🌈 پارت ۸۷
#Part87
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
تو ماشین که جا میگیریم راه می افته .... میشنوم که میگه : پیاده نمیشی ... خب ؟ ... تو ماشین بمون ...
ـ چیزی شده ؟ ...
با مکث جواب میده : قلبه کامیار گرفته ! ...
بهش میگه کامیار ؟ .... من می شناسم کامیار رو ... باباش می شه ... باباشه و میگه کامیار ؟ ... چرا توی این خانواده هیچی سرجاش نیست ؟ ... نمی دونم ... نمی پرسم کامیار کیه ؟ ... یا چه خبره ؟ ... عوضش فکرم میره کنار اینکه الان داریم می ریم خونه شون ؟ ... خونه ی کامیار ؟ ... همه اونجان ؟ .. ماهک چی ؟ ... حتی لیلا ؟ ...
رو به روی یه در فلزی میرسیم و آیهان با ریموت بازش میکنه ... داخل میریم ... یه باغ بزرگ ... گل های رنگا رنگ و فضای شیک و به روز ! ...
منم می تونستم اینجا باشم و دریغ کردن ؟ ... کینه می شینه ته دلم .. حتی از آیهانی که کنارم نشسته ... این همه بی نیاز زندگی کردن ... من چی ؟ ... تا حالا .. تا حالا کوهیار به من فکر کرده اصلا ؟ ...
ماشین جلو میره و کنار ماشین هایی که نا مرتب پارک شدن نگه می داره ... آیهان خاموش میکنه و می خواد پیاده شه که باز میگه : پیاده نشو ... اصلا .... خب ؟ ...
سر تکون میدم ... بیرون میره ... من می مونم و ماشینی که توش جا خشک کردم ... نگاهم چرخ میخوره .. به ساختمون ویلایی با آجرنمای شیکی که بزرگه ... تو ذهنم مقایسه میکنم ... خونه ی مامان فرانک رو با اینجا ... حتی مقایسه کردنشم مسخره س ... خنده داره ...
گرمم میشه ... نمی دونم چقدر می گذره که صدای یه ماشین رو می شنوم ... کنار ماشین آیهان نگه می داره ... دختری که پیاده میشه ... هول شده ... به هم ریخته .... غر میزنه : مامان نکنه عمو طوریش شده باشه ! ...
🦋
🍃@kadbanoiranii ✍
#Part87
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
تو ماشین که جا میگیریم راه می افته .... میشنوم که میگه : پیاده نمیشی ... خب ؟ ... تو ماشین بمون ...
ـ چیزی شده ؟ ...
با مکث جواب میده : قلبه کامیار گرفته ! ...
بهش میگه کامیار ؟ .... من می شناسم کامیار رو ... باباش می شه ... باباشه و میگه کامیار ؟ ... چرا توی این خانواده هیچی سرجاش نیست ؟ ... نمی دونم ... نمی پرسم کامیار کیه ؟ ... یا چه خبره ؟ ... عوضش فکرم میره کنار اینکه الان داریم می ریم خونه شون ؟ ... خونه ی کامیار ؟ ... همه اونجان ؟ .. ماهک چی ؟ ... حتی لیلا ؟ ...
رو به روی یه در فلزی میرسیم و آیهان با ریموت بازش میکنه ... داخل میریم ... یه باغ بزرگ ... گل های رنگا رنگ و فضای شیک و به روز ! ...
منم می تونستم اینجا باشم و دریغ کردن ؟ ... کینه می شینه ته دلم .. حتی از آیهانی که کنارم نشسته ... این همه بی نیاز زندگی کردن ... من چی ؟ ... تا حالا .. تا حالا کوهیار به من فکر کرده اصلا ؟ ...
ماشین جلو میره و کنار ماشین هایی که نا مرتب پارک شدن نگه می داره ... آیهان خاموش میکنه و می خواد پیاده شه که باز میگه : پیاده نشو ... اصلا .... خب ؟ ...
سر تکون میدم ... بیرون میره ... من می مونم و ماشینی که توش جا خشک کردم ... نگاهم چرخ میخوره .. به ساختمون ویلایی با آجرنمای شیکی که بزرگه ... تو ذهنم مقایسه میکنم ... خونه ی مامان فرانک رو با اینجا ... حتی مقایسه کردنشم مسخره س ... خنده داره ...
گرمم میشه ... نمی دونم چقدر می گذره که صدای یه ماشین رو می شنوم ... کنار ماشین آیهان نگه می داره ... دختری که پیاده میشه ... هول شده ... به هم ریخته .... غر میزنه : مامان نکنه عمو طوریش شده باشه ! ...
🦋
🍃@kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۸۷
#Part87
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
وسط اشک های توی چشم و اشک های روی گونه مونده و چونه ی لرز افتاده از بغض لبخند میزنم بهش .... میگه : نیشت شل نشه ها ... شکارم از دستت !
یه جور که انگار افسار دلم رو دادم دست نَفسم ... که حیارو لگد می زنه و شرم رو عقب هل میده ... خودمو جلو میکشم ... تا بوسیدن نرم و ملایم لباش .. با همون لبخند ...
زل زده بهم میگه : فردا خان رو راهی میکنم خونه تون ...
جا می خورم ... نمیفهمم از چی حرف میزنه .. اون اما میفهمه ... ردیف میکنه جمله ها رو ...
_ جهاز نمی خوام ... یه هفته ممنوعیت بعد از حنا گذاشتن کف دستات هم حله تا شب عروسی ... می خوام یه هفته ای سر و تهش هم بیاد ....
گیج و گنگ می شنوم حرفاشو که ادامه میده : عوضش این کلبه رو حجله میکنم و تو رو زن !
چشمام گرد میشن و از خجالت چرا ذوب نمیشم؟!
وقتی کف داغ دستش رو از پهلوم رد میکنه تا گذاشتنش رو گودی کمرم و هل دادن تنم تا تنش !
قفل شدن لبام با لبش و مشت شدن دستم روی سینه ش ...
چشمام گشاده اول ... ماتم برده ... زن شدنم ؟:... محرمیم ... نا محرم نیستیم ... زنشم ... بد نگفته که ... خودم اجازه دادم ... خودم بوسیدم .. بی اجازه و به زور نیست که !
مکیدن لب پایین و چشم بستن من ... فاصله گرفتن از لبام و زل زدن به چشمام ... خوردن نفس های گرمش به صورتم تو فاصله ی چند سانتی و صوت صداش تو گوشم که میگه :
_ اذیت شدی ... کم اوردی ... سختت شد ... لب تر کن !
اب دهنم رو قورت میدم و صداشو میشنوه ... حتما می شنوه ... میگم : قول بده خوشبخت بشیم !
_ میشیم !
اینطوری میشه که این بار بازم من جلو میرم ... حلقه میکنم دستام رو دور گردنش و فرو میبرم صورتم رو جایی بین گردن و کتفش ... مک میزنم پوست گردنش رو .... رگ برجسته ای که با زبون حسش میکنم و دستی که بین کتفم از پشت میشینه و دست دیگه ای که زیر زانوهام جا خوش میکنه تا بلند کردنم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part87
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
وسط اشک های توی چشم و اشک های روی گونه مونده و چونه ی لرز افتاده از بغض لبخند میزنم بهش .... میگه : نیشت شل نشه ها ... شکارم از دستت !
یه جور که انگار افسار دلم رو دادم دست نَفسم ... که حیارو لگد می زنه و شرم رو عقب هل میده ... خودمو جلو میکشم ... تا بوسیدن نرم و ملایم لباش .. با همون لبخند ...
زل زده بهم میگه : فردا خان رو راهی میکنم خونه تون ...
جا می خورم ... نمیفهمم از چی حرف میزنه .. اون اما میفهمه ... ردیف میکنه جمله ها رو ...
_ جهاز نمی خوام ... یه هفته ممنوعیت بعد از حنا گذاشتن کف دستات هم حله تا شب عروسی ... می خوام یه هفته ای سر و تهش هم بیاد ....
گیج و گنگ می شنوم حرفاشو که ادامه میده : عوضش این کلبه رو حجله میکنم و تو رو زن !
چشمام گرد میشن و از خجالت چرا ذوب نمیشم؟!
وقتی کف داغ دستش رو از پهلوم رد میکنه تا گذاشتنش رو گودی کمرم و هل دادن تنم تا تنش !
قفل شدن لبام با لبش و مشت شدن دستم روی سینه ش ...
چشمام گشاده اول ... ماتم برده ... زن شدنم ؟:... محرمیم ... نا محرم نیستیم ... زنشم ... بد نگفته که ... خودم اجازه دادم ... خودم بوسیدم .. بی اجازه و به زور نیست که !
مکیدن لب پایین و چشم بستن من ... فاصله گرفتن از لبام و زل زدن به چشمام ... خوردن نفس های گرمش به صورتم تو فاصله ی چند سانتی و صوت صداش تو گوشم که میگه :
_ اذیت شدی ... کم اوردی ... سختت شد ... لب تر کن !
اب دهنم رو قورت میدم و صداشو میشنوه ... حتما می شنوه ... میگم : قول بده خوشبخت بشیم !
_ میشیم !
اینطوری میشه که این بار بازم من جلو میرم ... حلقه میکنم دستام رو دور گردنش و فرو میبرم صورتم رو جایی بین گردن و کتفش ... مک میزنم پوست گردنش رو .... رگ برجسته ای که با زبون حسش میکنم و دستی که بین کتفم از پشت میشینه و دست دیگه ای که زیر زانوهام جا خوش میکنه تا بلند کردنم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG