کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.6K videos
95 files
42.8K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۶۳
#Part363

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

سوال نکرده .... خبرم نداده ... مخاطبش من نیستم ، خودش به خودش میگه ... جلو میرم ... سست ... نا توان ... بند دلم پاره میشه ... حالت تهوع دارم ... بچه چرا آروم نداره ؟ ... چرا آروم ندارم ؟ ... سرم گیجه اما ... اما لب میزنم :
ـ آ ... آیهان ...
نمیشنوه ... نشنیده اصلا .... یه دستش رو روی صورتش میکشه ...
میشنوم که کلافه میگه : چیکار کردی ؟ .... چیکار کردی پسر ؟! ...
با خودشه ... من چی ؟ ... دعوام کنه حداقل ... سکته میکنه ... می دونم ... ساره میگه : دوسش داری آیهان ... دختره منو دوست داری ... همون ساره ای که میگفتی حالت بد میشه نگاش کنی .... تو با دختره من ، با یه تیکه از وجود مـ ...
آیهان تند سمتش برمیگرده ... دست بلند میکنه ... می خواد توی صورتش بکوبه .... رنگ و روی ساره به وضوح میپره ... ماتش برده ... شاهین بی حرکت مونده ... شاید دلش خنک میشه اگه اون دست پایین بیاد اما نمیاد ! ...
نمیاد و تو صورت ساره می غره : عادتم نیست پاچه ی سگی که پارس میکنه رو گاز بگیرم هرزه .... من ...
دستش رو روی هوا مشت میکنه ... اونقدر محکم ... اونقدر محکم که رگ هاش برجسته میشن و سر انگشتاش سفید ، بی رنگ .... خیره به چشمای جا خورده ی ساره لب میزنه : من دوسش ندارم !
گوشم زنگ میزنه .... واقعا زنگ میزنه ! .... آیهان بهمون پشت میکنه و بیرون میزنه از خونه ... با سرعت ... عین باد ... بی حرکت زل میزنم به خروجی .... به دری که نیمه باز مونده و آیهان حتی حوصله ش نکشیده اونو ببنده ! ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۳۶۳
#Part363

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼


خان جون پشت اون در تلف میشه ... مظلوم نیستم ... فقط زورش رو ندارم ... طعم خون تو دهنم و موهای اشفته م ... صدای گریه ی سها پشت در .... زمین افتادم ... یه وری ... سرفه میکنم ... خودش خسته نفس نفس میزنه و تکیه میده به پشتی ترکمن قرمز رنگ خونه ... همون قدیمی هایی که حالا تو کمتر خونه ای هست !
تکیه میده و به من نگاه میکنه... حتی برق رو روشن نکرده ... روشنایی ماه اطز پنجره که توی خونه خودشو کشیده و برق میزنه پوست آفتاب سوخته ش از عرقی که کرده ... دلم میخواد فحش بدم ... تنها کاری که می تونم ... اما نمی تونم ... فکم درد میکنه ... اون اما خسته لب میزنه :
ـ باید جونتو بگیرم ...
گرفته ... نمی دونه ؟ ... نمی بینه ؟ ... لب میزنه : تخم حروم بزرگ کردی و به دنیا اوردی !
بچه ی سیاوشمه ... حلاله ... محرمم بوده ... قطره اشکم سُر می خوره از گوشه ی چشمم ... باز میگه : فکر کردی بری به سیاوش بگی چی میشه ؟ ... هان ؟ ... دخترت رو می برن ... دار و ندار مارو میگیرن ... سیاوش این کارو نکنه ... خان میکنه ! ... خان رو نمیشناسی ؟ .. رحم نمیکنه ! ...
توضیح میده ؟ ... باز میگه : مادرت رو میکُشم آبروم بره ... پریا رو هم ... تو و دخترت رو هم ... از من بترس پریرخ ... علیل و ذلیل شدی ... چرا نمیمیری ؟ ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG