💖کافه شعر💖
2.59K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز هم از اول صبحم سر مستی ست



این بوی که بوده ست که باد سحر آورد

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دزدی که ز کوتوال باشد
در قلعه درون چه حال باشد

خازن چو کند خزینه تاراج
گنجینه به نَقْب‌زن چه محتاج؟


[از «مجنون و لیلی» امیرخسرو دهلوی]

#امیر_خسرو_دهلوی

کوتوال: نگهبان قلعه
نقب زدن: مخفیانه و از زیرزمین به جایی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن، نقب‌زن: دزد خانه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست
دل شیدای مرا با تو تمنایی هست

هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده
تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی
نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی
وای بر من که من از چون تو کسی وامانده

گله زین سوختگی با که کنم چون جز دل
نیست سوزنده کسی بر من رسوا مانده

آه و صد آه که ایمن نیم از آتش آه
گر چه سر تا قدمم غرقه دریا مانده

ای مسلمانان، یارب دل تان سوخته باد
گر نسوزد دل تان بر من تنها مانده

لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک
یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده

قدر وامق چه شناسد مگر آن سوخته ای
که بود یک شبی ار پهلوی عذرا مانده

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته

من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با دیگران نشسته

گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست
تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته

یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته

بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی
بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته

آیا بود که بینم روزی به کام خویشت
از دشمنان بریده با دوستان نشسته

از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو
از بهر پای بوست بر آستان نشسته

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام
من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام

نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم
بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام

از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر
مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام

این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش
تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام

ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن
تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام

وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم »
چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای خوشا باده آن عشق که آهسته کند مست
ورنه هر زودرسی در دل و جان دیر نپاید

نازم آن شعله شوقی که به تدریج بگیرد
سر زند از دل و سر بر فلک زهره بساید

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀