#پارت565
رفتار بابا سربلندم میکنه!
هرچند که همه چیز درهم پیچید و این چیزیه که اصلا خوشایند نیست اما حداقل بابا با واکنش هوشمندانه ای که نشون داد، خیالم رو تا حدودی راحت کرد!
هومان فشاری به دستم وارد میکنه و روبروم می ایسته...
وقتی که اینجوری برای نگاه کردن بهش، سرمو بالا میگیرم و به هم خیره میشیم، از هرزمان دیگه ای برام خواستنی تره...!
انگار که مارو از دنیای اطرافمون با یک گوی شیشه ای جدا میکنن...
مثل همون گوی های موزیکال عاشقانه که یک دختر و پسر در مرکزش همدیگرو در آغوش گرفتن و روی سرشون ستاره میباره...!
با لبخندی که تلخیش، قلبمو چنگ میزنه، سرشو کمی نزدیک میاره تا کسی جز من نجواشو نشنوه :
_ نشد اونجوری که میخواستم اما....
برای داشتن تو هرکاری میکنم....حتی جواب پس دادن به بابام بابت کار نکرده!!......
ولی خودمونیما... چقد تفاوت هست بین دوتا برادر!!
پدر من!
پدر تو!
البته از حق نگذریم پدر خوبی بود قبل اینکه............
ترجیح میده تکرار نکنه اتفاقی رو که از بَریم!
هوای سینشو کلافه فوت میکنه و عقب میره
_ میرم بیرون یه بادی به سرم بخوره
هوای اینجا، با نگاه مسموم بعضیا به تو ، غیر قابل تحمله برام!
می فهمم چی میگه...
درکش میکنم و اگه جا داشت و مامان و بابا و دایی و عمو بهم خیره نبودن حتما همراهش میرفتم.
به اجبار دستشو رها میکنم و لبخندی میزنم که خیلی حس درونش نهفته اما برجسته ترین حسش، اعتماد و دلگرمی به کسیه که حضورش مایه ی آرامش قلب و خاطرته!
_ برو عزیزم! .....
انگشت اشارمو بالا میارم و تهدیدوار در هوا تکون میدم :
_سیگار نکشیا!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رفتار بابا سربلندم میکنه!
هرچند که همه چیز درهم پیچید و این چیزیه که اصلا خوشایند نیست اما حداقل بابا با واکنش هوشمندانه ای که نشون داد، خیالم رو تا حدودی راحت کرد!
هومان فشاری به دستم وارد میکنه و روبروم می ایسته...
وقتی که اینجوری برای نگاه کردن بهش، سرمو بالا میگیرم و به هم خیره میشیم، از هرزمان دیگه ای برام خواستنی تره...!
انگار که مارو از دنیای اطرافمون با یک گوی شیشه ای جدا میکنن...
مثل همون گوی های موزیکال عاشقانه که یک دختر و پسر در مرکزش همدیگرو در آغوش گرفتن و روی سرشون ستاره میباره...!
با لبخندی که تلخیش، قلبمو چنگ میزنه، سرشو کمی نزدیک میاره تا کسی جز من نجواشو نشنوه :
_ نشد اونجوری که میخواستم اما....
برای داشتن تو هرکاری میکنم....حتی جواب پس دادن به بابام بابت کار نکرده!!......
ولی خودمونیما... چقد تفاوت هست بین دوتا برادر!!
پدر من!
پدر تو!
البته از حق نگذریم پدر خوبی بود قبل اینکه............
ترجیح میده تکرار نکنه اتفاقی رو که از بَریم!
هوای سینشو کلافه فوت میکنه و عقب میره
_ میرم بیرون یه بادی به سرم بخوره
هوای اینجا، با نگاه مسموم بعضیا به تو ، غیر قابل تحمله برام!
می فهمم چی میگه...
درکش میکنم و اگه جا داشت و مامان و بابا و دایی و عمو بهم خیره نبودن حتما همراهش میرفتم.
به اجبار دستشو رها میکنم و لبخندی میزنم که خیلی حس درونش نهفته اما برجسته ترین حسش، اعتماد و دلگرمی به کسیه که حضورش مایه ی آرامش قلب و خاطرته!
_ برو عزیزم! .....
انگشت اشارمو بالا میارم و تهدیدوار در هوا تکون میدم :
_سیگار نکشیا!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت565
و دوباره دستاش و کرد تو آب و شروع کرد به آب ریختن روی من....
منم روش آب ریختم..
انقد روی هم دیگه آب ریختیم که جفتمون خیس خالی شدیم...
چند دقیقه بعد از سر و رومون شرشر آب چکه می کرد!!
همه هیکلم خیس شده بود...
.حتی لباس زیرمم خیس شده بود! دیگه نا نداشتم تکون
بخورم..... مسعود اما انگار هنوز جون داشت!
دوباره خم شد و دستاش و کرد تو آب...
خواست روم آب بریزه که دستام و به علامت تسلیم بالا بردم....
بی رمق گفتم: آقا من تسلیم.... دیگه نمی تونم....بسيه.
شیطون گفت:
مطمئنی که تسلیمی؟!
سری به علامت تایید تکون دادم...
- پس یعنی شکستت و قبول می کنی؟
دوباره سرم و به علامت تایید تکون دادم...
- و اینم قبول می کنی که من برنده شدم؟؟
سرم و تکون دادم و نالیدم:
- آره بابا.... آره!!
خندید...
پوفی کشیدم و روم و ازش برگردوندم..
.در حالیکه به سمت ساحل قدم بر می داشتم، گفتم:من میرم
خونه...
اینو که گفتم، یهو صدای شالاپ شالاپ آب به گشوم خورد..
.انگار یه کسی داشت پشت سرم می دوید.. وا!
!این شخص کسی نمی تونه باشه جز مسعود خره ولی آخه مسعود برای چی داره میدوه؟!
@kadbanoiranii
و دوباره دستاش و کرد تو آب و شروع کرد به آب ریختن روی من....
منم روش آب ریختم..
انقد روی هم دیگه آب ریختیم که جفتمون خیس خالی شدیم...
چند دقیقه بعد از سر و رومون شرشر آب چکه می کرد!!
همه هیکلم خیس شده بود...
.حتی لباس زیرمم خیس شده بود! دیگه نا نداشتم تکون
بخورم..... مسعود اما انگار هنوز جون داشت!
دوباره خم شد و دستاش و کرد تو آب...
خواست روم آب بریزه که دستام و به علامت تسلیم بالا بردم....
بی رمق گفتم: آقا من تسلیم.... دیگه نمی تونم....بسيه.
شیطون گفت:
مطمئنی که تسلیمی؟!
سری به علامت تایید تکون دادم...
- پس یعنی شکستت و قبول می کنی؟
دوباره سرم و به علامت تایید تکون دادم...
- و اینم قبول می کنی که من برنده شدم؟؟
سرم و تکون دادم و نالیدم:
- آره بابا.... آره!!
خندید...
پوفی کشیدم و روم و ازش برگردوندم..
.در حالیکه به سمت ساحل قدم بر می داشتم، گفتم:من میرم
خونه...
اینو که گفتم، یهو صدای شالاپ شالاپ آب به گشوم خورد..
.انگار یه کسی داشت پشت سرم می دوید.. وا!
!این شخص کسی نمی تونه باشه جز مسعود خره ولی آخه مسعود برای چی داره میدوه؟!
@kadbanoiranii