💖کافه شعر💖
2.35K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
957 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دل من بود كه حس مي كنم از بام افتاد
قطره اشكي كه به پيراهنت آرام افتاد

فكر چشمان تو بودم كه به دامان غزل
از درختي دو عدد ميوه ي بادام افتاد

شعر اگر كهنه شرابي است كه در سر دارم
انعكاس لب سرخ تو در اين جام افتاد

سر من مست به آغوش تو افتاد شبي
صيد از شوق به سر آمد و در دام افتاد

قصد پوشاندن عشقم به تو بي فايده بود
چون حريري كه به عرياني اندام افتاد
 
#محمد_رفیعی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق یک دنیای دیگر را نشانم داده است
کودکی هستم که دستش ذره بین افتاده است

بی شک از « فرهاد » در عشقم به تو « مجنون » ترم
مادرم روزی مرا بالفطره عاشق، زاده است 

عشق ضرب چشمهای توست در چشمان من
عاشقی تنها  دو دو تا چار تایی ساده است

باز خواهم گشت هر قدر از خودت دورم کنی
موجم و سنگی اگر باشد سرم آماده است 

فکر مقصد نیستم فهمیده ام گاهی سفر
لذتش تنها به بودن در میان جاده است 

پیش پایت روی خاک افتاده ام بانو ولی
سایه ات هستم که بر روی زمین افتاده است

#محمد_رفیعی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نشسته برف تنت بعد سال ها به تنم
یخ تو باز شد آخر از آتشی که منم
 
تو در کنار منی عشق کار خود را کرد
رسیده لحظه ی شیرین با تو ما شدنم
 
نمی شود که بر این لحظه نام بوسه گذاشت
نزول آیه ی لب های توست بر دهنم
 
تمام شهر به دنبال نام عطر منند
گرفته بوی تو را تار و پود پیرهنم
 
من و تو مثل دم و بازدم گره خوردیم
چگونه رابطه ام با تو را به هم بزنم ؟
 
#محمد_رفیعی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
براي لحظه ي آخر تو را كنار گذاشت
خدا چقدر زمين را در انتظار گذاشت

هزار سال تو را با عسل به هم آميخت
هزار معجزه در پيكر تو كار گذاشت

از آفريدن تو آن قَدَر به وجد آمد
كه از وجود خودش در تو يادگار گذاشت

كشيد دايره اي حول محور تن تو
مسير شعر مرا روي اين مدار گذاشت

تو آمدي به زمين آسمان گريست ، خدا
براي گريه ي او اسم مستعار گذاشت

همان دقيقه درختان مرده سبز شدند
همان دقيقه كه نام تو را بهار گذاشت

#محمد_رفیعی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو نیستی، غزلم این میان چه فایده دارد؟
نشستنش به دل دیگران چه فایده دارد؟

چگونه از تو بگویم به دیگری که بفهمد؟
برای اهل کلیسا، اذان چه فایده دارد؟

نوشته‌ای که به کامم شود جهان و نگفتی
از این به بعد برایم جهان چه فایده دارد؟

جز این که آینه‌ی دق شود برای پرنده
بدون بال و پرش، آسمان چه فایده دارد؟

به فرض اینکه بیایی دمی دوباره سراغم
نسیم و قایق بی‌بادبان... چه فایده دارد؟

درختی‌ام که به حیرت دهان گشوده بگوید
تبر برای تو ای باغبان! چه فایده دارد...؟

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ديــــدم تــــــو را و چــــشم مــرا آفــــــتاب زد
خورشيد رفته رفته خودش را به خواب زد

يك مشت خاك تيره و تاريك بود ماه
نور تو را گرفت و از آن پس نقـــاب زد

ديگر گلاب قمصر كاشان گلاب نيست
وقتي گلي چنان كه تويي تن به آب زد

با قيـــد و بن‍ــد هاي زمينـــي نمـــي شود
از حسن بي حساب توحرف حساب زد

بايد قبول كرد كه تصويري از تو را
با چــارچوب واژه نـبايد به قـاب زد

#محمد_رفیعی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن شب خیال مثل زنی پا به ماه بود
از کودکی که خواستنش اشتباه بود

باران گرفته بود و اینجای داستان
راوی نوشته است که زن بی پناه بود

از دید شهر هر نفسی را که می کشید
نقاشی مجسمی از یک گناه بود

یک شهر در به در شد و یک شهر نا امید
این بیت احتیاج به یک تکیه گاه بود

این بیت مکث کرد کمی روی بیت قبل
زل زد به تکیه گاه که مانند آه بود

هر قدر فکر کرد نیامد به خاطرش
آن روز را که زندگی اش روبراه بود

دردی شدید در خودش احساس کرد و بعد
دنیا که در مقابل چشمش سیاه بود ...

شاعر دوباره ذهن خودش را مرور کرد
در فکر لحظه های نخستین نگاه بود

وقت تولد غزلش بود و فکر کرد
شعری نبود شاعر اگر سر به راه بود

 #محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در کار سحر روی تو اعجاز مانده است
مضمون چشمهای تو ممتاز مانده است 

در آسمان آبی چشمت پرنده ای
عمری است بین ماندن و پرواز مانده است 

موسیقی از صدای تو الگو گرفته شد
لبهات بی بدیل ترین ساز مانده است 

تقلید توست شاخه نباتش اگر غزل
در انحصار خواجه ی شیراز مانده است 

باید چه گفت از تو که اندامت از ازل
زیباترین نمونه ی ایجاز مانده است

تنها دو واژه وصف تو شد : " وصف ناپذیر "
از دیدنت دهان غزل باز مانده است ...

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می خواهی از تو دل بکنم این عذاب نیست؟
باور کنم چگونه که این لحظه خواب نیست؟

گفتی قبول کن که نبودم که نیستم
اما چطور ؟ حرف تو حرف حساب نیست

آخر چگونه چشم ببندم میان روز
با چشم بسته فکر کنم آفتاب نیست

دیگر بگو چه کار کنم باورت شود
چیزی به غیر از عشق در این انتخاب نیست

بودن کنار تو به خدا اوج زندگی است
عمرش اگر چه بیشتر از یک حباب نیست

هر چند این کویر سراسر توهم است
این دست ها قبول کن عشقم ! سراب نیست

در هر پیاله خون دل است اینکه می خورم
این مستی همیشگی ام از شراب نیست

بگذار تا گناه بدانند عشق را
بانو اگر گناه تویی ! جز ثواب نیست

این سیب چیده می شود اولاد آدمم
این لحظه وقت فکر به روز حساب نیست

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق یک دنیای دیگر را نشانم داده است
کودکی هستم که دستش ذره بین افتاده است

بی شک از « فرهاد » در عشقم به تو « مجنون » ترم
مادرم روزی مرا بالفطره عاشق، زاده است 

عشق ضرب چشمهای توست در چشمان من
عاشقی تنها  دو دو تا چار تایی ساده است

باز خواهم گشت هر قدر از خودت دورم کنی
موجم و سنگی اگر باشد سرم آماده است 

فکر مقصد نیستم فهمیده ام گاهی سفر
لذتش تنها به بودن در میان جاده است 

پیش پایت روی خاک افتاده ام بانو ولی
سایه ات هستم که بر روی زمین افتاده است

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نشسته برف تنت بعد سال ها به تنم
یخ تو باز شد آخر از آتشی که منم
 
تو در کنار منی عشق کار خود را کرد
رسیده لحظه ی شیرین با تو ما شدنم
 
نمی شود که بر این لحظه نام بوسه گذاشت
نزول آیه ی لب های توست بر دهنم
 
تمام شهر به دنبال نام عطر منند
گرفته بوی تو را تار و پود پیرهنم
 
من و تو مثل دم و بازدم گره خوردیم
چگونه رابطه ام با تو را به هم بزنم ؟
 
#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ديــــدم تــــــو را و چــــشم مــرا آفــــــتاب زد
خورشيد رفته رفته خودش را به خواب زد

يك مشت خاك تيره و تاريك بود ماه
نور تو را گرفت و از آن پس نقـــاب زد

ديگر گلاب قمصر كاشان گلاب نيست
وقتي گلي چنان كه تويي تن به آب زد

با قيـــد و بن‍ــد هاي زمينـــي نمـــي شود
از حسن بي حساب توحرف حساب زد

بايد قبول كرد كه تصويري از تو را
با چــارچوب واژه نـبايد به قـاب زد

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
براي لحظه ي آخر تو را كنار گذاشت
خدا چقدر زمين را در انتظار گذاشت

هزار سال تو را با عسل به هم آميخت
هزار معجزه در پيكر تو كار گذاشت

از آفريدن تو آن قَدَر به وجد آمد
كه از وجود خودش در تو يادگار گذاشت

كشيد دايره اي حول محور تن تو
مسير شعر مرا روي اين مدار گذاشت

تو آمدي به زمين آسمان گريست ، خدا
براي گريه ي او اسم مستعار گذاشت

همان دقيقه درختان مرده سبز شدند
همان دقيقه كه نام تو را بهار گذاشت

#محمد_رفیعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀