درختِ وفا را کنون برگریز است
ازین برگریزِ وفا میگریزم
گه از سایۀ غیر سر میرهانم
گه از خود چو سایه جدا میگریزم
چو بیگانهای مانم از سایۀ خود
ولی در دل آشنا میگریزم
مرا آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده، کز ریا میگریزم
من از باده گویم، تو از توبه گویی
مگو، کز چنین ماجرا میگریزم
حریف صبوحم نه سبّوح خوانم
که از سُبحۀ پارسا میگریزم
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ازین برگریزِ وفا میگریزم
گه از سایۀ غیر سر میرهانم
گه از خود چو سایه جدا میگریزم
چو بیگانهای مانم از سایۀ خود
ولی در دل آشنا میگریزم
مرا آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده، کز ریا میگریزم
من از باده گویم، تو از توبه گویی
مگو، کز چنین ماجرا میگریزم
حریف صبوحم نه سبّوح خوانم
که از سُبحۀ پارسا میگریزم
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای راحت سینه، سینه رنجور از تو
وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو
با دشمن من ساختهای دور از من
با دوری تو سوختهام دور از تو
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو
با دشمن من ساختهای دور از من
با دوری تو سوختهام دور از تو
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است
دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دلربای دم نزده است
آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده است
آه از آن سوختهدل بریان
کو بجز در هوات دم نزده است
روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است
شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است
دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دلربای دم نزده است
آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده است
آه از آن سوختهدل بریان
کو بجز در هوات دم نزده است
روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است
شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوش با رطلِ گِلین و میِ رنگین گفتم:
«کز شما گشت غمآباد دلِ ویرانم.
ای می و رطل! ندانم ز کدام آب و گِلید
کآتشِ درد نشاندن به شما نتوانم.»
رطل بگریست که: من زآب و گِلِ پرویزم
می بنالید که: من خونِ دلِ خاقانم.
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
«کز شما گشت غمآباد دلِ ویرانم.
ای می و رطل! ندانم ز کدام آب و گِلید
کآتشِ درد نشاندن به شما نتوانم.»
رطل بگریست که: من زآب و گِلِ پرویزم
می بنالید که: من خونِ دلِ خاقانم.
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نَرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نَرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
#خاقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبح چون جیب آسمان بگشاد
هاتف صبحدم زبان بگشاد
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی
دم او خواب پاسبان بگشاد
چشمهٔ دل فسرده بود مرا
ز آتش صبح درزمان بگشاد
#خاقانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هاتف صبحدم زبان بگشاد
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی
دم او خواب پاسبان بگشاد
چشمهٔ دل فسرده بود مرا
ز آتش صبح درزمان بگشاد
#خاقانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀