کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۴۵
#Part45

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

فرزین جلو میره تا مامان فرانک رو بگیره ... آیهان اما تیز نگاش میکنه ، دستش رو بلند میکنه سمت فرزین : واستا سرجات ...
مامان فرانک مشت می کوبه به سینه ی آیهان و از این کشمکش روسریش روی شونه هاش افتاده .... لب میزنه : دیدی مامان نداره این کارو کردی ؟ .... دیدی صاحاب نداره ؟ ... من صاحابشم.... می شنوی ؟ ... خدا لعنتت کنه ...
بی جون میشه ... من اونقدر گریه کردم که حتی حنجره م درد گرفته ... بیخیال سِرُمی که بهم وصل کردن میشم ... می کشمش بیرون ... شاهین میگه : ععع چیکار میکنی کله خر ؟ ..
فرزین میخواد دستم رو بگیره که هلش میدم و از تخت پایین میام ، فرزین کلافه س از این نزدیک اومدنش و این پس زدنه من ! ... سمت مامان فرانک میرم و فقط لب میزنم : غلط کردم مامان ... مانی گوش میدی ؟ ... مامان فرانک ...
آیهان ولی هیچی نمیگه ... هیچی ... بهراد به حرف میاد : حاج خانوم ... بابا سکته میکنی الان ...
شاهین از اتاق بیرون میره ... میخوام زمین بخورم که فرزین تند جلو میاد زیر بازوم رو میگیره و من دیگه نای سرپا ایستادن ندارم و روی زمین می شینم ... نمیرسم به مامان فرانک ... تهش وا میره از این جوش و خروش ... بهراد میخواد دست مامان فرانک رو بگیره که آیهان نعره میزنه : بهش دست نزن ! ...
مامان فرانک نفس نفس میزنه ... کمی با فاصله تر جلوی من روی زمین می شینه و ریز ریز اشک می ریزه خیره به من ... من لب میزنم :
ـ گریه نکن تو ... به خدا ... به خدا من ... من اصلا ...
چی بگم ؟ ... بگم هوش و حواس نداشتم اون شب ؟ ... بگم من به آدرسی رفتم که مامان داده بود ؟ ... چی دارم بگم ؟ ...
آیهان کنارش روی پاهاش میشینه و آروم لب میزنه : فرزین آب بیار ..
فرزین بیرون میره از اتاق ... مامان فرانک گریه ش بند نمیاد ، شکله من ... لب میزنه آروم : من اینطور بزرگ کردم تورو ؟ ... من تو گوشه سحر زدم به خاطرت ! ...


🦋

🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۴۵
#Part45

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

_ آقا نعمت تو رو خدا گوش ...
بابا اما گوشش بدهکار نیست ... گوشه ی سفره ی روی زمین پهن شده رو میگیره و میکشه !
کاسه های خورشت دمر میشن و دایره های قرمز رنگش پراکنده ! ... بشقاب هایی که تلو میخورند و برنج های پخش شده و لیوان اب های برعکس شده !
من هینی میکشم و مامان بی حرف اشک می ریزه ! ... پریا بغض میکنه ... بابا سعی میکنه صداش بلند نشه و میگه : به اون هرزه ی بی وجود بگو نعمت گفته اینورا ببینمش گیساشو می چینم طناب دار درست میکنم براش !
اینو در حالی میگه که سرپا کنار مامان ایستاده و دستش رو تهدید وار جلوی اون تکون میده !
مامان ریز ریز گریه میکنه : نعمت بچه م کسی رو نداره اونجا ...
_ به درک که نداره ... اون موقع که با پسرا ابرو نمی ذاشت برام تو روستا ... باید فکره اینجاشو میکرد ... گوش بگیر ببین چی میگم فهیمه ... همه ی این کثافت کاری ها از توعه ! .... پسر نزاییدی که دلم خوش باشه ، دختر زاییدی سه تا ، تا تن و بدنم بلرزه !
دلم میگیره ... دستم بین زمین و هوا صبر میکنه ... همون دستی که خواسته لیوان زمین خورده رو درست کنه ! چونه م از بغض میلرزه و پریا بچه تره ، زبون دار تره که تیز میگه : ما هم دلمون نمی خواست بچه های تو باشیم !
بابا سرخ میشه از عصبانیت و می خواد سمت پریا بره که تند به خودم می جنبم و میرم تا پریا !
تا قایم کردنش پشت سرم و رو به بابا میگم : چوبه پریناز رو ما باید بخوریم ؟!
بابا از عصبانیت سرخ شده و میگه : وقتی بیاد بگم مُرده زنده شده ؟!
محلش نمیدم ... از جام بلند میشم و دست پریا رو میگیرم ... با خودم بلندش می کنم و بیرون میزنیم از خونه ...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG