کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۴۲
#Part142

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

آیهان عصبی زیر لیوان میزنه و لیوان پرت میشه ... بهراد پوفی میکشه و انگاری انتظار این پرخاش رو داشته که جا نمیخوره ... عوضش رو به فرزین میگه : به قرآن این مادره تو دنبال شَر می گرده ...
آیهان از کنار فرزین میگذره ... جلو میاد ... سمت من ... محل نمیده بهم ... انگار که منو نمی بینه ... کفش پا میکنه و از کنارم میگذره ... عقب برمیگردم ... چند بار دکمه ی آسانسور رو می زنه و تهش طاقت نمیاره ... از پله ها پایین میره ... فرزینم از کنارم میگذره و صداش میپیچه توی راهرو : آیهان ... آیهان داداش وایسا ....
اونم از راهپله میره ... بهراد بهم میرسه و میگه : فیلمه حیات وحش دیدی ؟ .... حال میکنی داری زنده جلوت میبینی ؟ ...
ـ چه خبره ؟ ...
ـ بیا بریم ... اینی که من دیدم تا اخر شب نمیاد ... بیا بریم خونه ی آقا بزرگ ... سرد که بشه بفهمه جات گذاشتم شلوار برامون نمی ذاره ! ...
ـ وا ...
ـ والا ...
خودش سمت بیرون هلم میده و در خونه رو میبنده ... آروم تر منتظر آسانسور میشه و کنارش میرسم : نمی خوای بگی چی شده ؟ ...
ـ چی می خواستی بشه ؟ ... منیژه باز آش هم زده ، دهنه آیهان سوخته ....
در آسانسور باز میشه و داخل میریم : نمی خوای درست بگی ؟ ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۴۲
#Part142

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

*


ـ یه نسخه از این نامه باید بره ریاست ... امضاش که کرد بده به کیارش تا تحویل شهرداری بده ! .... حله ؟ ...
سری تکون میدم .... برگه رو ازش میگیرم ... معمولا حرف نمیزنم ... یا کم حرف میزنم ... مخصوصا که این بار مخاطبم شهروزه و دل خوشی ازش ندارم !
شهروزی که با نگاهش بهم میگه ( این کاره بودی که موندی ! ) اون چه می دونه چی تو ذهنمه ؟ ... برگه ها رو دستم میگیرم .... دفتر سیاوش طبقه اخر این برجه ! ... این اولین باره که می خوام به اونجا برم ... اولین روز کاری ... با خودم عهد میکنم که اصلا نگاهش نکنم ... هرچند اون منو نمی شناسه ! باید خوشحال باشی پریرخ ... ولی نیستم ... نمی تونم خودمو گول بزنم !
از آسانسور بیرون میام و می خوام فاصله نیم متری تا ورودی رو داخل برم که صدایی رو می شنوم ... یه صدای آشنا ... آشنا و نفرت انگیز ...
ـ الان جلسه دارن ؟
صبر میکنم .... قدم از قدم بر نمیدارم ... دختری که سمت دیگه ی میز منشی ایستاده ... پشت به من ! مانتوی کتی زرشکی تنگ با شلوار نخی دامنی سفید و شال سفید .... شلواری که بلنده و روی کفش های پاشنه چند سانتی قرمز رنگش افتاده ... طوری که فقط نوکه باریک کفش ها بیرون زده ! ... کیف دستی که توی دست گرفته ، کنار پهلوش !
شال سفیدی که ول انداخته روی سرش .... مارک بودن و شیک بودن از سر و روش می باره و من با دیدنش نفرت لبریز میشه توی تنم ... چشمام رو خشم پر میکنه ... خشمی که لا به لای اون اشک موج می زنه ...
منشی جواب میده : بله .. بهشون بگم اومدین ؟ ...
با لبخند جواب میده : نه .. لازم نیست ... بهتره به کارشون برسن !


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG