💖کافه شعر💖
2.6K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
لب‌شکر، شیرین‌زبان، نازک‌بدن، گیسوکمند
چشم‌عسل، ابروکمان، نرمینه‌تن ، مانند قند

هم بلا، هم فتنه‌جو، هم عشوه‌گر، افسون‌صفت
او به شیطان داده گویا صد هزار اندرز و پند

#مسعود_محمدپور


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نـرخِ یوسف های مصری، آنچنـان ارزان شده

قعـرِ چاه افتـادگان را ، رغبـتِ فـریـاد نیست

#مسعود_محمدپور


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سبزه در دست تو
وچشم من اما نگران
که گره را به هوای
چه کسی خواهی زد !؟



#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هی بوسه نزن با هیجان گوشه ی لب را
یک لحظه رعایت بکن آداب ِادب را

دندان به لبم می زنی انگار شبانه..
پاتک زده ای قسمتی از باغ ِرطب را

گرمای لبت روی لبم در نوسان است
بالا نبری در تنم اندازه ی تب را

با آتش ِبرخورد ِلبت با رگ ِگردن..
بر هم زده ای رابطه ی مغز و عصب را

از بس که میان ِدو لبم جای ِکبودی ست..
انگار که "داعش" زده استان ِ"حلب" را

دیشب که سراسیمه تو را گاز گرفتم..
حال آمده ای نقد کنی عین ِطلب را

اینگونه که در اول ِشب بوسه گرفتی..
ای وااای...خدا خیر کند آخر ِشب را...

#مسعود_محمدپور


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لعنتی وقت اذان
دور و برم راه مرو..؛
باز هم آمدی
و قبله نما گیج شده..


#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نکند بوسه ی امشب به درازا بکشد
یا هم آغوشی ما تا شب یلدا بکشد

آنچنان محو تماشای نگاهت شده ام
شاید این حادثه ی بوسه به فردا بکشد

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تـا شمیـمِ نفست را ، نفـسی تـازه زدم
عشق را بـا طپـشِ قلبِ تـو، اندازه زدم

نـاگهـان آمـدی از عطـرِ تنـت لـرزیدم
مثـلِ یک زلـزلـه ای لرزه به شیرازه زدم

طرحِ اندامِ تـورا دیدم و همچون پَـرگار
چرخشی را متـوالی بـه همین بازه زدم

تا به آغوشِ تو یک لحظه رسیدم، گویی
پـرچـمِ فتـحِ خـودم را، سـرِ دروازه زدم

دستِ معمارِ اَزل در بدنت مشهود است
شرمسارم که چرادست به این سازه زدم

عشقِ تو معجزه ای بود، که من عشقم را
گِره ای سخت بـه این عشقِ پُرآوازه زدم

چند صباحیست که ازعشقِ تو سرگردانم
عفو کن! حرفِ دلم را بـه تو من تازه زدم

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آشوبگری کردی و یک فتنه به پا شد
آن لحظه که موهای تو در باد رها شد


از ریزش گیسوی تو بر شانه ات انگار
تا قوس کمر منطقه ی سعی و صفا شد
❤️

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزهـای هفته را، با عشقِ تـو سر می کنم
تا به جمعه میرسم احساسِ دیگر می کنم

حسِ دیدارِ تـو در من، جمعه غـوغا میکند
جمعه ها چشمانِ خودرا حلقه بر در میکنم

در غـروبِ جمعه بغضم، در گلو وا می شود
چشمِ خود را در نبودت جمعه ها تر میکنم

آنقـدر در کـوچـه ها، فریادِ نامت می کنم
گـوشِ اهلِ کوچه را با نـامِ تـو کر می کنم

شک ندارم دردِجمعه دردِ بۍدرمانِ توست
نـامِ زیبـای تـو را هـر جمعـه اَزبَر می کنم

کلِ هفتـه خـانـه را بـا گـل مُزین می کنم
باز هم گل های خود را جمعه پرپر می کنم

گر چه می دانم نمی آیی ، ولی این را بدان
جمعـه ای دیگر بـرای دیدنت سر می کنم

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌بت پرستم نکن اینگونه به سیمای خودت
قبله را کج نکنی بر رخ زیبای خودت

سجده گاهم تویی و قبله ی سیار منی
جهت قبله نما ، چهره ی دیبای خودت

مثل انجیلی و توراتی و وحی آمده ای
شده ای مذهب من با دم گیرای خودت

ساحری یا که فرستاده ای از سمت خدا
می کنی معجزه با دست مسیحای خودت


#مسعود_محمدپور

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک روز برفی کفشهایت را به پا کردی...
توی خیابان دستهایم را رها کردی!!

از رد پاهایت تو را دنبال می کردم...
دیدم که ناگه رد پاها را "دو تا" کردی..!

یک صحنه ای دیدم که حتی گفتنش سخت است...
دستش میان دستهایت بود و "ها" کردی...

پایم چنان خشکید و بغضم در گلو وا شد
گویا مرا در آتشی سوزنده جا کردی...

رفتی ولی زخم عمیقی بر تنم مانده...
آن روز برفی خود بگو با من چه ها کردی

اکنون تمام خاطراتت مثل کابوس است
ماندم چرا در روز آخر کودتا کردی...؟

لعنت به تو...لعنت به هر برفی که می بارد...
بعد از تو در شهری که دستم را رها کردی...!

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک روز برفی کفشهایت را به پا کردی...
توی خیابان دستهایم را رها کردی!!

از رد پاهایت تو را دنبال می کردم...
دیدم که ناگه رد پاها را "دو تا" کردی..!

یک صحنه ای دیدم که حتی گفتنش سخت است...
دستش میان دستهایت بود و "ها" کردی...

پایم چنان خشکید و بغضم در گلو وا شد
گویا مرا در آتشی سوزنده جا کردی...

رفتی ولی زخم عمیقی بر تنم مانده...
آن روز برفی خود بگو با من چه ها کردی

اکنون تمام خاطراتت مثل کابوس است
ماندم چرا در روز آخر کودتا کردی...؟

لعنت به تو...لعنت به هر برفی که می بارد...
بعد از تو در شهری که دستم را رها کردی...!

#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مُشت را هر جا زدم، دیوارهایش سنگ بود
هر لباسی بر تنم کردم، شدیداً تنگ بود

تکیه بر هر کَس زدم، دیدم که پایش لنگ بود
دردِ دل‌های پدر از خاطرات جنگ بود

زندگی دارد برایم قصه‌بافی می‌کند
مانده‌ام دنیا چه چیزی را تلافی می‌کند...!؟


#مسعود_محمدپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀