🌈 پارت ۳۲
#Part32
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
یه ریز حرف میزنه ... کوتاه نمیاد ... حتی نفس تازه نمیکنه .... هول میشم ... انگار یکی منو وقتی گیر انداخته که دارم خلاف میکنم ... لبم رو گاز میگیرم و میگم : ما ... ماله یکی از آشناهامه ....
میگه : خر خودتی ! ... همه ی فک و فامیلمون روی همدیگه نمی تونن اینو بخرن ...
داره بزرگش میکنه ... بیشتر منظورش اینه که دور و بر ما کسی پیدا نمیشه این چیزا رو بهمون بده... حالم خوب نیست .. حالت تهوع کلافه م کرده و راحله داره کلافه ترم میکنه ... اما دست برنمیداره و باز میگه :
ـ طرف خیلی داغونه ... نه ؟ ... داغونه دیگه وقتی اینطوری داره تو رو ساپورت میکنه ! ...
داره از کم بودنه من حرف میزنه ... از کامل نبودنم ... خوشگل نبودنم ! ... یه دختر 18 ساله با موهای فر فری و تقریبا حنایی رنگ ، اما بلند ... پوست سفید شیر برنجی که رنگ آبی رگ های صورتم خیلی محو مشخصه ... که اونم زیر بار موهای نه خیلی ضخیم صورتم قایم شده و من هنوز اصلاح نکردم ... ابروهای تقریبا بور و نامرتبی که هنوز بر نداشتم و چشمای توسی روشن ... صورت ریزه میزه .... شکله دخترونه ی صورتم نمی ذاره کسی بفهمه خوشگلم یا نه ... در واقع بیشتر شلخته م .. خصوصا با ظاهر ساده ای که همیشه داشتم ...
راحله حق داره اینطوری بگه ... اما من فکرم میره کنار صاحب گوشی ... فکرم میره کنار آیهان ... پیره ؟ ... پیر نه ... اما از من بزرگ تره ... خیلی ...چند سال ؟ ... نمی دونم اما می دونم منظور راحله اینه که کسی که بَر و رو داشته باشه یا همه چیز تموم باشه که سراغ من نمیاد ! ...
راحله می خنده ... ریز ریز ... میگه : توسی ... اون توسی های لعنتی ! ... البته دلشم بخوادا ... چشم و گوش بسته ای ! ... چشم و گوش بسته این دور و زمونه کم پیدا میشه ...
نگاش میکنم ... انگاری سلول های پلکم رو می چلونن ... می چلونن که یهویی مایع تولید میکنه و اشک میشینه توی چشمام ... راحله جلوی چشمام تار میشه ... می خوام به روی خودم نیارم که باید نگران آینده م باشم یا به روی خودم نیارم حالم بده ... خیلی بده !... چشم و گوش بسته ؟
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part32
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
یه ریز حرف میزنه ... کوتاه نمیاد ... حتی نفس تازه نمیکنه .... هول میشم ... انگار یکی منو وقتی گیر انداخته که دارم خلاف میکنم ... لبم رو گاز میگیرم و میگم : ما ... ماله یکی از آشناهامه ....
میگه : خر خودتی ! ... همه ی فک و فامیلمون روی همدیگه نمی تونن اینو بخرن ...
داره بزرگش میکنه ... بیشتر منظورش اینه که دور و بر ما کسی پیدا نمیشه این چیزا رو بهمون بده... حالم خوب نیست .. حالت تهوع کلافه م کرده و راحله داره کلافه ترم میکنه ... اما دست برنمیداره و باز میگه :
ـ طرف خیلی داغونه ... نه ؟ ... داغونه دیگه وقتی اینطوری داره تو رو ساپورت میکنه ! ...
داره از کم بودنه من حرف میزنه ... از کامل نبودنم ... خوشگل نبودنم ! ... یه دختر 18 ساله با موهای فر فری و تقریبا حنایی رنگ ، اما بلند ... پوست سفید شیر برنجی که رنگ آبی رگ های صورتم خیلی محو مشخصه ... که اونم زیر بار موهای نه خیلی ضخیم صورتم قایم شده و من هنوز اصلاح نکردم ... ابروهای تقریبا بور و نامرتبی که هنوز بر نداشتم و چشمای توسی روشن ... صورت ریزه میزه .... شکله دخترونه ی صورتم نمی ذاره کسی بفهمه خوشگلم یا نه ... در واقع بیشتر شلخته م .. خصوصا با ظاهر ساده ای که همیشه داشتم ...
راحله حق داره اینطوری بگه ... اما من فکرم میره کنار صاحب گوشی ... فکرم میره کنار آیهان ... پیره ؟ ... پیر نه ... اما از من بزرگ تره ... خیلی ...چند سال ؟ ... نمی دونم اما می دونم منظور راحله اینه که کسی که بَر و رو داشته باشه یا همه چیز تموم باشه که سراغ من نمیاد ! ...
راحله می خنده ... ریز ریز ... میگه : توسی ... اون توسی های لعنتی ! ... البته دلشم بخوادا ... چشم و گوش بسته ای ! ... چشم و گوش بسته این دور و زمونه کم پیدا میشه ...
نگاش میکنم ... انگاری سلول های پلکم رو می چلونن ... می چلونن که یهویی مایع تولید میکنه و اشک میشینه توی چشمام ... راحله جلوی چشمام تار میشه ... می خوام به روی خودم نیارم که باید نگران آینده م باشم یا به روی خودم نیارم حالم بده ... خیلی بده !... چشم و گوش بسته ؟
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۳۲
#Part32
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
سیاوش اما دستش رو جلو میاره تا روسری رنگیم که روی شونه م افتاده و لب میزنه : حرف بزن !
بقیه ساکت موندن ... شهروز حتی فکرشم نمی کنه که من این به لاتین حرف زدنش رو فهمیده باشم و چونه م می لرزه ...
انگار سیاوش که ملایمت خرج کرده ... که داره روسریم رو درست میکنه روی سرم ... دلم رو مالش داده و باید ناز کنم !
لب میزنم :گ ... گفت ... صنم رو برای یه شب می خواد ... من ... منو ...
جمله م تموم نشده هنوز ... چشمای اون دو تا بیشتر شهروز گرد میشه ... هنوز نگفتم منو برای چی که سیاوش از کنارم رد میشه و مشتش رو روی صورت شهروز پیاده میکنه !
من شونه هام از ترس می پرن و دخترا جیغ میکشن ...
کیارش میره تا نزدیکی سیاوش و میگه : داداش بسه ...
امیر علی کنار شهروزی که بیشتر شوکه شده س روی زمین میشینه و میگه : شهروز ... خوبی ؟ ...
سیاوش محل نمیده به داداشش و رو به شهروز لب میزنه :
_ گفتم اینجا که اومدی اون لجن زاری نیست که هر ساعتت با یه جن* سَر بشه ، گفتم یا نگفتم ؟!؟!
اَمنه ... همه چیز اَمنه و من تند تند اشکام سر می خورن و صدای گریه م بلند میشه ... سیاوش سمتم برمی گرده ... لب میزنه : اب پاشیدی ؟ ...بلد نبودی بکوبی تو دهنش ؟ ...
امیر علی شهروز رو بلند میکنه ... شهروز لب میزنه : داشتم با پسرا شوخی می ..
سیاوش تند نگاش میکنه و می گه : ناموسه مردم شوخی داره ؟؟!؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part32
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
سیاوش اما دستش رو جلو میاره تا روسری رنگیم که روی شونه م افتاده و لب میزنه : حرف بزن !
بقیه ساکت موندن ... شهروز حتی فکرشم نمی کنه که من این به لاتین حرف زدنش رو فهمیده باشم و چونه م می لرزه ...
انگار سیاوش که ملایمت خرج کرده ... که داره روسریم رو درست میکنه روی سرم ... دلم رو مالش داده و باید ناز کنم !
لب میزنم :گ ... گفت ... صنم رو برای یه شب می خواد ... من ... منو ...
جمله م تموم نشده هنوز ... چشمای اون دو تا بیشتر شهروز گرد میشه ... هنوز نگفتم منو برای چی که سیاوش از کنارم رد میشه و مشتش رو روی صورت شهروز پیاده میکنه !
من شونه هام از ترس می پرن و دخترا جیغ میکشن ...
کیارش میره تا نزدیکی سیاوش و میگه : داداش بسه ...
امیر علی کنار شهروزی که بیشتر شوکه شده س روی زمین میشینه و میگه : شهروز ... خوبی ؟ ...
سیاوش محل نمیده به داداشش و رو به شهروز لب میزنه :
_ گفتم اینجا که اومدی اون لجن زاری نیست که هر ساعتت با یه جن* سَر بشه ، گفتم یا نگفتم ؟!؟!
اَمنه ... همه چیز اَمنه و من تند تند اشکام سر می خورن و صدای گریه م بلند میشه ... سیاوش سمتم برمی گرده ... لب میزنه : اب پاشیدی ؟ ...بلد نبودی بکوبی تو دهنش ؟ ...
امیر علی شهروز رو بلند میکنه ... شهروز لب میزنه : داشتم با پسرا شوخی می ..
سیاوش تند نگاش میکنه و می گه : ناموسه مردم شوخی داره ؟؟!؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG