💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
از تو حرف میزنم
چنان نوبرانه میشوم
که بهار هم
دهانش آب می افتد...

❤️

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"سپیده دم"
به هزار زبان
وِلوِله بود.
بیداری
از افق به افق می‌گذشت
و هم‌چنان که آوازِ دوردستِ گردونه‌ی آفتاب
نزدیک می‌شد
ولوله‌ی پراکنده
شکل می‌گرفت
تا یکپارچه
به سرودی روشن بَدل شود.
پیشبازیان
تسبیح‌گوی
به مطلع آفتاب می‌رفتند
و من
خاموش و بی‌خویش
با خلوتِ ایوانِ چوبین
بیگانه می‌شدم.


#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
      هزار کاکلی شاد
      در چشمان توست
      هزار قناری خاموش
      در گلوی من

      عشق را
      ای کاش زبان سخن بود

      آن‌که می‌گوید دوستت می‌دارم
      دل اندوگین شـبی‌ست
      که مهتابش را می‌جوید

ای کاش عشــق را زبانِ سـخن بود...


#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بانگ‌دربانگ خروسان می‌خوانند.
تا دوردست‌های گمان اما
در این پهنه‌ی ماسه و شوراب
روستایی نیست.

روز است که دیگرباره بازمی‌گردد
یادآورِ صبح و سلام و سبزه،
و تحقیر است که هر سپیده‌دم از نو اختراع می‌شود در تجربه‌ی گریانِ همیشه.


#احمد_شاملو
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا تو بی سببی نیستی

مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه ِ تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
 
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان ِ بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟ ــ
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار ِ آفتاب نیست.
 
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
 
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
 
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
 
#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
فکرم به جستجوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا!
در خلوتی که هست،
نه شاخه ای ز جنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
و من در انتظار
که خواند خروس صبح!
کشتی به شن نشسته و به دریای شب مرا
و  بندر نجات
چراغ امید صبح
سوسو نمیزند.

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده‌است

ای‌کاش عشق را
زبانِ سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست،
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را ای‌کاش
زبانِ سخن بود

آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
دل‌اندُهگین‌شبی‌ست
که مهتابش را می‌جوید

ای‌کاش عشق را
زبانِ سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست،
هزار ستاره‌ی گریان در تمنّای من
عشق را ای‌کاش
زبانِ سخن بود...

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

در این هنگام ...
نسیم صبحگاهِ سرد بر درگاه خانه
پرده را جنباند
در آن خاموش رویایی
چنان پنداشتم کز شوق، روی پرده،
قلب دختر تصویر می‌لرزد.
چنان پنداشتم کز شوق
هر دم با تلاشی شوم و یأس‌آمیز
خود را می‌کشد آرامک آرامک به سوی من...
دو چشمم خسته بر هم رفت.
سپیده می‌گشود آهسته
جعدِ گیسوانِ تاب‌دار صبح
سحر لبخند می‌زد سرد
طلسم رنج من پوسید
چنین احساس کردم من؛
لبان مرده‌ای لب‌های سوزان مرا
در خواب می‌بوسید.



#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.


آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!


من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.


آمد شبی برهنه‌ام از در
چو روحِ آب
در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.

من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

ماهی _ از مجموعه باغ آیینه
#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدای کوچولو! امید بزرگ!
همه چیز من! شادی و خوشبختی من!
حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست. حالا دیگر، این نفسی که می‌کشم چیزی جز تو نیست. حالا دیگر شعر من، فکر من، تصور من، چیزی جز تو نیست.

مثل بچه‌ها دوستت می‌دارم. درست همانطور که بچه‌ها مادرشان را دوست دارند. زیبایی تو -اگر چه مرا به آتش می‌کشد، می‌سوزاند و خاکستر می‌کند- دیگر علت و انگیزهٔ دوستی و عشق من نیست. به هر صورتی که در آیی تو را دوست می‌دارم. فقط به شرط آنکه "آیدایِ من" باشی. به شرط آنکه "بدانی چرا تو را مثل بچه‌ها دوست می‌دارم."

دیگر هیچ چیز من چیزی جز تو نیست، دیگر فقط برای خاطر تو زنده‌ام، یعنی -بهتر بگویم- فقط به این دل‌خوشیِ بزرگ زنده هستم که دست‌های تو دست‌های مرا نوازش می‌کنند و لب‌های تو مرا می‌بوسند.

✍🏽 #احمد_شاملو
📕 مثل خون در رگ‌های من

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سالِ بی‌باران
جُل‌پاره‌یی‌ست نان
به رنگِ بی‌حُرمتِ دل‌زدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.
ترجیح می‌دهی که نبویی نچشی،
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گُواراتر از فرو دادنِ آن ناگُوار است.

سالِ بی‌باران
آب
نومیدی‌ست.
شرافتِ عطش است و
تشریفِ پلیدی
توجیهِ تیمم.
به جِدّ می‌گویی: «خوشا عَطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است.»

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

به تو گفتم :
گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید
آفتاب درآمد
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست
بزرگ‌ترین اقرارهاست ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀