کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
#پارت508

بلافاصله گوشی رو قطع میکنم و منتظر می مونم و در این بین فقط به نيلوفر و شب گذشته فکر می کنم...

حسام کنارم می ایسته و دست روی شونم میزاره و به معنای دلگرمی فشاری بهش وارد میکنه...
نگاهش میکنم...
شاید تردید و تلاطم رو از چشمام میخونه که لبخند اطمینان بخشی به لب میشونه و پلکی میزنه و میگه :

_ ارزششو داره هومان!


هیچ وقت تو زندگیم در چنین شرایطی قرار نگرفته بودم...
اینکه هر ثانیه چند ساعت باشه برام!

دو دقیقه هم طول نمی‌کشه که گوشیم تو دستم میلرزه و نام آنتونی روی صفحه نقش میبنده..
شتاب زده تماسو وصل میکنم و امیدوارم که حامل خبر خوبی باشه اما...........


_Sorry Homan but....
I inquired, The plane you are considering Six minutes ago Raised from the ground...And I do not know what you want to delay Chiu ?!

( متاسفم هومان اما...
من استعلام گرفتم، هواپیمای مد نظر تو، شش دقیقه ی پیش از زمین بلند شده...
و من نمیدونم تو میخوای چیو به تاخیر بندازی؟!!)



اگر پیش از این کسی میگفت، یک خبر میتونه آدمو به مرگ و سکته پیوند بزنه قطعا باور نمیکردم ولی حالا دارم تجربش میکنم!...
نفس کشیدن سخت میشه و انقباض قلبم خودش رو با درد نشون میده! ...
با فک سخت شده و صدای تحلیل رفته اما پر از خشم داد میزنم :

_God damn you!!!
(خدا لعنتتون کنه)

غیر قابل کنترل میشم...
نعره میکشم...
عربده میزنم...
فکر اینکه نيلوفر ازم دور شده، دیوونم میکنه... اینکه برای داشتنش انقد دیر اقدام کردم و مصرانه میخواستم در برابرش مقاومت کنم...
مثل پروانه ی زیبایی که مختار اومد و روی دستم نشست و من خودم پروندمش!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت508



بچم جونش در اومد این همه راه من و کول کرد...

سرم و از روی شونه اش برداشتم و چشمام و با دستم مالیدم...

صدای مسعود به گوشم خورد:

- بیدار شدی ؟!

لبخندی زدم و گفتم: آره...

- چه به موقع!دیگه چیزی نمونده که برسیم به امیر اینا..

چی؟!این چی گفت؟ دیگه چیزی نمونده که برسیم به امیر اینا؟!!ای وای..اگه آرزو و امیر منو تو این وضعیت ببینن که شرفم میره کف پام!!

حالا فکر می کنن من و مسعود باهم رو سپری داریم که من و کول کرده!

با لحنی که ترس و نگرانی توش موج میزد، گفتم: مسعود من و بذار زمین

!! مسعود گیج و گنگ گفت:بذارمت زمین؟!

مگه تو می تونی راه بری؟!

با عجله گفتم: آره.

آره می تونم بذارم زمین....

- آخه...


@kadbanoiranii