💖کافه شعر💖
2.69K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نبودی در دلم انگارطوفان شد، چه طوفانی
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد،چه بارانی

نبودی بغض کردم...حرف ها را...خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد چه ویرانی

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی
به لطف سرپری تک لول مهمان شد،چه مهمانی

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد،چه زندانی

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد،چه کنعانی

من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گرد آفریدم»،فصل پایان شد،چه پایانی...

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از غزلهايم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله‌ورم را باد بُرد


#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور

من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور

آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور

هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار “ذوالفنون” زده از “اصفهان” به “شور”

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور

مرجان ! ببخش “داش آکلت” رفت و دم نزد
از آنچـــه رفت بر سر این دل ، دل صبــــــور

تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند
هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با من برنو به دوش یاغی مشروطه‌خواه
عشق کاری کرده که تبریز می‌سوزد در آه

بعدها تاریخ می‌گوید که چشمانت چه کرد
با من تنهاتر از ستارخان بی‌سپاه


موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت: از رعدوبرق
کنده‌ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم‌ست و سیب خوردن آدم است و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی‌ها چه زیبا گفته‌اند:
“دانه‌ی فلفل سیاه و خال مه‌رویان سیاه”


#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام ... يعقوب یادم داده است :
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

چای دم کن ... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

من سرم بر شانه ات ؟ يا تو سرت بر شانه ام ؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ؟

#حامد_عسکری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر چه با تنهایی من آشناتر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفاتر می شوی

هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خُـرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دو سیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار منِ ابری نیا... تَــر میشوی....

#حامد_عسکری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تن‌ رعشه گرفتیم که با ″غیر″ نشسته‌است
از غیرتمان بود ؛ نوشتند ″حسودیم″!

جوگندمی از داغ غمش تار به تاریم!
در حسرت پیراهن او پود به پودیم!

پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است!
دلتنگ به یک خندهٔ او زود به زودیم...

#حامد_عسکری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای دلبری‌ات دلهره‌ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره‌ام باش دمادم

پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه‌ی تنبور و سه‌تاری بتراشم

هر ماهِ ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره‌ای هم نشود حضرت مریم

گاهی غزلم! گم‌شدن رَخش بهانه‌ست
تهمینه شود همدم تنهایی رستم

تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم

تهمینه‌ی من! ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی‌رخشِ پر از غم

این رستم معمولیِ ساده که غریب است 
حتی وسط ایل خودش در وطنش: بم

ناچاری از این فاصله‌هایی که زیادند 
ناچاری از این مردن تدریجی کم‌کم

هرجا بروم شهر پر از چاه و شغاد است 
بگذار بمانم... که فدای تو بگردم

من نارونِ صاعقه‌خورده، تو گل سرخ 
تو سبز بمان، من به درک، من به جهنم!

#حامد_عسکری
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود دل‌آرام جهان شد

در اول آسایش‌مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکه‌ی خشک
حال حبسیه‌نویسی‌ست که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازی‌ست به اندازه‌ی آغوش خدا
عشق آن گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
داغ داريم نه داغی كه بر آن اَخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه‌ای از زخم كنيم

مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوه‌ی رندان بلا كش باشد "

چند قرن است كه زخمی متوالی دارند
از كوير آمده‌ها بغض سفالی دارند

مثل مرغی شده‌ دل در قفسی از آتش
هر قدر اين‌ور و آن‌ور بپرم می‌سوزد

یاد نارنج و حناهای نكوبيده بخير!
که در اين شهرِ پر از دود سرم می‌سوزد

چاره‌ای نيست گلم قسمتِ من هم اين است
دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد

الغرض از غم دنیا گله‌ای نيست عزيز!
گله‌ای هست اگر، حوصله‌ای نيست عزيز!

ياد دادند به ما نخلِ كمر تا نكنيم
آن‌چه داریم ز بيگانه تمنا نكنيم

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون شیر عاشقے ڪہ بہ آهوے پرغرور
من عاشقم بہ دیدنت از تپہ هاے دور

من تشنہ ام بہ رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و ڪور

رد شو ڪہ شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیہ بدہ ضمن ِهر عبور

آوارہ ے نجابت چشمان شرجے ات
توریستهاے نقشہ بہ دست بلوند و بور

هـرگاہ حین گپ زدنت خندہ مے ڪنی
انگار "ذوالفنون" زدہ از "اصفهان" بہ "شور"

دردے دوا نمے ڪند از من ترانہ هام
من آرزوے وصل تو را مے برم بہ گور

مرجان!ببخش"داش آڪلت"رفت و دم نزد
از آنچہ رفت بر سر این دل ، دل صبور

تعریف ڪردم از تو ، تو را چشم مے زنند
هان اے غزل ! بسوز ڪہ چشم حسود ڪور

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای دلبریت دلهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم

پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم

هر ماه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم

گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمینه شود همدم تنهایی رستم

تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم

تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم

این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتی وسط ایل خودش در وطنش:بم

ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کم کم

هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانم که فدای تو بگردم

من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک من به جهنم


#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀