🌈 پارت۳۵۸
#Part358
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
شاکی میگم : شاهین ...
آیهان سرخ شده و عصبی میگه : مرد غریبه گوه میخوره زنه منو می بره سقط کنه ! ....
شاهین ماتش میبره ... ساکت میشه ... زنه آیهان ؟ ... آیهان می فهمه بد گفته .... کج گفته ... نفس کلافه ای میکشه و میگه : قَدِ یه دنیا مرض خوابیده توی تنم ... نذار سر تو خالی کنم ... به پر و پاچه م نپیچ !
شاهین بی حرکت میمونه و از کنارش می گذریم ... هنوزم بازوم دستشه ... هنوزم منو میکشه ... خودش به دیوار کنار آیفون تکیه میده .... اشاره میکنه زنگ بزنم ... می خواد مچه یه خیانت رو بگیره ... نمی تونم بگم همین که ساره مادرمه خیانت هست یا نه ...
وقتی بی حرکت بودنم رو میبینه خودش دست بلند میکنه و زنگ رو فشار میده ... بار اول خبری نمیشه ... باردوم زنگ میزنه و طول میکشه تا صدای خواب آلودش رو بشنوم : اینجا رو ببین ... بعد از این همه قهر و بی خبری کله سحر اومدی که چی ؟ ...
گریه میکنم ... اشکام راه افتادن ... صدای یه زن میاد ... صدای ساره ... آیهان اخم ریزی میکنه ... سر در نیاورده ... قرار بوده یه مرد برش داره و حالا ! .... صدام خش داره و میگم : با ... باز کن ! ...
ساره جا می خوره ... از اینجا هم حس می کنم جا خوردنش رو ... حس میکنم و میگه : آفتاب از کدوم طرف اومده ؟ ... تو گفتی جنازه تم نمیذاری از جلوی خونه ی من رد بشه ... حالا چی ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part358
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
شاکی میگم : شاهین ...
آیهان سرخ شده و عصبی میگه : مرد غریبه گوه میخوره زنه منو می بره سقط کنه ! ....
شاهین ماتش میبره ... ساکت میشه ... زنه آیهان ؟ ... آیهان می فهمه بد گفته .... کج گفته ... نفس کلافه ای میکشه و میگه : قَدِ یه دنیا مرض خوابیده توی تنم ... نذار سر تو خالی کنم ... به پر و پاچه م نپیچ !
شاهین بی حرکت میمونه و از کنارش می گذریم ... هنوزم بازوم دستشه ... هنوزم منو میکشه ... خودش به دیوار کنار آیفون تکیه میده .... اشاره میکنه زنگ بزنم ... می خواد مچه یه خیانت رو بگیره ... نمی تونم بگم همین که ساره مادرمه خیانت هست یا نه ...
وقتی بی حرکت بودنم رو میبینه خودش دست بلند میکنه و زنگ رو فشار میده ... بار اول خبری نمیشه ... باردوم زنگ میزنه و طول میکشه تا صدای خواب آلودش رو بشنوم : اینجا رو ببین ... بعد از این همه قهر و بی خبری کله سحر اومدی که چی ؟ ...
گریه میکنم ... اشکام راه افتادن ... صدای یه زن میاد ... صدای ساره ... آیهان اخم ریزی میکنه ... سر در نیاورده ... قرار بوده یه مرد برش داره و حالا ! .... صدام خش داره و میگم : با ... باز کن ! ...
ساره جا می خوره ... از اینجا هم حس می کنم جا خوردنش رو ... حس میکنم و میگه : آفتاب از کدوم طرف اومده ؟ ... تو گفتی جنازه تم نمیذاری از جلوی خونه ی من رد بشه ... حالا چی ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۵۷ #Part357 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 می خوام بگم من پریرخم ! ... همینطوری یهویی ... لب باز میکنم : پـ ... صدای گوشیش میاد .... قلبم تند میزنه ... تندااا ! ... نکنه بین صدای زنگ گوشیش و پِیجر بیمارستان…
🍃 پارت ۳۵۸
#Part358
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ گوش شنوا ندارم ... من کلا با آدم بدا خوبم ...
چشمام رو اشک پر میکنه و میگم : بعدا اگه بشنوی ... دیگه ... دیگه ....
تند میگه : هرچیزی رو قبل از اثباتش به خودم باور ندارم ... ثابت نکن که عوضی هستی ... من راضی ام ! هربار پات برسه بیمارستان یادت میاد باس اعتراف کنی ؟
چون پای سُها وسطه ! ... زشته اما ... اما من خیلی عوضی ام ! ... نگاهم طولانی میشه بهش که میگه : نرفتی کار امروز ... 9 صبح باس بشنوم چه خبره ... از دهن مادربزرگت ؟ ...
ـ نمیام دیگه ! ...
ـ بیخود کردی ! ...
شاکی میگم : بیام .... بشنوم هرزه م ؟ ...
ـ فکر کردی می ذارم ؟ ...
ـ چند نفرو مثل ریاحی بیرون میکنی ؟ ...
ـ مجبورت میکنم بیای !
اخم میکنم و میگم : فقط اجبار بلدی ؟ ...
ـ راه دیگه دارم ببینمت !؟
لال میشم ... از زور برای داشتنم استفاده میکنه ... تند میگم : حتی منو ندیدی ؟ ...
ـ چی رو ببینم ؟ ... قراره دو تا بینی بیشتر داشته باشی یا یه چشم وسط پیشونیت دراومده ؟! .... چه چیزت خاص و متفاوته ؟ ... جوری که دلمو بزنه ؟ ...
ساکت نگاهش میکنم ... خیره خیره ... منو قبول میکرد ؟ ... همون موقع ؟ ... اگه از خودم براش می گفتم ؟ ... نگاه خیره م رو میبینه و لب میزنه : پوستت جمع شده باشه یا صاف ، چه دَخلی به من داره وقتی باهات حالم خوبه ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part358
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ گوش شنوا ندارم ... من کلا با آدم بدا خوبم ...
چشمام رو اشک پر میکنه و میگم : بعدا اگه بشنوی ... دیگه ... دیگه ....
تند میگه : هرچیزی رو قبل از اثباتش به خودم باور ندارم ... ثابت نکن که عوضی هستی ... من راضی ام ! هربار پات برسه بیمارستان یادت میاد باس اعتراف کنی ؟
چون پای سُها وسطه ! ... زشته اما ... اما من خیلی عوضی ام ! ... نگاهم طولانی میشه بهش که میگه : نرفتی کار امروز ... 9 صبح باس بشنوم چه خبره ... از دهن مادربزرگت ؟ ...
ـ نمیام دیگه ! ...
ـ بیخود کردی ! ...
شاکی میگم : بیام .... بشنوم هرزه م ؟ ...
ـ فکر کردی می ذارم ؟ ...
ـ چند نفرو مثل ریاحی بیرون میکنی ؟ ...
ـ مجبورت میکنم بیای !
اخم میکنم و میگم : فقط اجبار بلدی ؟ ...
ـ راه دیگه دارم ببینمت !؟
لال میشم ... از زور برای داشتنم استفاده میکنه ... تند میگم : حتی منو ندیدی ؟ ...
ـ چی رو ببینم ؟ ... قراره دو تا بینی بیشتر داشته باشی یا یه چشم وسط پیشونیت دراومده ؟! .... چه چیزت خاص و متفاوته ؟ ... جوری که دلمو بزنه ؟ ...
ساکت نگاهش میکنم ... خیره خیره ... منو قبول میکرد ؟ ... همون موقع ؟ ... اگه از خودم براش می گفتم ؟ ... نگاه خیره م رو میبینه و لب میزنه : پوستت جمع شده باشه یا صاف ، چه دَخلی به من داره وقتی باهات حالم خوبه ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG