💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.21K photos
2.74K videos
11 files
889 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram

برف می‌بارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم.

چه شكایت‌های غمگینی كه می‌كردیم،
یا حكایت‌های شیرینی كه می‌گفتیم.

هیچكس از ما نمی‌دانست
كز كدامین لحظه‌ی شب كرده بود این باد برف آغاز.
هم نمی‌دانست،
كاین راه خم اندر خم
به كجامان می كشاند باز؟!

#مهدی_اخوان‌ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می‌آمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد

سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه یْ بهاران
گل و سبزه یْ بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران

سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته

سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونْش از دهانِ زخم و ریزان
نمی‌گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان

سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله‌ای، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی

سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار، گویند
که هستی سایهٔ ابر است، دریاب

سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم

#مهدی_اخوان‌ثالث🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀

تشنه‌ام امشب اگر باز خیال لب تو
خواب نفرســـتد و از راه ســرابم نبرد

کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شـــبنم زلفِ تو را نوشـــم و خوابم نبرد



#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
از ظلمتِ رمیده خبر می‌دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می‌دهد سحر

در چاهِ بیم، امید به ماهِ ندیده داشت
و اینک ز مهرِ دیده خبر می‌دهد سحر

از اخترِ شبان رمه‌ی شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می‌دهد سحر

زنگار خورد جوشنِ شب را، به نوشخند
از تیغِ آبدیده خبر می‌دهد سحر

باز از حریقِ بیشه‌ی خاکسترینْ فَلَق
آتش به جان خریده خبر می‌دهد سحر

از غمز و ناز و انجُم و از رمز و رازِ شب
بس دیده و شنیده خبر می‌دهد سحر

نَطعِ شَبَق مُرَصّع و خنجر زُمُرّداب
با حنجرِ بریده خبر می‌دهد سحر

بس شد شهیدِ پرده‌ی شب‌ها، شهاب‌ها
وان پرده‌ها دریده خبر می‌دهد سحر

آه، آن پریده‌رنگ که بود و چه شد، کز او
رنگ‌اش ز رخ پریده خبر می‌دهد سحر؟
 
چاووشخوانِ قافله‌ی روشنان، امید!
از ظلمتِ رمیده خبر می‌دهد سحر


#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من با تو نگویم كه تو پروانه‌ی من باش
چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش

در كلبه‌ی من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این كلبه و كاشانه‌ی من باش

من یاد تو را سجده كنم ای صنم اكنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانه‌ی من باش

دانی كه شدم خانه خراب تو حبیبا
اكنون دگر آبادی ویرانه‌ی من باش

لطفی كن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانه‌ی من باش

چون باده خورم با كف چو برگ گل خویش
ای غنچه دهان ساغر و پیمانه‌ی من باش

چون مست شوم بلبل من سازهم‌ آهنگ
با زیر و بم ناله مستانه‌ی من باش

من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه‌ی من باش

ای دوست چه خوب است كه روزی تو بگویی
امید بیا با من و پروانه‌ی من باش

#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب است و غم گرفته چارسویم
بیا ای دوست بنشین روبرویم

بیا تا قصه‌ی شب را و غم را
اگر خوابت نمی‌آید بگویم

#مهدی_اخوان‌ثالث


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

ما
فاتحانِ قلعه‌های فخرِ تاریخیم،
شاهدانِ شهرهای شوکتِ هر قرن.
ما،
یادگارِ عِصمتِ غمگینِ اَعصاریم.
ما،
راویانِ قصه‌های شاد و شیرینیم،
قصه‌های آسمانِ پاک
نورِ جاری، آب
سردِ تاری، خاک.
قصه‌های خوشترین پیغام
از زلالِ جویبارِ روشنِ ایام
قصه‌های بیشه‌ی انبوه،
پشتش کوه، پایش نهر
قصه‌های دستِ گرمِ دوست
در شبهای سردِ شهر.

ما،
کاروانِ ساغر و چَنگیم.
لولیانِ چنگمان، افسانه‌گویِ زندگی‌مان،
زندگی‌مان، شعر و افسانه
ساقیانِ مستِ مستانه.


#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تشنه‌ام امشب، اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

كاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد

روح من در گرو زمزمه‌ای شیرین است
من دگر نیستم، ای خواب برو، حلقه مزن!

این سكوتی كه تو را می‌طلبد نیست عمیق
وه كه غافل شده‌ای از دل غوغائی من

می‌رسد نغمه‌ای از دور بگوشم، ای خواب
مكن این نغمه جادو را خاموش، مكن!

«زلف، چون دوش رها تا به سر دوش مكن
ای مه، امروز پریشانترم از دوش مكن»

در هیاهوی شب غمزده با اختركان
سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ای است

برو ای خواب، برو عیش مرا تیره مكن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ای است

چشم، بر دامن البرز سیه دوخته‌ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است

عشق در پنجه غم قلب مرا می‌فشرد
با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب است!

مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید
نغمه اش را به دلم هدیه كند بال نسیم

آه... بگذار كه داغ دل من تازه شود
روح را نغمه همدرد فتوحی‌است عظیم!

#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

  ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
  تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

  تو را ای کهن پیر جاوید برنا
  تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

  تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
  تو را ای گرامی‌گهر دوست دارم

  تو را ای کهن زادبوم بزرگان
  بزرگ‌آفرین ناموَر دوست دارم

  هنروار اندیشه‌ات رخشد و من
  هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم


#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه‌ای باید
بافته بس شعلهٔ زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمی‌تابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمی‌روید
باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درآمد
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.
چرا که می‌بینم و باور ندارم.
چها، چها، چها که می‌بینم و باور ندارم.

مویه
حذر نجویم از هرچه مرا بر سر آید.
گو درآید، درآید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم.

برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم.
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.

مخالف
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز.
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم،
خبر نداریم.
خوشا کزین بستر، دیگر، سر بر نداریم.

برگشت
در این غم، چون شمع ماتم،
عجب که از گریه آبم نبرده باز.
چها، چها، چها که می‌بینم و باور ندارم.
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم.


#مهدی_اخوان‌ثالث 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀