کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صدوسيزده ازصبح يه لحظه اروم قرار نداشتم همش استرس داشتم مهسا هم نبود... هركاري ميكردم يه لحظه اروم نميشدم.. يهو درد بدي توي بدنم ايجاد شد... ناخوداگاه داد بلندي كشيدم هر لحظه دردم بيشتر ميشد... اما كسي نبود... باهزاربدبختي به طرف حياط رفتم نفهميدم…
#پارت_صدوچهارده
لبخندي زدمو به بچه هام خيره شدم... ميدونم منظور پرستار امير بود
چقدر دوست داشتم اونم الان پيشم بود اما ايناهمش ارزوعه
....
باهزار بدبختي تونستم مهسا رو راضي كنم تا باموبايلش به علي زنگ بزنم
من ميخواستم تمام تلاشمو بكنم تابرش گردونم...
....
صداش انگار خسته بود
_چيه دوباره مهسا
بابغض گفتم
_ عطيه ام...
چيزي نگفت
_بچه ها به دنيا اومدن
_چه جور ي بهت حالي كنم كه برام مهم نيستي به من چه كه به دنيا اومدن
_خيلي دوست داشتم تو هم پيشم بودي
دوست داشتم اولين مردي كه بغلشون ميكنه پدرشون باشه نه عموشون
اينجاهمه فكرميكنن امير پدربچه هامه... خيلي بي مسئوليتي علي
باشنيدن صداي بوق نااميد ترشدم
ديگه نميدونستم بايد چيكار ميكردم
....
باصداي تقه دربه خودم اومدم زود اشكامو پاك كردم
_ بفرمایید
در باز شد امیر بود و یک جعبه شیرینی دستش بود با لبخند به سمتم اومد و گفت چطوری مامان کوچولو حالت خوبه الان بهتري
لبخندي بهش زدمو گفتم
_ممنون باديدن بچه هام حالم بهترشد
_خدا را شکر که حالت بهتره منم با دیدنشون حالم خیلی خوب شد
_ راستی بابات کارایي که در حقم کردید واقعا ازتون ممنونم کردید
_ کاري نکردم كه
-چرا خیلی کارا کردیداین کارا وظیفه شما نیست وظیفه پدرشونو... شما راست ميگفتيد علي خيلي بي مسئوليته خيلي
_ تو چرا نمیتونی فرا موش کنی
_
شاید به نظر شما اسون بیاد اما کار خیلی سختیه من می خوام تمام تلاشم و بکنم تا برشگردونم
_علی دیگه بر نمیگرده
_من می خوام برش گردونم
_ اون دیگه بر نمیگرده
_
من می خوام تلاشمو بکنم
امیر نفسشو بیرون داد و گفت خیلی خوبه که انقدر امیدواری
پوزخند تلخی زدم و گفتم به خاطر بچه هام هر کاری می کنم دوست ندارم اونا هم مثل من زندگی کنن
دوست دارم اونا همیشه شاد باشن
_ اونا میتونن بدون علی هم شاد باشد لازم نیست که توی زندگیت باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
لبخندي زدمو به بچه هام خيره شدم... ميدونم منظور پرستار امير بود
چقدر دوست داشتم اونم الان پيشم بود اما ايناهمش ارزوعه
....
باهزار بدبختي تونستم مهسا رو راضي كنم تا باموبايلش به علي زنگ بزنم
من ميخواستم تمام تلاشمو بكنم تابرش گردونم...
....
صداش انگار خسته بود
_چيه دوباره مهسا
بابغض گفتم
_ عطيه ام...
چيزي نگفت
_بچه ها به دنيا اومدن
_چه جور ي بهت حالي كنم كه برام مهم نيستي به من چه كه به دنيا اومدن
_خيلي دوست داشتم تو هم پيشم بودي
دوست داشتم اولين مردي كه بغلشون ميكنه پدرشون باشه نه عموشون
اينجاهمه فكرميكنن امير پدربچه هامه... خيلي بي مسئوليتي علي
باشنيدن صداي بوق نااميد ترشدم
ديگه نميدونستم بايد چيكار ميكردم
....
باصداي تقه دربه خودم اومدم زود اشكامو پاك كردم
_ بفرمایید
در باز شد امیر بود و یک جعبه شیرینی دستش بود با لبخند به سمتم اومد و گفت چطوری مامان کوچولو حالت خوبه الان بهتري
لبخندي بهش زدمو گفتم
_ممنون باديدن بچه هام حالم بهترشد
_خدا را شکر که حالت بهتره منم با دیدنشون حالم خیلی خوب شد
_ راستی بابات کارایي که در حقم کردید واقعا ازتون ممنونم کردید
_ کاري نکردم كه
-چرا خیلی کارا کردیداین کارا وظیفه شما نیست وظیفه پدرشونو... شما راست ميگفتيد علي خيلي بي مسئوليته خيلي
_ تو چرا نمیتونی فرا موش کنی
_
شاید به نظر شما اسون بیاد اما کار خیلی سختیه من می خوام تمام تلاشم و بکنم تا برشگردونم
_علی دیگه بر نمیگرده
_من می خوام برش گردونم
_ اون دیگه بر نمیگرده
_
من می خوام تلاشمو بکنم
امیر نفسشو بیرون داد و گفت خیلی خوبه که انقدر امیدواری
پوزخند تلخی زدم و گفتم به خاطر بچه هام هر کاری می کنم دوست ندارم اونا هم مثل من زندگی کنن
دوست دارم اونا همیشه شاد باشن
_ اونا میتونن بدون علی هم شاد باشد لازم نیست که توی زندگیت باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG