کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_سی_ام علی به سمت پسره یورش برد یقه اش رو محکم گرفت محکم فریاد کشید -با زن من داشتی چه غلطی میکردی هان -ز...زن...زنت هنوز حرفش تموم نشده بودکه بامشت علی دهنش پر از خون شد پرتش کرد روی زمین به سمتش یورش برد محکم باپاهاش به شکم پهلوش ضربه میزد باداد…
#پارت_سی_یکم
مردی که جلوی در رستوران بود بادیدن علی زود گفت
-سلام جناب جم خیلی خوشحال شدم از دیدن دوباره تون اگه دوست دارید بدید ماشینتونو بدم پارکینگ
-نه ممنونم جاش خوبه
مرد لبخندی زد در رو برامون بازکرد باورم نمیشد که من توی همچین رستورانی اومدم رستورانی که توش مثل
تالارهای توی رمانا بود باکشیدن شدن دستم ؛دست از نگاه کردن کشیدم به راه افتادم
به سمت وسط که میز دونفری که بود رفتیم یه جورایی در دیدرس همه بودیم
حس میکردم همه دارن نگاهمون میکنن
سرمو انداختم پایین
-من موندم اون عموت چیزی به تو یا نداده
سرمو بلند کردمو گفتم
-چی رو باید یادم میداد
-اینکه افکار دیگران یانگاهشون برات فرقی نداشته باشه مهم خودتی که درباره خودت چه جوری فکرمیکنی نه بقیه
منو ببین وضع لباس پوشیدنم یاخونه ای که دارم بهم میاد که صاحب بزرگتریت مارک پوشاک ایران باشم ها
-نه
-خب ؛چون برام نگاه کردن یافکرکردن دیگران برام مهم نیست که نیست اما براتو مهمه خیلی مهمه
واین خیلی بده
-هرکسی یه جوریی برای من مهمه که بقیه درباره ام چی فکر میککن من تاقبل ازتو پاکیمو حفظ کردم حتی نذاشتم یه نامحرم نوک انگششتش بهم بخوره اما بااین حال
همسایمون هروز یه چیز تازه پشتم میگفتن
اشکی که روی گونم بود رو پاک کردمو
گارسون اومد سمتمون گفت
-چی میل دارید جناب جم
-دوتااز همون همیشگی ها باتمام مخلفات برای دونفر
مرد لبخندی زد ازمون دور شد ...لبخندی زدم گفتم
-اینجا زیاد میای
-اره بیشتر قرارهای شرکتمو اینجا میزارم ؛راستتی ببینم تو تا چندم درس خوندی
-دیپلم
-رشته ات
-تجربی
انگار تعجب کرده بود
-افرین؛بهت نمیاد بچه درسخون باشی
لبخند غمگینی زدمو گفتم
-یواشکی کنکور دادم فکر نمیکردم قبول شم اماشدم اونم رشته پرستاری همیشه عاشق رشته پرستاری بودم
اماعموم نذاشت برم؛هرچی التماسش کردم گریه کردم نذاشت که نذاشت برم
اگه میذاشت برم الان ترم اول بودم
بااومدن گارسون حرفم نیمه تموم موند بادیدن جوجه کباب چشمام برقی زد
میز رو که چیدن بااجازه ای گفتن رفتم
منم زود مشغول خوردن شدم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
مردی که جلوی در رستوران بود بادیدن علی زود گفت
-سلام جناب جم خیلی خوشحال شدم از دیدن دوباره تون اگه دوست دارید بدید ماشینتونو بدم پارکینگ
-نه ممنونم جاش خوبه
مرد لبخندی زد در رو برامون بازکرد باورم نمیشد که من توی همچین رستورانی اومدم رستورانی که توش مثل
تالارهای توی رمانا بود باکشیدن شدن دستم ؛دست از نگاه کردن کشیدم به راه افتادم
به سمت وسط که میز دونفری که بود رفتیم یه جورایی در دیدرس همه بودیم
حس میکردم همه دارن نگاهمون میکنن
سرمو انداختم پایین
-من موندم اون عموت چیزی به تو یا نداده
سرمو بلند کردمو گفتم
-چی رو باید یادم میداد
-اینکه افکار دیگران یانگاهشون برات فرقی نداشته باشه مهم خودتی که درباره خودت چه جوری فکرمیکنی نه بقیه
منو ببین وضع لباس پوشیدنم یاخونه ای که دارم بهم میاد که صاحب بزرگتریت مارک پوشاک ایران باشم ها
-نه
-خب ؛چون برام نگاه کردن یافکرکردن دیگران برام مهم نیست که نیست اما براتو مهمه خیلی مهمه
واین خیلی بده
-هرکسی یه جوریی برای من مهمه که بقیه درباره ام چی فکر میککن من تاقبل ازتو پاکیمو حفظ کردم حتی نذاشتم یه نامحرم نوک انگششتش بهم بخوره اما بااین حال
همسایمون هروز یه چیز تازه پشتم میگفتن
اشکی که روی گونم بود رو پاک کردمو
گارسون اومد سمتمون گفت
-چی میل دارید جناب جم
-دوتااز همون همیشگی ها باتمام مخلفات برای دونفر
مرد لبخندی زد ازمون دور شد ...لبخندی زدم گفتم
-اینجا زیاد میای
-اره بیشتر قرارهای شرکتمو اینجا میزارم ؛راستتی ببینم تو تا چندم درس خوندی
-دیپلم
-رشته ات
-تجربی
انگار تعجب کرده بود
-افرین؛بهت نمیاد بچه درسخون باشی
لبخند غمگینی زدمو گفتم
-یواشکی کنکور دادم فکر نمیکردم قبول شم اماشدم اونم رشته پرستاری همیشه عاشق رشته پرستاری بودم
اماعموم نذاشت برم؛هرچی التماسش کردم گریه کردم نذاشت که نذاشت برم
اگه میذاشت برم الان ترم اول بودم
بااومدن گارسون حرفم نیمه تموم موند بادیدن جوجه کباب چشمام برقی زد
میز رو که چیدن بااجازه ای گفتن رفتم
منم زود مشغول خوردن شدم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG