کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۲۰
#Part220

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

با عجله از پله ها پایین میرم ... کمر درد امونم رو بریده ... صدای پاهای اونا رو می شنوم ... شک ندارم هر دو تای اونان ... خصوصا وقتی می شنوم که میگه : امین ، عجب ماهی ای !
از محوطه بیرون میزنم ... از حصار اما وقتی می خوام از خیابون بگذرم یکیشون آرنجم رو میگیره و عقب میکشه ... ته دلم خالی می شه ... این همه وقیح ؟ .. جلوی دانشگاه ؟ ... قلبم می کوبه ... کوبیدنه عادی نه ها ...
ـ کجا ؟ ... بودی حالا ؟ ...
دستم رو میکشم ... ظهره ... ساعت 3 ... کی رد میشه آخه جز چند تا ماشین و چند تا دانشجو که با نیشخند نگاهمون میکنن ؟ ... میگم : به خدا جیغ میکشم ...
امیر نفس نفس زنون بهمون میرسه و میگه : دهنت ... صاف کردی مارو ...
لبم رو گاز میگیرم ... می خوام عقب برم که یهویی علیرضا از پشت کشیده میشه ... چسبیدن یقه ی لباسش رو به گردنش حس میکنم ... تا وقتی دستم رو ول میکنه و عقب برمیگرده ... هنوز من نفهمیدم کیه ، هنوز علیرضا خودش رو جمع نکرده ببینه کیه که با مشت توی صورتش کوبیده میشه و علیرضا پرت میشه ... به معنای واقعی عقب پرت میشه و زمین میخوره ...
آیهانه ؟ ... بهراد ؟ ... کمی جا به جا میشم ... ماتم میبره ... خصوصا وقتی عربده میکشه : حرومزاده فک کردی بی صاحابه ؟ ...
اونقدر شوکه و مات برده م که حواسم نیست عقب برم و امیر سمتش حمله میکنه ... عین آب خوردن از پسه اونم بر میاد و مشتی که به شکمش میزنه اونو مچاله میکنه ... چند نفر دورمون جمع میشن که از بین اونا میگذره و مچ دستم رو میگیره ... وقتی از کنار علیرضایی که خون از لا به لای انگشتاش رد میشه میگذریم لگدی به پهلوش میزنه و گمونم بینیش شکسته ... اما من ناراحت نیستم ... راضی ام ! ...
منو دنبال خودش میکشه و میگه : مرتیکه ی () ....



🍃 @kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۱۹ #Part219 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 خیلی نمیگذره که کنار رودخونه می رسم ، لنگ لنگ ... اینجا فرق کرده ... خیلی ... ماشین آلاتی که اینجا اوردن ... ساخت و سازی که نیمه س ... لوله کشی ؟ ... زبونم…
🍃 پارت۲۲۰
#Part220

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

چند سانت فاصله داریم ؟ ... صورتامون ... خودمون ... دستایی که روی قفسه ی سینه ش مونده و نفسی که از پره های بینش مردمک چشمام رو نوازش وار لمس میکنه ... تبی که دارم از خواستنه ! از بیدار شدن حس های زنونه ای که چند باری تجربه ش کردم !
به چشمام زل زده ... مردمک های چشماش توی کاسه ی چشم چرخ میخورن .. از این چشمم ... به اون چشمم ... مکث کرده ... خیره ... باد ملایمی که میاد موهاش رو تکون میده و چشمام خیس هست ولی گریه نه ! گریه م بند اومده ...
شوکه س بیشتر ... گرفته ... غم ؟ ... لمسش میکنم ... بی مقدمه و با مکث دست بلند میکنه برای روبندم و من تازه ... همین الان به خودم میام ... هلش میدم .... شکل شوک ... شکل الکتریسیته ای که بهش وصل بشه و اونو تکونی سخت بده !
به خودش میاد ... اخماش درهم تر میشه ... حالا با خشونت بازوم رو نگه می داره و تکونم میده ... میگه : اینجا چیکار میکنی ؟
چی بگم ؟ ... که نگران بودم ؟ ... که ترسیده م ... که تا ببینمت مردم و هنوز زنده نشدم ؟!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۲۲۰
#Part220

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

خیلی نمیگذره که کنار رودخونه می رسم ، لنگ لنگ ... اینجا فرق کرده ... خیلی ... ماشین آلاتی که اینجا اوردن ... ساخت و سازی که نیمه س ... لوله کشی ؟ ...
زبونم نمی چرخه صداش کنم ... گریه م گرفته و اشک هایی که از چشمام میان نا خوداگاهن ! ... بی مقدمه ن ... جونم داره در میره آخه ... کنار رودخونه ایستادم ... صدای رد شدن آب ... صدای گنجشک ها ... خالی از صدای آدم .... کی ساعت 3 ظهر بیرونه ؟ ... تو این گرما ...
صدای نفس نفس زدن خودم گوشم رو پر میکنه ... قفسه ی سینه ای که با شتاب بالا پایین میشه و خبری از سیاوش نیست ... می خوام از کنار رودخونه برم ... قدم اول رو برمی دارم و زانوم صدامو در میاره : آخ ...
ـ اینجا چیکار میکنی ؟ ...
با شتاب عقب برمیگردم ... تند ... شکل باد ... زنده س ... سالمه ... اون اخم داره ... من اشک ... اون شاکیه ... من خوشحال ... اون دنبال جنگه ... دنبال بحث ... من اما ... من ... تار میبینمش ... اشک هایی که تقریبا روبندم رو خیس کردن ... اشک و عرق !
اخماش باز نمیشن .. .درهم تر میشن و شاکی تر میگه : کَری ؟ ...
نیم قدم عقب میرم ... زانوم تیر میکشه و چهره م درهم میشه ... می خوام زمین بخورم که تند جلو میاد ... بازوهام رو با دستمیگیره و نگهم می داره ...خم تر شده و من رنگ پریده سر بلند کردم برای دیدنش !

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG