کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت509

لب مرز جنونم و احساس خفگی میکنم...
از شر دکمه های پیراهنم خلاص میشم و بازشون میکنم و دستی به گردن دردناک و داغم میکشم...
نگاهم تو سالن میچرخه و خرابکاری چند دقیقه ی قبلم رو تماشا میکنم...

میز و بطری مشروب و گلس های شکسته...!
کوسن های به هم ریخته...!

حسام کنار کانتر وایساده و به محض اینکه نگاهم بهش میفته، با تاسف سر تکون میده و با احتیاط جلو میاد :


_ اگه آروم شدی و خشمت فروکش کرده یه چیزی میخوام بگم!


هنوز به هم ریخته ام و سرم پر از فکر به نيلوفر و دِلیه که همین حالا براش تنگ شده! اما بی حوصله روی کاناپه میشینم و سرمو بین دستام میگیرم و با صدایی ضعیف از حسام میخوام حرفشو بزنه :


_ بگو... میشنوم...


بالای سرم میاد و لیوان آبی به سمتم میگیره :

_ پروازش مستقیم نیست!
تو قطر توقف داره!


به آنی سرمو بالا میارم و لیوان خالی رو به دستش میدم و بلند میشم :

_پس چرا الان داری میگی؟؟؟؟!!!

به دور و بر اشاره میکنه و میگه :

‌_بهش نیاز داشتی پسر!

حرف حق جواب نداره!
حرفشو قبول دارم و بهش خورده نمیگیرم.
همین که این خبر خوبو بعد این جنجال بهم داده برام کافیه...
دیگه نمیزارم نيلوفر از دستم بره!

با دست سالمم مشت آرومی به شکمش میزنم و همونطور که به سمت اتاق میرم، میگم:

_ بلیت بگیر!
میرم دنبالش!

صدای متعجبشو پشت سر میزارم :

_مطمئنی هومان؟!!

پیش از اینکه درو ببندم جدی و مصمم جوابش رو میدم :


_ حتی یک درصدم شک ندارم!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت509



کلافه گفتم:د بذارم زمین دیگه مسعود!!

اگه ارزو و امیر من و تو رو تو این وضعیت ببینن واسمون بد میشه ها!!

خندید و گفت: پس بگو تو به خاطر ترس از امیر و آرزو می خوای بیای پایین..

.وگرنه که اون بالا خیلی بهت خوش می گذره!!


جیغ خفیفی زدم و گفتم: مسعود تو رو جونه رعنا جون بذارم زمین...

الان می رسیم به آرزو اینا شرفم میره کف پام!!


سرخوش خندید و گفت: حیف که به جونه مامانم قسم خوردی وگرنه قصد نداشتم از اون بالا بیارمت پایین!

حالا مطمئنی می تونی راه بری؟

پوفی کشیدم و گفتم: آره..

مسعود با احتیاط روی زمین زانو زدو گفت:بیا پایین که وسیله نقله موردنظر به مقصد رسید!!


لبخندی زدم و از کولش پایین اومدم...کوله کوهنوردی و در آوردم و به دست مسعود دادم...


@kadbanoiranii