💖کافه شعر💖
2.22K subscribers
4.23K photos
2.75K videos
11 files
904 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
برایم غزل بخوان
و سطری از دیوانی سپید!
برایم حافظ بخوان و بگو؛
"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور"
شاملو بخوان
"به تو می‌اندیشم و زمان را لمس می کنم
معلّق و بی انتها
عُریان از تو عبور می کنم!
چنان که تُندری از شب
می درخشم و فرو می ریزم"
برایم از چشم هایت بگو!
که چقدر دیر عاشقش شدم!
از لبخندهای بهم پیوسته ات
در ردیف مرواریدهای سفید
و گلبرگ گل سرخ،
که بر گونه ی تو روییده است!
برایم سیب دیگری قاچ کن!
بگو، که دوستم داری
آدم می شوم حوّایِ بهشتیِ من!
و می اندیشم
تو ممنوعه ترین عشقی!
به سرزمینت عروج کرده ام
وقتی قلبم را در زمینی
از شور بی تابی چشم های تو کاشته اند ...


#عرفان_یزدانی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اتّفاقی نیست دوست داشتن تو!
اتّفاقی نیست آبی آسمان!
و صبح من،
که پشت چشمانت، قدم می زند!
آرام آرام سرازیر می شود در دستانم
آفتاب ریز ریزی،
که در ادامه ی خواهش چشم هایت
بوسه از لب هایم بگیرد!
اتّفاقی نیست عشق!
تو ناگهانی ترین دوست داشتنی منی ...


#عرفان_یزدانی



❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ربّنای عشقی!
کدام سمت خانه ی تو ایستاده ام؟!
"اتِنا"
قبله نمای دل کجاست؟!
در کدام فصل زمین نشسته ای؟!
لطفی بی پایان از تو دارم
"فِی الدُنیا حَسَنه"
بهترین حال خوبی
مرزها را گسترده تر کن!
سرزمین دیگری باش
در قُوت لب هایت سکنی گزیده ام!
دستی بکش بر نوبت این لبخندها
عشق، ادامه یِ سکوتِ باران است
آسمانی،
بر قطره چکانِ مساحتِ دستانم
نفس بکش!
ذکر لب هایم، افطار نام توست
جهان را زیباتر کن!
قیامتی ست زیبا از تو در جانم
"وَ فِی الأخِرة حَسنه"


#عرفان_یزدانی
#طاعاتتون_مقبول
#التماس_دعا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قيمتی شده ای!
من ياقوت لب هايت را
به نرخ عشق، خريده ام!
بايد بر لبانم،
جرعه ی شراب هايت مست باشند،
از جام لب هایی،
که ميل سرکشيدن دارند ...


#عرفان_یزدانی👌❤️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب،
ترانه ی دلنوازی ست، از ماه!
که روی تار دل،
زخمه می زند!
ستاره های حوالی تو،
دارند کوک می کنند
تا آهنگ دلخواهت را
با ریتم دوست داشتنی قلبت،
بنوازند!
نت گرفته دست هایم
با ساز تو، ضرب می زند!
این آهنگ را، تا به آخر بخوان!
تا هجای عشق را
با گام های من، همراهی کند!
زیر چتر آسمان هم می شود،
دیوانه وار، رقصید
با دوستت دارمی که
پنجه می کشد، بر تارهای دلم!‌


#عرفان_یزدانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آفتاب می چکد روی گلبرگ نسترن
صدای تو می پیچد در کوچه های قلبم
صبح سرک می کشد
از میانِ درزِ چشمانم،
تا افق دور خانه!
زندگی به ساعت لبخندت
روی دقیقه شمارِ نفس هایم می ایستد!
از جهان بی تو برخاسته ام،
تا در کنارت
با ترنّم لحظه ها غرق شادی شوم
عطرت به پیراهنم دست می برد!
مرا در هوایت گرفتار می کند
عشق، ساعتی می نشیند بالای سرم
با دست های تو
موهایم را نوازش می کند ...

#عرفان_یزدانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا دعوت ڪـن
به نوشیدن فنجانی چاے و
#عصــــــــرانہ‌ای
ڪنار این شعرها
تـــــــــــو
شامــلو بخوان
مـن فــــــــــروغ
تو لبخندبزن من نڪَاهت می ڪنم
ما #عشــق را با هم می نوشیم


#عرفان_یزدانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صدایم کن!
لبخندهایت را گم کرده ام!
دست هایم را بگیر!
کلماتت را نمی شنوم
حرفی بزن!
صورتِ پنجره گرم گفتگوست!
چیزی بگو!
مثلاً بگو؛
حالت خوب است بهار نارنجِ من؟!
بگو؛
دوستت دارم فرشته ی خوشبختی!
هنوز منتظر آن اتّفاقم
منتظر همان اشک قاب شده
میان چشم هایت!
و آواز مقدّس باران، که ریز ریز
با نفس های خیس تو
کنار گوشم لب می زند
عشق منی، بانو‌...



#عرفان_یزدانی
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح، ‌لبخند تو را دارد!
و عطر تو را و بوسه ای، که
بر گونه ی عشق، می نشیند!
و از همه ی این ها تو هم چنان
مانند خورشیدی، که
بر صورت صبح، می تابی!
من مشتاقانه دوست داشتنت را
در پشت پرده ی صبح
با فنجانی از طعم حضورت می نوشم!
تو، صبحی در چشمان من!
تا هر روز نگاهم به دیدنت روشن شود!
هر روز با قطعه ای
از غزل شورانگیز عشق ...

#عرفان_یزدانی

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک پنجره و طلوع صبح،
باز هم چه فرق می کند
گنجشگ ها بخوانند یا نه!
صبح باشد و تو نه!
و باز خورشید که می تابد،
دلتنگ لحظه های بی تو بودن باشم!
دارم فکر می کنم،
مگر تو خورشید نبودی؟!
و گرمای همین دستانت،
هر صبح،
فنجانی از بوسه هایی به طعم عشق
به من تعارف می کرد؟!
خیال هم می شود حقیقی شود
و آفتاب بر من دوباره بتابد باز ...


#عرفان_یزدانی

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀