کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۰۵
#Part305

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

ـ با من زن شده ! ... دیگه مهم نیست دلم چی می خواد ، باس گردن بگیرم خبطی که کردم ! ...
دلش چی می خواد ؟ ... ممکنه منو بخواد ؟ .. لب میزنم : ولم میکنی ؟ ...
سرش رو کج میکنه ... سمت من ... تا رسیدن لبش به پیشونیم ... نرم منو می بوسه ... میگه : حمایتت میکنم ... !
*
ـ در قفل کنم ازت ؟ ...
صداش از توی سرویس میاد ... پیش دستی کره و پنیر رو روی میز می ذارم ... اونقدری غمگین و گرفته م که جواب نمیدم ... اصلا از دیشب شاید سر و ته جمله هایی که بهش گفتم ده تا هم نشه ، می خواد از خودم نظر بخواد ، این یه جور تهدیده !
گوشیم باز ویبره می خوره و باز از جیب پیراهن سر تا پایی خرسیم که بهم گشاده و شکمم رو خوب پوشونده بیرونش میارم ... میشه 15 تا میسکال از ساره ای که از صبح ولم نکرده ... صبح یعنی از 8 صبح تا حالا که ساعت 10 شده ! ...
باز بی جواب توی جیبم می ندازم ... همین موقع گوشی آیهان روی میز زنگ میخوره ... صفحه ش خاموش روشن میشه و با دیدن شماره ش جونم بالا میاد ... هول دست دراز میکنم و لیوان شیر به بغل روی میز می افته و شیری که داخلش بود روی میز می ریزه ... من اما محل نمیدم ... تند گوشی رو برمی دارم ... آیهان هنوزم حرف میزنه :
ـ دست و پات رو که نباس ...
انگشتم از استرس می لرزه و تلفن قرمز رنگ رو میکشم روی صفحه و قطع میشه .... آیهان چرا کوتاه نمیاد :
ـ ببندم که ... عینه آدم بشین خونه ... دانشگاه رو هم ول کن فعلا تا یه فکری ...
صداش نزدیک میشه ... تهش حوله به دست بین ورودی آشپزخونه می بینمش ... رنگم پریده .... آیهان اخم میکنه ... میگه : اون گوشی من نیست ؟ ...
ـ ها ؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۰۴ #Part304 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 عصبی بیرون میزنم از اتاق و در اتاق رو به هم می کوبم ! ... جوری که فکر میکنم الان می شکنه یا شیشه های سالن می شکنن ! ... عوضی ! ... اموال ؟ ... داشته ؟ ... …
🍃 پارت ۳۰۵
#Part305

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

پویان خندون میگه : اختیار داری داداش ... خوبی ؟ ... چه خبر ؟ ...
ـ قربانت ... بیا اتاق !
پویان میگه : دِ نه دِ ... اومدم سَمین خانوم رو ببرم ..
سیاوش جا خورده و اخم کرده میگه : خیر باشه !
پویان لب میزنه : شَر نیست ... قطعا ! ... انشاالله که باهاش کار نداری !
رو به من میگه : اضافه کاری مگه نبودی امروز ؟ ...
نفس عمیقی میکشم و میگم : نه ... کارا رو هم تحویل دادم ... همه ی قرار مدار ها رو هم چک کردم ... کارای فردا هم مرتب دسته بندی کردم گذاشتم روی میز ...
ـ بمون قرار داد شرکت طَنین رو چک کـ ...
بین گفته ش می پرم و لب میزنم : ولی من تایم اداریم تموم شده ... شرکت طَنین هم کارش رو فوری نمی خواد ... برای هفته ی آینده س ... شما خودتون گفته بودین پیش پیش و زودتر کارارو انجام ندم !
پویان خندون با سر انگشت پیشونیش رو نمایش می خارونه و تهش میگه : من تو ماشین منتظرم ...
سری برای سیاوش تکون میده و بیرون میره ... منم بند بلند کیفم رو روی شونه م می ندازم و می خوام بیرون برم که سیاوش لب میزنه : خطا میری !
سمتش برمیگردم ... خونسرد جواب میدم : دو تا آدم عاقل و بالغ میرن بیرون ... بی حاشیه ... دو نفری که می تونن برای خودشون تصمیم بگیرن ... کجای این خطاس ؟ ..
کلافه یکی از دستاشو رد میکنه از لبه ی کتش و تو جیب شلوارش می ذاره ... با دست دیگه ش منو نشونه میره و میگه : مشتاقی برای بیرون رفتن باهاش ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG