ادامه رمان گل یاس
#پارت505
صدای اپراتور، که خاموش بودن خط نيلوفرو اعلام میکنه مثل ریختن بنزین بر شعله های وجودم عمل می کنه و سوال حسام رو بی جواب میزارم که دوباره به حرف میاد!
_هومان میشه حرف بزنی؟!
وااای خدا دلم میخواد سر به بیابون بزارم
چه بلایی سرت اومده؟!!
انگار که اختیار زبونم از دستم خارج شده باشه و مغزم توانایی حمل این حجم از حرف ناگفته رو نداشته باشه...
چند بار به صورتم دست میکشم و لحن پرغضبم جاشو به آوایی درمونده میده :
_نيلوفر...
دخترعموم...
داره برمیگرده ایران! پنهونی از من...
توقع دارم حسام تعجب کنه و بُهت زده بشه از این حال من اما حالات صورتش تغییری نمیکنه و فقط متاسف سر تکون میده و میگه :
_بهت نگفته بود میخواد بره؟!!
الان نمیخوای جلوشو بگیری؟!
یک احساس قدرتمند در دلم به فغان و فریاد افتاده که مانعش بشم و بخاطر سرپیچی از حرفمم که شده بازخواستش کنم و اینجوری کمی بیشتر کنارم داشته باشمش یا اصلا.... دیگه اجازه ندم که بره اما...
هرج و مرج احساساتم و مقابله با فکری که تو قلب و روحم شاخ و برگ گرفته، اجازه ی تمرکز و تصمیم گیری بهم نمیده!
شاید برای همینه که دارم با حسام حرف میزنم :
_ همین دیشب بهم گفت...
اومد نشست روبروم گفت باید برگرده...
منم گفتم باشه!!
گفتم وقتی برگردم خودم راهیت میکنم!!
اما اون...
دندون روی هم میسابم و دهن باز میکنم تا حرفمو ادامه بدم که حسام دوستانه شونم رو میفشاره و با لبخند میگه :
_ همونی شده که فکر میکردم!
تا دیر نشده جلوشو بگیر هومان!!
بی اعتنا به قسمت اول جمله ش، دستشو از شونم پس میزنم و پر اخم و با تشر میگم :
_ چرا باید اینکارو کنم؟؟!
این همون چیزیه که خواسته و سرخود انجامش داده!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت505
صدای اپراتور، که خاموش بودن خط نيلوفرو اعلام میکنه مثل ریختن بنزین بر شعله های وجودم عمل می کنه و سوال حسام رو بی جواب میزارم که دوباره به حرف میاد!
_هومان میشه حرف بزنی؟!
وااای خدا دلم میخواد سر به بیابون بزارم
چه بلایی سرت اومده؟!!
انگار که اختیار زبونم از دستم خارج شده باشه و مغزم توانایی حمل این حجم از حرف ناگفته رو نداشته باشه...
چند بار به صورتم دست میکشم و لحن پرغضبم جاشو به آوایی درمونده میده :
_نيلوفر...
دخترعموم...
داره برمیگرده ایران! پنهونی از من...
توقع دارم حسام تعجب کنه و بُهت زده بشه از این حال من اما حالات صورتش تغییری نمیکنه و فقط متاسف سر تکون میده و میگه :
_بهت نگفته بود میخواد بره؟!!
الان نمیخوای جلوشو بگیری؟!
یک احساس قدرتمند در دلم به فغان و فریاد افتاده که مانعش بشم و بخاطر سرپیچی از حرفمم که شده بازخواستش کنم و اینجوری کمی بیشتر کنارم داشته باشمش یا اصلا.... دیگه اجازه ندم که بره اما...
هرج و مرج احساساتم و مقابله با فکری که تو قلب و روحم شاخ و برگ گرفته، اجازه ی تمرکز و تصمیم گیری بهم نمیده!
شاید برای همینه که دارم با حسام حرف میزنم :
_ همین دیشب بهم گفت...
اومد نشست روبروم گفت باید برگرده...
منم گفتم باشه!!
گفتم وقتی برگردم خودم راهیت میکنم!!
اما اون...
دندون روی هم میسابم و دهن باز میکنم تا حرفمو ادامه بدم که حسام دوستانه شونم رو میفشاره و با لبخند میگه :
_ همونی شده که فکر میکردم!
تا دیر نشده جلوشو بگیر هومان!!
بی اعتنا به قسمت اول جمله ش، دستشو از شونم پس میزنم و پر اخم و با تشر میگم :
_ چرا باید اینکارو کنم؟؟!
این همون چیزیه که خواسته و سرخود انجامش داده!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت505
و دوباره صدای نفس کشیدنش به گوشم خورد...
گفت:راستش و بخوای نه... غیرتی شدن اون شب من
، از سر حس مسئولیت نبود... می دونی شیدا...
. مردا سر هر دختری غیرتی نمیشن...
مردا سر کسی غیرتی میشن که واسشون مهمه سر کسی که واسشون ارزش داره...
تو برای من مهمی شیدا.... خیلی مهم...
کلمه به کلمه حرفاش، قند تو دلم آب می کرد..
. داشتم ذوق مرگ می شدم!! من برای مسعود مهمم؟!واقعا؟!
!من خیلی واسش مهمم؟!اونقدر مهم که رفتارای آرتان غیرتش و قلقلک داد؟!
از فکر اینکه مسعود به من اهمیت میده و واسش مهمم، یه لبخند روی لبم نقش بست..
. یه نفس عمیق کشیدم و هوای پاک و کوهستانی رو حواله ریه هام کردم....
پس منم برای مسعود مهمم همون طور که اون برای من مهمه...
خوشحالم... خیلی خوشحالم... حالا هردومون برای هم دیگه مهمیم.......
من برای مسعود مهمم... مسعود برای من مهمه.....
دلم نمی خواد ناراحتیش و ببینم...دلم نمی خواد حس کنه تنهاست و هیچ کس و نداره...
@kadbanoiranii
و دوباره صدای نفس کشیدنش به گوشم خورد...
گفت:راستش و بخوای نه... غیرتی شدن اون شب من
، از سر حس مسئولیت نبود... می دونی شیدا...
. مردا سر هر دختری غیرتی نمیشن...
مردا سر کسی غیرتی میشن که واسشون مهمه سر کسی که واسشون ارزش داره...
تو برای من مهمی شیدا.... خیلی مهم...
کلمه به کلمه حرفاش، قند تو دلم آب می کرد..
. داشتم ذوق مرگ می شدم!! من برای مسعود مهمم؟!واقعا؟!
!من خیلی واسش مهمم؟!اونقدر مهم که رفتارای آرتان غیرتش و قلقلک داد؟!
از فکر اینکه مسعود به من اهمیت میده و واسش مهمم، یه لبخند روی لبم نقش بست..
. یه نفس عمیق کشیدم و هوای پاک و کوهستانی رو حواله ریه هام کردم....
پس منم برای مسعود مهمم همون طور که اون برای من مهمه...
خوشحالم... خیلی خوشحالم... حالا هردومون برای هم دیگه مهمیم.......
من برای مسعود مهمم... مسعود برای من مهمه.....
دلم نمی خواد ناراحتیش و ببینم...دلم نمی خواد حس کنه تنهاست و هیچ کس و نداره...
@kadbanoiranii