کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت561


گوشم صدای هین کشیدن ها رو شنید و دستم بی اختیار توی دستش نشست...

نگاهش انگار جادو میکنه...!
غرقم میکنه در یک دنیای رویایی!
خدای من...
عشق چه ها که نمیکنه...!

هم آرومم و هم بی قرار....
این تناقض در کدوم قانون جز قانون عشق معنا داره؟!


شونه به شونه ی هم، با قدم های مطمئن و پر غرور، از بین مهمون ها و نگاه های حیرت زده و هاج و واج، رد میشیم و سمت میز پدرم و عمو محمد میریم.

هومان، از لمس دست سرد و عرق کردم، به اضطراب و آشفتگی درونم، پی میبره که لحظه ای می ایسته و نگاهم می‌کنه... دستمو محکم تر میفشاره و با لبخند آروم و معجزه گرش لب میزنه :

_ بهم اعتماد کن دورت بگردم!


حلاوت این جمله، در رگهام جریان پیدا میکنه و تمام روح و جوارحم رو به لبخند وا میداره...

پلکی به تایید میزنم و چند قدم باقی مونده رو پا به پاش طی میکنم و وقتی پیش بابا می‌رسیم، دستمو آهسته از دستش بیرون میکشم و کنارش می ایستم...

بابا از جا بلند میشه و گنگ و مبهم نگاهمون میکنه...
مامان و دایی میان و پشت بابا می ایستن ....
عمو محمد و زن عمو در جا نشستن و عمو اخم در هم کشیده و تلخ به هومان خیره شده...

دشوار تر از چیزیه که فکر می کردم اما هیچ ترسی ندارم!

بخاطر خودم... بخاطر عشقِ ریشه دار در قلبم ... بخاطر هومان ....سرمو بالا میگیرم و لبخندی موقر و مطمئن ، به روشون میپاشم ...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت561




و چند قدم دیگه به جلو برداشتم...

.. پاچه های شلوارم خیس شده بود.

اهمیتی ندادم و جلوتر رفتم پشت سر مسعود وایسادم..

. مسعود چند قدم دیگه به جلو برداشت...

حالا دیگه آب از زانوهاشم بالاتر رفته بود.

به سمتم برگشت و روبروم وایساد..

لبخند شیطونی روی لبش نقش بسته بود... گفت:

کاملا مطمئنم!... داشتم می گفتم...

اون شیدا خانوم همچین یه نموره خل و چل قصه ما خیلی مسعود بیچاره رو اذیت می کرد

!!مسعودم که مظلوم، هیچی بهش نمی گفت..

پوفی کشیدم و گفتم: مسعود؟؟ مظلوم؟!!زرشک...

توجهی به حرفم نکرد و ادامه داد:


- شیدا همش مسعود واذیت می کرد و واسه آزار دادنش نقشه می کشید...

روزها و ماه ها به همین منوال گذشت و گذشت تا اینکه...بنابه دلیل و دلایلی شیدا شد همسایه مسعود..

.همسایه یه پسر
مودب و...

پریدم وسط حرفش و يه نفس نام بردم:

- آقا، نجیب، سر به زیر، خوش تیپ، خوش قیافه

، خوش هیکل، خوش اخلاق و خلاصه کاملا تیکه...


@kadbanoiranii