#پارت447
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس
#پارت447
یه تای ابروشو بالا ميده و لبخند کج و محوی مهمون چهره ی جذابش میشه!
_آقا هومان؟!!
ریز ریز و تو گلو میخندم و با پلک زدن تایید میکنم...
چند ثانیه به چشمای خندونم خیره میشه و دستشو بالا میاره و پشت چهار انگشتشو با لطافت روی گونم میکشه!
لرزشِ دست و دلم به کنار، این حجب و حیایی که نمیدونم از کجا سر در آورده دوباره خود نمایی میکنه و صورتم رنگ میگیره و نمیتونم نگاه گیرا و نافذشو تاب بیارم و چشمامو به گره کراواتِ کرم رنگش میدوزم...
وقتی سنگینی نگاهش از روم برداشته میشه و عقب میکشه، نفسمو رها میکنم!
ردِ نوازشِ انگشتاش روی گونه ام، میسوزه و گرماش تا عمق قلبم نفوذ میکنه و به وضوح حس میکنم که جنبش سلول هاش بیشتر میشه!
کمی روی صندلی جا به جا میشم و اهرم کیفم رو به بازی میگیرم...
با صدای هومان که مخاطب قرارم میده، سر بالا میارم و حواسمو جمع میکنم :
_ جشن عروسیِ یکی از داروسازهامه تو ویلای پدربزرگش!
مشتاقانه دستامو به هم چفت میکنم و میگم :
_ چه عالی! من خیلی وقته عروسی نرفتم..... هرچند هیچی، عروسیه ایرانی نمیشه اما خُب کاچی بِه از هیچیه.....
حالا شایدم از عروسی اینجا خوشم اومد!
لبه ی اورکتشو کنار میزنه و به طرفم برمیگرده :
_ این خانواده هم اصالتاً ایرانین!
پدربزرگ سامی،از مقام داران رژیم شاه بوده که تو بحبوحه انقلاب، با خانوادهاش میان اینجا و موندگار میشن!
لبامو جلو میدم و و با ابروهای بالا رفته میگم :
_چقد جالب!
اونوقت تو این همه اطلاعاتو از کجا داری؟!
با خنده ادامه میدم :
_نکنه برای استخدام ، ازشون شجره نامه میگیری؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت447
یه تای ابروشو بالا ميده و لبخند کج و محوی مهمون چهره ی جذابش میشه!
_آقا هومان؟!!
ریز ریز و تو گلو میخندم و با پلک زدن تایید میکنم...
چند ثانیه به چشمای خندونم خیره میشه و دستشو بالا میاره و پشت چهار انگشتشو با لطافت روی گونم میکشه!
لرزشِ دست و دلم به کنار، این حجب و حیایی که نمیدونم از کجا سر در آورده دوباره خود نمایی میکنه و صورتم رنگ میگیره و نمیتونم نگاه گیرا و نافذشو تاب بیارم و چشمامو به گره کراواتِ کرم رنگش میدوزم...
وقتی سنگینی نگاهش از روم برداشته میشه و عقب میکشه، نفسمو رها میکنم!
ردِ نوازشِ انگشتاش روی گونه ام، میسوزه و گرماش تا عمق قلبم نفوذ میکنه و به وضوح حس میکنم که جنبش سلول هاش بیشتر میشه!
کمی روی صندلی جا به جا میشم و اهرم کیفم رو به بازی میگیرم...
با صدای هومان که مخاطب قرارم میده، سر بالا میارم و حواسمو جمع میکنم :
_ جشن عروسیِ یکی از داروسازهامه تو ویلای پدربزرگش!
مشتاقانه دستامو به هم چفت میکنم و میگم :
_ چه عالی! من خیلی وقته عروسی نرفتم..... هرچند هیچی، عروسیه ایرانی نمیشه اما خُب کاچی بِه از هیچیه.....
حالا شایدم از عروسی اینجا خوشم اومد!
لبه ی اورکتشو کنار میزنه و به طرفم برمیگرده :
_ این خانواده هم اصالتاً ایرانین!
پدربزرگ سامی،از مقام داران رژیم شاه بوده که تو بحبوحه انقلاب، با خانوادهاش میان اینجا و موندگار میشن!
لبامو جلو میدم و و با ابروهای بالا رفته میگم :
_چقد جالب!
اونوقت تو این همه اطلاعاتو از کجا داری؟!
با خنده ادامه میدم :
_نکنه برای استخدام ، ازشون شجره نامه میگیری؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪