💖کافه شعر💖
2.2K subscribers
4.21K photos
2.75K videos
11 files
893 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
می‌كِشم از سوزِ دل، سُرمه‌ی بیگانگی
تا نگهی می‌كنم با نگهی آشنا

شد ز ره انتظار، دل ز تپیدن غبار
چند خورَد از کسی وعده فریب وفا؟

در ره آزادگی، منزل آرام نیست
کوشش بیهوده چند، در گروِ دست و پا...

#اسیر_شهرستانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از عکس تنت جیب قبا آینه زار است
پیراهن از اندام تو لبریز بهار است

دایم دم صبح است در اقلیم محبت
آیینه دلان را به شب و روز چه کار است


#اسیر_شهرستانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح است مست باده دوشینه هوا
چاک است از تبسم گل سینه هوا

پر می زند چو باز شکاری قدح ز موج
بال تذرو دیده در آیینه هوا


#اسیر_شهرستانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب آن حسرت دیرینهٔ من

در بر دوست به سر می آید

در فروبند و بگو خانه تهی است

زین سپس هر که به در می آید

شانه کو تا که سر و زلفم را

در هم و وحشی و زیبا سازم

باید از تازگی و نرمی و لطف

گونه را چون گل رویا سازم

سرمه کو ، تا که چو بر دیده کشم

راز و نازی به نگاهم بخشد

باید این شوق که در دل دارم

جلوه بر چشم سیاهم بخشد

چه بپوشم که چو از راه آید

عطشش مفرط و افزون گردد

چه بگویم که ز سِحر سخنم

دل به من بازد و افسون گردد

آه ، ای دخترک خدمتکار

گل بزن بر سر و بر سینهٔ من

تا که حیران شود از جلوهٔ گل

امشب آن عاشق دیرینهٔ من

چو ز در آمد و بنشست خموش

زخمه بر جان و دل و چنگ زنم

با لب تشنه دو صد بوسه شوق

بر لب بادهٔ گلرنگ زنم

ماه اگر خواست که از پنجره ها

بیندم در بر او مست و پریش

آنچنان جلوه کنم کو ز حسد

پرده ابر کشد بر رخ خویش

تا چو رویا شود این صحنهٔ عشق

کندر و عود در آتش ریزم

ز آن سپس همچو یکی کولی مست

نرم و پیچنده ز جا برخیزم

همه شب شعله صفت رقص کنم

تا ز پا افتم و مدهوش شوم

چو مرا تنگ در آغوش کشد

مست آن گرمی آغوش شوم

آه ، گویی ز پس پنجره ها

بانگ آهستهٔ پا می آید

ای خدا ، اوست که آرام و خموش

به سوی خانهٔ ما می آید


#فروغ_فرخزاد
#مهمان
#اسیر


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم

نمی دانی ، نمی دانی ، که من جز چشم افسونگر

در این جام لبانم ، بادهٔ مرد افکنی دارم

                   ***
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم

از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی

نمی ترسی ، نمی ترسی ، که بنویسند نامت را

به سنگ تیرهٔ گوری ، شب غمناک خاموشی

                   ***
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری

فدای لحظه ای شادی ، کن این رویای هستی را

لبت را بر لبم بگذار کز این ، ساغر پر می

چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را

                     ***
تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم

که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی

دروغ است این اگر ، پس آن دو چشم راز گویت را

چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی

#فروغ_فرخزاد
#دعوت
#اسیر


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

                      ***
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

                    ***
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت

یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

                       ***
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه های شوق تو را گفت با نگاه

پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

                       ***
هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او

در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت

آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

                   ***
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد

می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز

بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت

❤️
#فروغ_فرخزاد
#حسرت
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز هم قلبی به پایم اوفتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

                      ***
باز هم از چشمهٔ لبهای من

تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من

رهرویی در خواب شد ، در خواب شد
                   
                  ***
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال و آبرو

                        ***
او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امّید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را

                      ***
من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را

                       ***
او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن ، که من دیوانه ام

من به او می گویم ای نا آشنا

بگذر از من ، من تو را بیگانه ام

                       ***
آه از این دل ، آه از این جام امید

عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای

ای دریغا ، کس به آوازش نخواند
❤️

#فروغ_فرخزاد
#ناآشنا
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس ، مرغی اسیرم

                      ***
ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

                        ***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

                        ***
در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

                       ***
ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

                         ***
اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز

از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم

                        ***
من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

❤️
#فروغ_فرخزاد
#اسیر
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز در چهرهٔ خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسهٔ هستی سوزت

                     ***
باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق

که ز چشمت به دل من تابید

                      ***
باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود

                        ***
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

دل من با دلت افسانهٔ عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق

                        ***
یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت

یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت

                       ***
رفتی و در دل من ماند به جای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پردهٔ اشک

حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد

                        ***
آه اگر باز بسویم آیی

دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق

آخر آتش فکند بر جانت

❤️
#فروغ_فرخزاد
#خاطرات
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جام لاله پر می شد وقت باده‌نوشی‌هاست
می‌پرست را امروز باغ دلگشا صحراست

وقت می‌خوری دیدم گرمیی ز چشم او
رند لاابالی را یار گرم‌خون صهباست


#اسیر_شهرستانی
#صبـح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پرکاری معشوق نهان است در این باغ
هر جلوه ز هر شیوه نشان است در این باغ

صبح طرب از باده کشان است در این باغ
آن گل که نخندید خزان است در این باغ

هر تازه نهال از خم آغوش نسیمی
در صید نظر تیر و کمان است در این باغ


#اسیر_شهرستانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀