🌈 پارت۳۳۸
#Part338
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
انگشتش رو برنمی داره ... پر حرص به شقیقه ی خودش اونو فشار میده ... ولی نگاهه تیزش توی چشمام چاقو میزنه .... میگم : جز تو جونم برای هیچکس در نمیره .... حتی ... حتی خودم ! ....
دستش رو فاصله میده ... تهش دو دستش رو بلند میکنه ... آشفته روی صورتش میکشه و بی مکث از آشپزخونه بیرون میره ...
داره سمت راه پله ها میره که صدای تلفن خونه میاد ... آیهان محل نمیده ... دو سه تا پله بالا میره که گوشی روی پیغامگیر میره : آیهان ...
این صدای پیر و از کار افتاده صدای کسیه که من متنفرم ازش ... صدای مُسِنی که میگه : پرواز فردین 3 هفته ی دیگه س ... از زنش خوب مراقبت کن ....
صدای بوق تلفن ... صدای افتادن دستمالی که هنوز توی دستمه ... صدای قلبم ... صدای همون نفرت انگیز ... 3 هفته ؟ ... می خوام زمین بخورم که دستم رو به لبه ی میز تکیه میدم ... فردین داره میاد ... دا ... داره ...
طول میکشه تا صدای تند بالا رفتن آیهان رو بشنوم ... طول میکشه و من ... من دست روی قلبم می ذارم .. به بچه ای که یه گوشه کز کرده و کز کردنش رو حس میکنم میگم (( کاش جفتمون دیروز مُرده بودیم))
*
ـ مـ ... من ... من خونه می مونم ...
از روی رخت آویز مانتوم رو برمی داره .... پرت میکنه سمتم که جلوی پام زمین می خوره ... میگه : این دفعه باس بیام کجا جمعت کنم ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part338
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
انگشتش رو برنمی داره ... پر حرص به شقیقه ی خودش اونو فشار میده ... ولی نگاهه تیزش توی چشمام چاقو میزنه .... میگم : جز تو جونم برای هیچکس در نمیره .... حتی ... حتی خودم ! ....
دستش رو فاصله میده ... تهش دو دستش رو بلند میکنه ... آشفته روی صورتش میکشه و بی مکث از آشپزخونه بیرون میره ...
داره سمت راه پله ها میره که صدای تلفن خونه میاد ... آیهان محل نمیده ... دو سه تا پله بالا میره که گوشی روی پیغامگیر میره : آیهان ...
این صدای پیر و از کار افتاده صدای کسیه که من متنفرم ازش ... صدای مُسِنی که میگه : پرواز فردین 3 هفته ی دیگه س ... از زنش خوب مراقبت کن ....
صدای بوق تلفن ... صدای افتادن دستمالی که هنوز توی دستمه ... صدای قلبم ... صدای همون نفرت انگیز ... 3 هفته ؟ ... می خوام زمین بخورم که دستم رو به لبه ی میز تکیه میدم ... فردین داره میاد ... دا ... داره ...
طول میکشه تا صدای تند بالا رفتن آیهان رو بشنوم ... طول میکشه و من ... من دست روی قلبم می ذارم .. به بچه ای که یه گوشه کز کرده و کز کردنش رو حس میکنم میگم (( کاش جفتمون دیروز مُرده بودیم))
*
ـ مـ ... من ... من خونه می مونم ...
از روی رخت آویز مانتوم رو برمی داره .... پرت میکنه سمتم که جلوی پام زمین می خوره ... میگه : این دفعه باس بیام کجا جمعت کنم ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۳۷ #Part337 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 ـ حالتون خوبه ؟ ... ـ خوب می مونه برا ادم ؟ ... یارو ننه باباش آدم حسابش نمیکنن ... پسر عموش اومده میگه چرا زدی پای چشه زنت ! ؟ ـ میمونه ؟ ـ پ ن پ ، رضایت…
🍃 پارت ۳۳۸
#Part338
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
دستم رو به ماشین تکیه می دم ... میخوام وا نرم کف خیابون ... می مونه کلانتری تا ببرنش دادسرا ... فردا ... زد و خورد ... پرونده میره روی پرونده ی زنش ... روی شکایت های قبل پریناز که پویان با هزار تا چم و خم قانونی اونارو پیچونده و حالا نمیشه پیچوند !
گوشی پویان زنگ می خوره ... برش می داره و جواب میده : جانم جناب سروان ... چشم .. الان ؟ ... نه هنوز جلو دَرَم ... باشه ...
تند به ما پشت می کنه و باز میره سمت ساختمون کلانتری ... به محض داخل رفتنش میبینم ه به هم ریخته و آشفته رو که بیرون میاد از کلانتری .... حواسش به این سمت خیابون نیست و می پیچه تو کوچه ای که اول اون تاکسی های سبز و زرد ایستادن و می خواد سوار ماشین بشه ... من پا تند میکنم ... عجله به خرج می دم ... کیارشی که داد میزنه : کجا می ری ؟ ... با توام ....
وانِتی که می خواد از خیابون بگذره و من از جلوش رد میشم ... بوق می زنه و راننده فحش می ده ... شکل راننده ی پرایدی که من از جلوی اونم رد میشم همه ی نگاهم به تاکسی سبز رنگیه که مهران خم شده و نمی دونم داره به راننده ش چی میگه ... کم مونده تا سوار بشه که بالاخره از خیابون می گذرم و میرسم به مهران ... دستش روی دستگیره در ماشینه و پیراهنش رو چنگ می زنم و عقب میکشم .. جا خورده برمیگرده .. .با دیدنم اخم میکنه و دستش رو از روی دستگیره برمی داره ... میگه : ها ؟ ... چه خبره ؟ .... هنوز دارم راه میرم ؟ ... می خواین جفت پاهامو بشکنین ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part338
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
دستم رو به ماشین تکیه می دم ... میخوام وا نرم کف خیابون ... می مونه کلانتری تا ببرنش دادسرا ... فردا ... زد و خورد ... پرونده میره روی پرونده ی زنش ... روی شکایت های قبل پریناز که پویان با هزار تا چم و خم قانونی اونارو پیچونده و حالا نمیشه پیچوند !
گوشی پویان زنگ می خوره ... برش می داره و جواب میده : جانم جناب سروان ... چشم .. الان ؟ ... نه هنوز جلو دَرَم ... باشه ...
تند به ما پشت می کنه و باز میره سمت ساختمون کلانتری ... به محض داخل رفتنش میبینم ه به هم ریخته و آشفته رو که بیرون میاد از کلانتری .... حواسش به این سمت خیابون نیست و می پیچه تو کوچه ای که اول اون تاکسی های سبز و زرد ایستادن و می خواد سوار ماشین بشه ... من پا تند میکنم ... عجله به خرج می دم ... کیارشی که داد میزنه : کجا می ری ؟ ... با توام ....
وانِتی که می خواد از خیابون بگذره و من از جلوش رد میشم ... بوق می زنه و راننده فحش می ده ... شکل راننده ی پرایدی که من از جلوی اونم رد میشم همه ی نگاهم به تاکسی سبز رنگیه که مهران خم شده و نمی دونم داره به راننده ش چی میگه ... کم مونده تا سوار بشه که بالاخره از خیابون می گذرم و میرسم به مهران ... دستش روی دستگیره در ماشینه و پیراهنش رو چنگ می زنم و عقب میکشم .. جا خورده برمیگرده .. .با دیدنم اخم میکنه و دستش رو از روی دستگیره برمی داره ... میگه : ها ؟ ... چه خبره ؟ .... هنوز دارم راه میرم ؟ ... می خواین جفت پاهامو بشکنین ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG