کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_ سی اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد علي بانگراني گفت _حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه با…
#پارت_صد_و_سی_یک
اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه
......
زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم....
همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد
لبخندي زدمو گفتم
_خوب موقعه اي اومدي
به سمت ميز اومد و نشست
براش غذا كشيدم اما اون همش سرش پايين بود حتي موقعي كه باهاش حرف ميزدم
_تو چرا همش سرت پايينه
_... ها.... چي
_ميگم چرا به من نگاه نميكني
_بزارفعلا غذامو بخورم
_حتما دلت براي پرستار جونت تنگ شده ديگه
_اخ گفتي سه روزه نديدمش بزار بعد از شام حتما بهش زنگ ميزنم
قاشقمو محكم پرت كردم سمتش كه جاخالي داد
_لعنت به من كه دوست دارم
از جام بلند شدمو به سمت اتاق رفتم روي تخت نشستم يهو زدم زير گريه
وارد اتاق شد... روي تخت بغلم نشست
_تو منو نميشناسي
_مردا همشون هوس بازن
_ولي من نيستم... توخودت بهتراز هركسي منو ميشناسي...من اصلا اهل دختربازي نيستم.... من فقط بايه دختر رابطه داشتم كه اونم تو توبودي.... اون پرستاره هم كه من اصل محلش نميدادم بخدا...
_راست ميگي
_به جون مامانم دارم راستشو ميگم
لبخندي بهش زدم
_تغيير كردي كوچولو بزرگ شدي... نه به اون موقع هات نه به الان كه داري منو ميكشي
_اين كارا همش مال توعه
_اوه الان فهميدم پس اين دلربايي و عشوهاي زنونه كه ميگن اينه
خنديدم.. و گفتم
_اره... اينه
_انوخت اين كارا هم عاقبت خودشونو داره
باتعجب پرسيدم
_چه عاقبتي
خنديد
اروم روي تخت هلم داد...و خودش هم روم اومد....
_اين لباي قرمز چي ميگه
گونه هام از خجالت سرخ شدن
_پشت تلفن خوب منو ميخورديا
تا اومدم حرفي بزنم نذاشت... مشغول بوسيدنم شد... براي اولين خودمم همراهيش كردم... مكث كرد انگار تعجب كرده بود اما بعد از چند ثانيه دوباره..............
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه
......
زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم....
همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد
لبخندي زدمو گفتم
_خوب موقعه اي اومدي
به سمت ميز اومد و نشست
براش غذا كشيدم اما اون همش سرش پايين بود حتي موقعي كه باهاش حرف ميزدم
_تو چرا همش سرت پايينه
_... ها.... چي
_ميگم چرا به من نگاه نميكني
_بزارفعلا غذامو بخورم
_حتما دلت براي پرستار جونت تنگ شده ديگه
_اخ گفتي سه روزه نديدمش بزار بعد از شام حتما بهش زنگ ميزنم
قاشقمو محكم پرت كردم سمتش كه جاخالي داد
_لعنت به من كه دوست دارم
از جام بلند شدمو به سمت اتاق رفتم روي تخت نشستم يهو زدم زير گريه
وارد اتاق شد... روي تخت بغلم نشست
_تو منو نميشناسي
_مردا همشون هوس بازن
_ولي من نيستم... توخودت بهتراز هركسي منو ميشناسي...من اصلا اهل دختربازي نيستم.... من فقط بايه دختر رابطه داشتم كه اونم تو توبودي.... اون پرستاره هم كه من اصل محلش نميدادم بخدا...
_راست ميگي
_به جون مامانم دارم راستشو ميگم
لبخندي بهش زدم
_تغيير كردي كوچولو بزرگ شدي... نه به اون موقع هات نه به الان كه داري منو ميكشي
_اين كارا همش مال توعه
_اوه الان فهميدم پس اين دلربايي و عشوهاي زنونه كه ميگن اينه
خنديدم.. و گفتم
_اره... اينه
_انوخت اين كارا هم عاقبت خودشونو داره
باتعجب پرسيدم
_چه عاقبتي
خنديد
اروم روي تخت هلم داد...و خودش هم روم اومد....
_اين لباي قرمز چي ميگه
گونه هام از خجالت سرخ شدن
_پشت تلفن خوب منو ميخورديا
تا اومدم حرفي بزنم نذاشت... مشغول بوسيدنم شد... براي اولين خودمم همراهيش كردم... مكث كرد انگار تعجب كرده بود اما بعد از چند ثانيه دوباره..............
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG