کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت71
تقریبا دو سه ساعتی مشغول خوندن بودم

داشتم بیهوش میشدم که اخریش هم خوندم

خب حالا دوباره بخون ببینم درست نوشتم

من دیگه.نمیتونم. دارم بیهوش میشم

به سمتم برگشت گفت

این هزارمین دفعه بدم میاد کسی رو حرفم حرف بزنه


الان 2 ساعته دارم هشصد خورده ای اسم شماره میخونم

بخون

دیگه نتونستم رو حرف حرف بزنم شروع کردم به خوندن....

بالاخره تموم شد نگاهی به ساعت کردم دیدم هشت نیمه


الان دیگه میتونم برم


اره

از اتاقش اومدم بیرون به سمت اتاقم رفتم..

خودمو روتخت پرت کردم داشتم میمردم ازخستگی
چشامو بستم همون لحظه خوابیدم

ِِِِ........
باصدای صدای زنگ.گوشیم.بیدارشدم


دنبال گوشیم میگشتم بالاخره پیداش کردم

بدون اینکه نگاه کنم جواب دادم بله

سلام شادی من تا10دقیقه دیگه خونتونم ها

مهشید بود


باشه عزیزم

میبنمت

گوشی رو قطع کردم

نگاهی به ساعت گوشیم کرده
یاخداااا ساعت ده نیم بود من انقدر خوابیدمِ

ازتخت بلند شدمو زود به سمت دستشویی رفتم....

بعد از اینکه کارمو انجام دادم از اتاقم اومدم بیرون

نگاهی به خونه کردم تمیز بود

به سمت اشپزخونه رفتم زیر کتری رو روشن کردم


به سمت یخچال رفتم ظرف میوه رو برداشتم روی میز گذاشتم دوتا بشقاب کارد هم برداشتم روی میز گذاشتم


همه چیز اماده بود همینکه از اشپزخونه اومدم بیرون صدای زنگ در اومد


مهشید بود


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت70 رمان پارادوکس متعجب زل زدم بهش.درحالیکه نزدیک بود از تعجب دوتا شاخ رو سرم در بیاد گفتم: _ من؟ لبخند قشنگی زو و گفت: _ اره عزیزم تو. بنظر من خیلی مناسب این کاری. با من من گفتم: _ اما.. اما میشا من فقط دیپلم دارم. یه همچین شرکتی قطعا دنبال ادمای پرتجربه…
#پارت71
رمان پارادوکس


_ نمیدونم. بهت دروغ نمیگم. واقعا پیشنهاد وسوسه کننده ای بوده. اما ..
نزاشت حرف از دهنم در بیاد:
_ دیگه اما نداره. من برای فردا هماهنگ  کردم. ساعت 9 صبح. ادرسم الان بهت میدم. تا امشب وقت داری فکر کنی. اگه خواستی، فردا  ساعت 9 اونجا باش. اگه هم نخواستی که هیچی.
نگاهم به کاغذ ادرس تو دستش خورد.  دستامو بردم جلو کاغذو ازش گرفتم. لبخند رضایتمندانه ای زد که جوابشو دادم. قبل گفتن هر حرف دیگه ای از جام بلند شدمو رفتم سمت بقیه وسایل. تک همون حال گفتم:
_ بیا تا دیر نشده بقیشم جمع کنیم. دیگه چیزی نمونده. این چهار تا تیکه وسیله برای فردا نمونه.
سرشو تکون داد و گفت:
_باشه.
****
خسته و کوفته رسیدم خونه. چراغای خونه خاموش بود. این یعنی پروانه هنوز نیومده بود. متعجب کلید و تو در چرخوندمو وارد شدم. لباسامو دراوردم و رو اویز لباس اویزون کردم. سمت یخچال کوچولوی گوشه خونه رفتمو مواد کتلتو که صبح اماده کرده بودم دراوردمو مشغول سرخ کردنش شدم. حدود یه ساعت بعد اماده بود. زیاد اشتها نداشتم و فقط بخاطر پروانه درست کرده بودم. یه لقمه خوردمو بعد رفتم جامو انداختمو دراز کشیدم. ساعت گوشیمو برای 8 تنظیم کرده بودم و دستمو گزاشتم رو چشمم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که چشام گرم شد و همزمان صدای چرخش کلید تو در بلند شد. اما انقدر خسته بودم که نتونستم بلند شم و خوابم برد.

@kadbanoiranii
#پارت71


برای اولین بار نشونه های کلافگی رو تو چهره ی دکتر سعادت می بینم و تو دل پوزخند میزنم.

روانپزشک صبور و متبحری که ایلیا ازش برای مامان و بابا تعریف می‌کرد، داره کم میاره... ؟!

دستی به صورتش میکشه و روی صندلی ای که روبروی من قرار داده، تا با تسلط کامل بهم مشاوره بده، کمی جابه جا میشه و میگه :


_خواهش میکنم نيلوفر، کمی با من همکاری کن.
این ششمین جلسه ی ماست بدون هیچ تغییری در رفتار تو...


جوابش سکوت و بی تفاوتی منه.


انگشت هاشو در هم چفت میکنه و جلوی دهانش نگه میداره و آرنج به زانو تکیه میده و با نگاه دلخور میگه :


_چرا انقد سرسختی میکنی؟
میدونی مشکلی که برای تو پیش اومده یک صدم مشکلات بعضی از بیمارام نیست؟!!
میدونم که داری لج میکنی.
اما تا کِی میخوای ادامه بدی؟!
این لجبازی بی نتیجه اس.
بامن حرف بزن...
دادبزن
گلایه کن
بد و بیراه بگو...
فقط بگو...


هنوز برای خودمم مبهمه که چرا حرف نمی زنم؟!

چیشد که به این نتیجه رسیدم نباید با این آدما حرف زد؟!

شاید تشخیص پزشک معالجم اشتباه بوده و من ضربه ای کاری به مغزم خورده و دیوانه شدم!!؟

اما نه...!!
من پس زده شدم که سکوت کردم
من تحقیر شدم و دم نزدم و حالا هم خودم رو تنبیه میکنم و هم اطرافیانم رو ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت71



- نه...نمیخواد.... بیخیال شو اشکان حسش نیست!!!

- یعنی چی حسش نیست؟

برای رستوران رفتنم مگه باید حسش باشه؟!ده دقیقه دیگه دم در پاساژم. بای.

خواستم بازم مخالفت کنم که صدای بوق بوق بلند شد.

آها قطع کرد.اخمام رفت تو هم. من اصلا حوصله نداشتم تا پاساژ ونک برم!کاش راستش و گفته بودم

که اومدم براش کادو بخرم...

مسعود،رو به شاهین گفت:نمی دونم از کی تا حالا اینجا شده پاساژ ونک!!

عصبی بهش توپيدم:

- به تو مربوط نیست خودشیفته!

و رو به آرزو گفتم:گاومون زایید آرزو (اونم شوصون قلو

آرزو بهم نزدیک شد و با تعجب گفت: چرا؟

!
- شنیدی که!!! اشکان پرسید کجایین، گفتم پاساژ ونک.گفت همون جا باشید ده دقیقه دیگه

اونجام، باهم بریم بیرون شام بخوریم.

چه عجب این آقا اشکان شما دست توجیبش کرد! و

در حالیکه اخماش رفته بود تو هم ادامه داد:

یعنی الان باید پاشیم بریم پاساژ ونک؟!


به علامت تایید سری تکون دادم

. آرزو کلافه گفت: ای بمیری تواخب راستش و می گفتی!

- بابا اون لحظه اصلا تو باغ نبودم! تازه من از کجا باید می دونستم که اشکان میخواد ببرتمون

بیرون؟!

- باشه بابا من تسلیم! زودباش بریم که تا ده دقیقه دیگه اونجا باشیم.

این و که گفت، رو کرد به شاهین و مسعود و لبخندی زد.

گفت:ببخشید، ما دیگه رفع زحمت کنیم.

شاهین لبخندی زد و گفت:اختیار دارین. چه زحمتی؟!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر