کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.82K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.2K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۰۲
#Part302

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

با گریه میگم ... حالم بده ... خیلی بده ... اونم حالش خوش نیست ، خوب نیست که پوست صورتش سرخ شده و کف هر دو دستش رو سمتم گرفته ... صداش خش داره از خشم اما آروم میگه : باشه ... خیله خب ... سگم نکن باران ... چته ؟ ... جاییت درد میکنه ؟ ...
دست بلند میکنم ... می ذارم روی قلبم ... همونی که حالا از شدت ترس و اضطراب مثل همیشه نمیکوبه ... میگم : دا ... داره منو میکُشه ! ... دَر ... درمون میشی ؟
ساکت میشه ... نگام میکنه ... منو ... این اشک ها رو .. این صورته به هم ریخته رو ... این نفس نفس زدنم رو ... این ترس منو میکشه یه روز ، این ترس که آیهان بفهمه ... بفهمه من دختر ساره م ... من هنوزم تکیه به دیوار سرویس مونده م و آیهان پشت به ورودی همون جا رو به من منو می پاد ... آشفته س حالا ... عصبی نیست ... شکله ... شکله یکی که گیر کرده ! ... من زن داداشش نیستم ...
حرکت سیبک گلوش رو می بینم ... می بینم و زل میزنه به چشمام ... طول میکشه ... طول میکشه تا بگه :
ـ بغلت کنم خوب میشی ؟! ...
من عاشقشم ... کی می تونه عاشقش نشه ؟ ... خوب میشم ؟ ... زیر گریه میزنم ... بلند بلند ... توی همین سرویس تقریبا 7 متری ... کوچیک نیست اما بزرگم نیست ... صدام می پیچه ...
آیهان این بار بی طاقت تر جلو میاد ... جلو تا بغل گرفتنم ... خم شده ... می بوسه ... ریز ریز ... می فهمم این بوسیدن رو ... می فهمم و چی ترسناک تر از اینه که از چشم آیهان بیفتم ؟ ... که این خونه منو نخواد ... کجا رو دارم برم ؟ .. خونه ی ساره ؟ ... محاله ! ... من نمی تونم شکله اون باشم .. هیچوقت نمی تونم ... جز آیهان کسی رو ندارم ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🌈 پارت۳۰۲
#Part302

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

با گریه میگم ... حالم بده ... خیلی بده ... اونم حالش خوش نیست ، خوب نیست که پوست صورتش سرخ شده و کف هر دو دستش رو سمتم گرفته ... صداش خش داره از خشم اما آروم میگه : باشه ... خیله خب ... سگم نکن باران ... چته ؟ ... جاییت درد میکنه ؟ ...
دست بلند میکنم ... می ذارم روی قلبم ... همونی که حالا از شدت ترس و اضطراب مثل همیشه نمیکوبه ... میگم : دا ... داره منو میکُشه ! ... دَر ... درمون میشی ؟
ساکت میشه ... نگام میکنه ... منو ... این اشک ها رو .. این صورته به هم ریخته رو ... این نفس نفس زدنم رو ... این ترس منو میکشه یه روز ، این ترس که آیهان بفهمه ... بفهمه من دختر ساره م ... من هنوزم تکیه به دیوار سرویس مونده م و آیهان پشت به ورودی همون جا رو به من منو می پاد ... آشفته س حالا ... عصبی نیست ... شکله ... شکله یکی که گیر کرده ! ... من زن داداشش نیستم ...
حرکت سیبک گلوش رو می بینم ... می بینم و زل میزنه به چشمام ... طول میکشه ... طول میکشه تا بگه :
ـ بغلت کنم خوب میشی ؟! ...
من عاشقشم ... کی می تونه عاشقش نشه ؟ ... خوب میشم ؟ ... زیر گریه میزنم ... بلند بلند ... توی همین سرویس تقریبا 7 متری ... کوچیک نیست اما بزرگم نیست ... صدام می پیچه ...
آیهان این بار بی طاقت تر جلو میاد ... جلو تا بغل گرفتنم ... خم شده ... می بوسه ... ریز ریز ... می فهمم این بوسیدن رو ... می فهمم و چی ترسناک تر از اینه که از چشم آیهان بیفتم ؟ ... که این خونه منو نخواد ... کجا رو دارم برم ؟ .. خونه ی ساره ؟ ... محاله ! ... من نمی تونم شکله اون باشم .. هیچوقت نمی تونم ... جز آیهان کسی رو ندارم ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۳۰۲
#Part302

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

نگاش میکنم ... پیشونیش رو به سر انگشتای دستش تکیه داده ... همون دستی که آرنجش روی میزه و با دست دیگه ش درخواست مرخصیم ، برگه ی A5 رو نگه داشته و نگاش میکنه ... حتی سر بلند نمیکنه ... لب میزنم :
ـ همه ی قرار داد ها رو دسته بندی کردم ، تایم جلسه های فردا رو هم داخل برگه یاد داشت کردم ، همینطور هماهنگی با شرکت پِراگ انجام شده ، گفتن مصالح رو فردا بار میزنن ... اخظار شهرداری رو هم امروز برای آقا کیارش فرسـ ...
ـ کجا میری ؟ ...
بین گفته م می پرسه ... ساکت میشم که سر بلند میکنه : فردا کجا میری ؟
ـ یه رئیس شرکت نمی تونه تو مسائل خصوصی هم دخالت کنه !!
بی اهمیت به جمله م باز می پرسه : کجا میری ؟ ...
پلک می زنم ... کلافه ... تهش میگم : بیمارستان ...
اخم ملایمی می کنه : حالش بده ؟ ..
هردومون می دونیم درباره ی سها سوال میکنه ... لب میزنم : یکی از اقوام اومده ... داوطلب می خواد بره تا ببینه آزمایش ها چطوره که اگه می تونه مغز استخونش رو پیوند بزنه !
ـ هرکسی می تونه آزمایش بده ؟!
توی چشمام التماس میریزم ... دلم می خواد رک و بی پرده بگم میشه توام ازمایش بدی ؟! ... جای حرف زدن سری تکون میدم ... خونسرد سمت تقویم روی میزش بر میگرده ... نمی فهمم چی تو سرشه و در آخر میگه : جواب آزمایش اومد بهم اطلاع بده ! ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG