کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#گلاب #پارت_۴

جريان اونروز كه رشيد گفت تو بايد زن من بشي، براي عطيه و ثريا تعريف كردم، هردوتا خنديدن، ثريا گفت اخه كي به اين زن ميده، گفتم خب مگه اين وردستِ ارباب نيست؟ حتما ارباب به حرفش گوش ميده! دوتايي منفجر شدن از خنده، عطيه همينطور كه ميخنديد گفت: وردست ارباب؟ اونم رشيد؟ واااي گلاب خدا نكشتت،اينارو از كجات درمياري اخه؟ گفتم بخدا رشيد خودش گفت. ثريا خنديد و گفت ياوه ميگه دخترجان تو چقدر ساده اي اخه، پدر و مادر رشيد تو عمارت كار ميكردن، وقتي مردن ارباب خدابيامرز دلش نيومد رشيد بيرون كنه اخه كسي رو نداشت، بخاطر همين تو عمارت بهش كار داد، الان رشيد واسه ارباب چوپاني ميكنه و طويله رو تميز ميكنه. يه لحظه دلم واسه رشيد سوخت اما دوباره حرصم گرفت كه بهم دروغ گفت. خلاصه اون شب گذشت و فردا صبح همراه ثريا و عطيه رفتيم اشپزخونه. تا يك هفته نه از كار براي رباب خبري بود نه از حساب و كتاب واسه ارباب. يه روز كه داشتم از انبار هيزم ميبردم تو مطبخ ارباب منو صدا كرد.گفت گلاب بيا تو اتاقم كارت دارم. فوري رفتم لباسمو عوض كردم موهامو شونه كردمو يكم عطرگلاب كه خانوم جانم برام گذاشته بود زدم به لباسمو رفتم سمت اتاق ارباب...
در زدم و وارد اتاق شدم، ارباب و زنش رباب نشسته بودن.ارباب چندتا كاغذ گذاشت جلوم، حساب كتاباي زميناي شهر و باغ و شاليزارش بود، يه سري جمع و تفريق... در حضور خودش انجام دادم. يه نگاهي بهشون انداخت، خودشم سواد داشت اما فقط دو كلاس . ارباب حدودا بيست و پنج سالش بود و رباب بيست و سه. تقريبا سه سالي ميشد كه عروسي كرده بودن... كارم كه تموم شد خواستم برم بيرون كه رباب بهم گفت برو اتاقمو تميزكن.گفتم چشم خانوم جان... بهم گفت اون موهاتم بباف خوش ندارم بريزه تو اتاقم...چشمي گفتم و رفتم تو اتاقش، يه اتاق بزرگ با يه تخت خوشگل و يه كاناپه شيك، يه قفسه كتابخونه و يه ميز پر از عكس،چندتا از عكساي عروسيشونم روي ميز بود، چقدر خوشگل بودن، ارباب قدبلند و چهارشونه،چشم و ابرو مشكي، با موهاي لخت و پر، هم هيكلش هم صورتش تناسب داشتن، بيشتر شبيه مادرش بود...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG