی که تب است

#وصال_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر یک ابروی تو کافی است پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟

شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد، وصال !
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم


#وصال_شیراز

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا که دیده‌ی غمدیده آرزوی تو دارد
به رهگذار سِتاده‌ست و جست‌وجوی تو دارد

روانِ من به مَه و سال، اشتیاق تو ورزد
زبان من به شب و روز گفت‌وگوی تو دارد

به هر دلی نبُود منزلِ وفا و محبت
بسی بگشتم؛ این باده را سبوی تو دارد

به بوی موی تو دائم بنفشه بویم و لیکن
کجا بنفشه‌ی این باغ، بوی موی تو دارد؟

به راهِ بادِ سحر هرنفس نشینم و شادم
به این امید که گاهی گذر به کوی تو دارد

به هرکه می‌نگرم، باشد آرزوی وصالش
به جز «وصال» که پیوسته آرزوی تو دارد

#وصال_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
داد چشمان تو در کشتن من دست به‌هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به‌هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به‌هم؟

شیخ پیمانه‌شکن توبه به ما تلقین کرد
آه ازین توبه و پیمانه که بشکست به‌هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به‌هم

مرغ دل زیرک و آزادی ازین دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که كشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به‌هم😔

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به‌هم

#وصال_شیرازی

فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به‌هم...

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#رقص_قلم به پا کنم؛ نام تو را صدا کنم
راهی معبدت شوم ، تا به #تو اقتدا کنم

در حرمت #سماع کنان ذکر تو را ثنا کنم
عاقبت آن دل تو را  #عاشق و مبتلا کنم

بهر #وصال عشق تو از همگان گذشته ام
آن  بت زیبای  تو را  پیکره ی #خدا کنم

قبله به قبله رفته ام تا که به #تو رسیده ام
ساکن کعبه ات شدم، #جان و تنم فدا کنم

هردو #لبت شراب من، بوسه ی تو ثواب من
با #تو به آسمان زنم ... بال و پرم رها کنم

#دفتر شعر من سپید، واژه ی بر لبم امید
غزل به کهکشان رسید، نظر براین #سما کنم


#محمد_امیری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌.
از سرکوی تو گیرم
              که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم
                به دل‌آرای دگر؟

عاقبت از سرِ کوی
            تو برون باید رفت
گیرم امروزِ دگر
           ماندم و فردای دگر

مگر آزاد کنی ورنه
             چو من بنده‌ی پیر
گر فروشی، نستاند
                 ز تو مولای دگر

بهرِ مجنونِ تو این
       کوه و بیابان تنگ است
بهرِ ما کوهِ دگر
            باید و صحرای دگر

ما گداییِ درِ دوست
                به شاهی ندهیم
زانکه این جای دگر
            دارد و آن جای دگر

راهِ پنهانی میخانه
                  نداند همه کس
جز من و زاهد و
  شیخ و دو سه رسوای دگر

#وصال_شیرازی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀