#پارت560
مامان و زندایی و مهدیس هم مثل من
شنونده ان و حرفی برای گفتن ندارن!
هومان تک ابرویی بالا ميده و انحنایی که گوشه لبش میفته ، گیرایی چهرش رو چند برابر میکنه :
_ چه خوب که حرفمو معنا کردی!
دقیقا برای همین اینجام...!
اینجام تا دختر مورد علاقمو به دست بیارم و باهاش ازدواج کنم!
مهدیس بی طاقت خودش رو به هومان نزدیک میکنه و با لبخندی بی رنگ و ساختگی، طوطی وار میگه :
_ این خيلي عالیه که دخترای وطنت رو به دخترای غربی ترجیح دادی پسردایی!
قطعا دختران زیادی هستن که آرزوشونه همسر تو باشن.....میتونی به راحتی از بینشون دختری که لیاقتت رو داشته باشه انتخاب کنی!!
خون خونمو میخوره و دلم میخواد به مهدیس بگم حتما هم دختری که لایقشی، تویی!
اما تنها به سکوتم ادامه میدم و حرفی نمیزنم ...
هاله میخواد چیزی بگه که هومان پیش دستی میکنه و اجازه نمیده حرف بزنه و در عوض با جمله ای که میگه، حتی منو کیش و مات میکنه :
_ من انتخابمو کردم مهدیس خانم!
نیتش رو از نگاه کوتاهی که بهم میندازه، میفهمم و پیش از اینکه بتونم با چشمام ازش بخوام دست نگه داره و بهش بفهمونم حالا وقتش نیست، از روی صندلی بلند میشه و سره پا، روبروم می ایسته....
دستشو به طرفم دراز میکنه و با لبخند فریبندش، قلبمو به بازی میگیره و نفسمو در سینه حبس میکنه!
_ همراهیم میکنی عزیزدلم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مامان و زندایی و مهدیس هم مثل من
شنونده ان و حرفی برای گفتن ندارن!
هومان تک ابرویی بالا ميده و انحنایی که گوشه لبش میفته ، گیرایی چهرش رو چند برابر میکنه :
_ چه خوب که حرفمو معنا کردی!
دقیقا برای همین اینجام...!
اینجام تا دختر مورد علاقمو به دست بیارم و باهاش ازدواج کنم!
مهدیس بی طاقت خودش رو به هومان نزدیک میکنه و با لبخندی بی رنگ و ساختگی، طوطی وار میگه :
_ این خيلي عالیه که دخترای وطنت رو به دخترای غربی ترجیح دادی پسردایی!
قطعا دختران زیادی هستن که آرزوشونه همسر تو باشن.....میتونی به راحتی از بینشون دختری که لیاقتت رو داشته باشه انتخاب کنی!!
خون خونمو میخوره و دلم میخواد به مهدیس بگم حتما هم دختری که لایقشی، تویی!
اما تنها به سکوتم ادامه میدم و حرفی نمیزنم ...
هاله میخواد چیزی بگه که هومان پیش دستی میکنه و اجازه نمیده حرف بزنه و در عوض با جمله ای که میگه، حتی منو کیش و مات میکنه :
_ من انتخابمو کردم مهدیس خانم!
نیتش رو از نگاه کوتاهی که بهم میندازه، میفهمم و پیش از اینکه بتونم با چشمام ازش بخوام دست نگه داره و بهش بفهمونم حالا وقتش نیست، از روی صندلی بلند میشه و سره پا، روبروم می ایسته....
دستشو به طرفم دراز میکنه و با لبخند فریبندش، قلبمو به بازی میگیره و نفسمو در سینه حبس میکنه!
_ همراهیم میکنی عزیزدلم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت560
چند قدمی به سمت دریا برداشتم و فاصله ام و با مسعود کم کردم....
خیلی به دریا نزدیک شده بودم طوری که موج ها با کفشام برخودر می کردن.
پوزخندی زدم و گفتم:زرشک!
مسعود بی توجه به من، چند قدم روبه جلو برداشت...
این بار آب تقریبا تا زانوهاش رسیده بود و تمام شلوارش و خیس کرده
بود. چرا اسکل بازی در میاره؟!!چشه؟ چرا رفت تو آب؟!
مسعود ادامه داد:
- این دختر و پسر قصه ماباهم دیگه هم دانشگاهی بودن شیدا که همچین یه نموره هم خود درگیری ذهنی داشت
از مسعود متنفر بود و همش سعی می کرد تا با کاراش مسعود واذیت کنه...
اما مسعود که بسی متواضع و فروتن بود
،هیچی بهش نمی گفت و کاری باهاش نداشت.. .
به مسعود نزدیک تر شدم... کاملا وارد دریا شده بودم....
پوزخندم و پررنگ تر کردم و گفتم:
مطمئنی که مسعود مودب ونجيب و کاملا
تیکه قصه شما کاری با شیدا نداشت؟!
@kadbanoiranii
چند قدمی به سمت دریا برداشتم و فاصله ام و با مسعود کم کردم....
خیلی به دریا نزدیک شده بودم طوری که موج ها با کفشام برخودر می کردن.
پوزخندی زدم و گفتم:زرشک!
مسعود بی توجه به من، چند قدم روبه جلو برداشت...
این بار آب تقریبا تا زانوهاش رسیده بود و تمام شلوارش و خیس کرده
بود. چرا اسکل بازی در میاره؟!!چشه؟ چرا رفت تو آب؟!
مسعود ادامه داد:
- این دختر و پسر قصه ماباهم دیگه هم دانشگاهی بودن شیدا که همچین یه نموره هم خود درگیری ذهنی داشت
از مسعود متنفر بود و همش سعی می کرد تا با کاراش مسعود واذیت کنه...
اما مسعود که بسی متواضع و فروتن بود
،هیچی بهش نمی گفت و کاری باهاش نداشت.. .
به مسعود نزدیک تر شدم... کاملا وارد دریا شده بودم....
پوزخندم و پررنگ تر کردم و گفتم:
مطمئنی که مسعود مودب ونجيب و کاملا
تیکه قصه شما کاری با شیدا نداشت؟!
@kadbanoiranii