کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۰۵
#Part205

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

دلم براش ضعف میره ، تنگ شده ... دوست دارم قورتش بدم ، این ظاهر با موهایی که ریشه هاش سفیده با دست های چروک شده ... باهام حرف نمیزنه و حتی محل نمیده ، شکله کسی که اونجا هست ولی محوه ...
رو به آیهان میگه : خودت می بری ، میاریش ... مسئولیت بچه رو قبول نمیکنم اگه بلایی سرش بیاد بینه راه ... اتفاقه دیگه ... یهو دیدی افتاد ( رو به سحر ) بریم دیگه ...
زودتر بیرون میزنه ... سحر پشت چشمی نازک میکنه و بعد از مامان فرانک از خونه بیرون میزنه ... راحله تند و با عجله از در داخل میاد و همزمان با صدای بلند میگه : وایسین من کفش پام کنم ...
آیهان دست به جیب و اخم کرده به مسیری که اونا رفتن ، به در حیاط نگاه میکنه ... من آب دهنم رو قورت میدم و خجالت میکشم از آیهان ! ...
راحله تند کفشاش رو پا میزنه و رو به من میگه : محمد داره باهاشون حرف میزنه با اونا بری ...
پا که میزنه سرجاش می ایسته و میگه : مامان فرانک گفته این آقا خواهرزاده شه و تو تهران هواتو داره ... خداروشکر سن و سالی گذشته و کسی شک نمیکنه ! ... زود بیاین ...
تند بیرون میره .... آیهان میگه : الان به سنه من گیر داد نیم وجبی ؟ ...
من ولی چشمام رو هاله های اشک پوشونده ... آب دهنم رو قورت میدم و دلم نمی خواد گریه کنم ... میگم : انگاری ماله بد دیگه بیخه ریشه صاحابش نیست ! ...



🍃@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۰۴ #Part204 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 آشنا مثل مادرم ، مثل پریا .... اما خبر نیست ! پروین با هیجان اطراف رو می بینه ... گاهی با دست گاوه ، سگی ، خری رو نشون میده و میگه : نگا صدرا ... دمش رو ببین…
🍃 پارت ۲۰۵
#Part205

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

پروین ـ اون دختری که باهاشه چی ؟ ...
منظورش دختر جوونیه که از کنار ریحانه میگذره و با لذت اطراف رو نگاه میکنه ! دختری که شلوارک سفید رنگش رو با صندل های لا انگشتی مشکیش پوشیده ! همرنگ با تاب دو بنده ی قشنگش ... موهای سیاه رنگ و شلاقی که رها روی شونه هاش انداخته و پایین میاد از پله ها .... با دیدن کیارش براش دستی تکون میده و کیارشم با تکون دادن دست بهش سلام میکنه ... همزمان زیر زبونی به پروین میگه :
ـ سِلِن ... نامزدشه فکر کنم ...
ـ خانوادگی اومدن پس ...
ـ پس فکر کردی چرا سیاوش گفت بیایم روستا ، می خواست خانواده با خانواده باشه که جو صمیمی بشه ... بهش میگن نکته های ریز روان شناسی توی کسب و کار ! ... منتها سیاوش هنوز به من ایمان نداره شاه ماهی گرفتم !
پروین ـ خدا کنه آدم از آب دربیان ... بد باشن ... سیاوش تو رو میکشه !
کیارش خندون سمت ساختمون میره و میگه : حالا میبینی چه سودی توشه ....
دور میشه و پروین رو به من میگه : یه جور میگه انگار سیا رو نمیشناسه .... اون تنها چیزی که براش مهم نیست پوله !
خودش زودتر سمت خونه راه می افته .... سها از کنارم تکون نمی خوره و ترسیده ، وحشت کرده از صدای سگ ها ! ... میشنوم صداشو : بگلم می تُنی ؟ ( بغلم میکنی ؟)


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG