کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۴۰
#Part140

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

یکی از دانشجوهاس که سر میز خودش میره ... اما حواسش به ماست ... کلاسوری که جا گذاشته رو می بینم ... برگشته تا اونو برداره ....
کوله م رو از دست علیرضایی که دست نگه داشته تا اون دختر بیرون بره میکشم و زودتر از اونا بیرون میزنم از کلاس ... با عجله از پله ها پایین میرم و بیرون میزنم از ساختمون ... عقب رو نگاه میکنم که گوشیم زنگ می خوره ...
هول میشم ... نکنه محمد باشه ... دست توی جیب مانتوم میبرم و گوشی رو بیرون میکشم ... (s) روی صفحه م می افته ! ...
اخم می کنم ... تماسش رو رد میکنم ... جواب نمیدم ... می خوام بازم بذارمش توی جیبم که باز زنگ می خوره و کلافه تماس رو وصل میکنم ... پرخاش میکنم : چیه ؟ ...
ـ چرا برنمی داری ؟ ... ها ؟ ...
ـ دوست ندارم جوابت رو بدم ... نمی خوا ...
بین گفته هام می پره و میگه : بد کردم نذاشتم بچه از بین بره ؟ ...
ـ آقا بزرگ می دونه من کی ام ... می دونم تو بهش زنگ زدی ... باورت میشه ؟ ... که مادره آدم این کارو باهاش بکنه ؟ ...
ـ ساکت شو باران ... می ذاشتم سقطش کنی کسی تره هم برات خورد نکنه ؟ ... اون جهانگیره پیر هیچوقت به آیهان نمیگه تو کی هستی ... اون می ترسه و نمیگه ... می فهمی ؟ ...
صبر می کنم ... همین جا ... توی محوطه ی دانشگاه ... از کنارم رد میشن و من گیر کردم بین جمله ای که شنیدم ... میترسه ؟ ... از چی ؟ ... لب میزنم : از چی ؟ ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۴۰
#Part140

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼


راه می افتم از پیاده رو ... گفته بودم حوصله ندارم ... خسته م ... صدای پویان باعث میشه صبر کنم ، عقب برمیگردم ... هنوز کنار ماشینش ایستاده : ماشین ندارین ... می رسونمتون !
ـ ممنونم ... لازم نیست ... خودم میرم !
پویان این بار میگه : قصدم کمکه ... خسته این ...
سکوتم رو میبینه ... در خونه رو می بنده و پشت فرمون میشینه ... میاد تا کنارم و از داخل در ماشین رو باز میکنه ... در شاگرد رو ! ... خم میشم ... نگاهش میکنم و میگم : واقعا لازم نیست ... خودم ...
ـ لازم نیست ... ولی درستم نیست تنها برین ...
راستش خودمم بدم نمیاد ... برای امروز این همه خستگی بسه ! ... روی صندلی میشینم و در ماشین رو می بندم .... استارت میزنه ...
ـ زحمت شد ...
ـ کارایی که زحمت داشته باشه رو انجام نمیدم !
لبخندی میزنم که اون نمی بینه ! .... نگاهم قدردانه ... از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ... جز صدای خفیف کولر ماشینی که روشن کرده ، چیزی نمی شنوم ... تا گوش می شنوه سکوته و سکوت !
صدای زنگ گوشیم بلند میشه ....
( آهویی دارم خوشگله .... فرار کرده ز دستم ...)
پوف کلافه ای میکشم ... سها باز زنگ رو عوض کرده ... نگاه متعجب پویان رو می بینم و گوشیم رو از توی کیفم بیرون میارم ... عکس خان جون افتاده ... جواب میدم : الو ... مامان ...
صدای سها رو می شنوم : من دختَلِتَم !
لبخند محوی میزنم ... حتی صداش امید کمی برای زندگی نیست ... لب میزنم : جان دخترم !؟ .. خان جون کو ؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۱۴۰
#Part140

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼


راه می افتم از پیاده رو ... گفته بودم حوصله ندارم ... خسته م ... صدای پویان باعث میشه صبر کنم ، عقب برمیگردم ... هنوز کنار ماشینش ایستاده : ماشین ندارین ... می رسونمتون !
ـ ممنونم ... لازم نیست ... خودم میرم !
پویان این بار میگه : قصدم کمکه ... خسته این ...
سکوتم رو میبینه ... در خونه رو می بنده و پشت فرمون میشینه ... میاد تا کنارم و از داخل در ماشین رو باز میکنه ... در شاگرد رو ! ... خم میشم ... نگاهش میکنم و میگم : واقعا لازم نیست ... خودم ...
ـ لازم نیست ... ولی درستم نیست تنها برین ...
راستش خودمم بدم نمیاد ... برای امروز این همه خستگی بسه ! ... روی صندلی میشینم و در ماشین رو می بندم .... استارت میزنه ...
ـ زحمت شد ...
ـ کارایی که زحمت داشته باشه رو انجام نمیدم !
لبخندی میزنم که اون نمی بینه ! .... نگاهم قدردانه ... از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ... جز صدای خفیف کولر ماشینی که روشن کرده ، چیزی نمی شنوم ... تا گوش می شنوه سکوته و سکوت !
صدای زنگ گوشیم بلند میشه ....
( آهویی دارم خوشگله .... فرار کرده ز دستم ...)
پوف کلافه ای میکشم ... سها باز زنگ رو عوض کرده ... نگاه متعجب پویان رو می بینم و گوشیم رو از توی کیفم بیرون میارم ... عکس خان جون افتاده ... جواب میدم : الو ... مامان ...
صدای سها رو می شنوم : من دختَلِتَم !
لبخند محوی میزنم ... حتی صداش امید کمی برای زندگی نیست ... لب میزنم : جان دخترم !؟ .. خان جون کو ؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG