کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۳۹
#Part139

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

تند سر بلند میکنم ... سر ها سمت من برمیگرده و من زیر لبی ، خجالت زده میگم : معذرت می خوام ! ...
استاد یه مرد میانساله که حالا شاکی نگاه از من میگیره و باز شروع میکنه درس دادن ... من اما صفحه ی چت دیشبی رو بالا پایین میکنم ... از وقتی که خوابم برده ...
پیام محمد که نوشته کاش زودتر بتونم ببینمتون و پیامه به اصطلاح من که نویسنده ش آیهان بوده و نوشته ... خجالت زده م میکنین ...
لبخند محوی میزنم ... خوب تونسته جای من حرف بزنه و من یه کله بخوابم تا صبحی که وقتی بیدار شدم خبری از خودش نبود ... من روی تختش بودم ! ...
چقدر امن بود کنارش .... حتی بیدارمم نکرده بود ... کلاس تموم میشه درحالی که حتی یه کلمه ش رو هم نمی فهمم ... گوشی رو توی کوله م می ذارم ... کتابام رو ... بند کوله م رو روی شونه م می ندازم و می خوام بلند شم که میبینم علیرضا سمتم میاد ... بهم که می رسه میگه :
ـ احواله باران خانوم ...
امیر روی نیمکته رو به روم میشینه ... برعکس ... می خواد رو در رو باشه باهام و هست ... اخم میکنم و میگم : مزاحم نشید ! ...
علیرضا میخنده و میگه : حالا که شدیم ! ...
از جام بلند میشم ... می خوام از کنارش بگذرم که کوله م رو میگیره و عقب میکشه ... جز ما سه تا کسی نیست توی کلاس و دروغ چرا ... ترسیده م ... اما خودم رو نمی بازم ... می خوام پرخاش کنم که یکی تند وارد کلاس میشه و ما رو نگاه میکنه ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۳۹
#Part139

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

دخترش ، یه دختر ریز نقش و ریزه میزه س ... با داخل رفتنم از جا بلند میشه ... با خوشرویی سلام میکنه ! ..
شنیدم که برای به دنیا اومدن نوه شون میخوان جشن بگیرن .... هرچند دومین نوه شون حساب میشه ! ... باهام به گرمی برخورد میکنن ... مهربون ... ولی امروز من حوصله ی خودمم ندارم ... به هم ریخته م ... تا حالا شده با هر پلک زدن تصویر کسی رو پشت پلکت ببینی ؟ ...
همه ی امروزِ من با تصویر سیاوش گذشته ... تصویر پدر ِ دخترم ! ... تصویری که اصلا شبیه سیاوش نبود !
چند ساعتی طول میکشه ... اندازه گرفتن ... اندازه ها رو نوشتن ... گوش دادن به پونه وقتی داره پر چونگی میکنه و از مراسمی که می خواد برای نوه ش بگیره حرف میزنه !
هوا تاریک میشه ... از اونا خداحافظی میکنم و از ساختمون بیرون میام ... چراغ های توی باغ روشنن .... فضا رو قشنگ تر کردن ...
روی پله ها ایستادم و به اطراف نگاه میکنم ... دلم تنها بودن میخواد ... فکر کردن می خواد ... همه چیز به هم گره خورده ... گره های ریز ... که با دندونم باز نمیشن ...
از پله ها پایین میرم .... میرسم به خروجی و در و که باز میکنم نور شدیدی چشمام رو می زنه ! ... دست بلند میکنم و ساعدم رو جلوی چشمام میگیرم ... نور خاموش میشه و صدای باز شدن در ماشین رو میشنوم ...
دستم رو پایین میارم ... پیاده شده ! درحالی که سمتم میاد میگه : معذرت میخوام ... نمی دونستم الان میاین بیرون ! چشمتون اذیت شد ؟ ...
لب میزنم : نه ... شما ببخشید ... راهتون رو سد کردم ! ...
از جلوی ماشین کنار میرم ... با صدای خسته و درب و داغونی میگم : شبتون بخیر ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۱۳۹
#Part139

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

دخترش ، یه دختر ریز نقش و ریزه میزه س ... با داخل رفتنم از جا بلند میشه ... با خوشرویی سلام میکنه ! ..
شنیدم که برای به دنیا اومدن نوه شون میخوان جشن بگیرن .... هرچند دومین نوه شون حساب میشه ! ... باهام به گرمی برخورد میکنن ... مهربون ... ولی امروز من حوصله ی خودمم ندارم ... به هم ریخته م ... تا حالا شده با هر پلک زدن تصویر کسی رو پشت پلکت ببینی ؟ ...
همه ی امروزِ من با تصویر سیاوش گذشته ... تصویر پدر ِ دخترم ! ... تصویری که اصلا شبیه سیاوش نبود !
چند ساعتی طول میکشه ... اندازه گرفتن ... اندازه ها رو نوشتن ... گوش دادن به پونه وقتی داره پر چونگی میکنه و از مراسمی که می خواد برای نوه ش بگیره حرف میزنه !
هوا تاریک میشه ... از اونا خداحافظی میکنم و از ساختمون بیرون میام ... چراغ های توی باغ روشنن .... فضا رو قشنگ تر کردن ...
روی پله ها ایستادم و به اطراف نگاه میکنم ... دلم تنها بودن میخواد ... فکر کردن می خواد ... همه چیز به هم گره خورده ... گره های ریز ... که با دندونم باز نمیشن ...
از پله ها پایین میرم .... میرسم به خروجی و در و که باز میکنم نور شدیدی چشمام رو می زنه ! ... دست بلند میکنم و ساعدم رو جلوی چشمام میگیرم ... نور خاموش میشه و صدای باز شدن در ماشین رو میشنوم ...
دستم رو پایین میارم ... پیاده شده ! درحالی که سمتم میاد میگه : معذرت میخوام ... نمی دونستم الان میاین بیرون ! چشمتون اذیت شد ؟ ...
لب میزنم : نه ... شما ببخشید ... راهتون رو سد کردم ! ...
از جلوی ماشین کنار میرم ... با صدای خسته و درب و داغونی میگم : شبتون بخیر ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG