#پارت395
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت395
آهسته و روی نوک پا، پله ها رو بالا میرم اما باز هم صدای خفیفی از جیر جیر چوب بلند میشه.
اتاق زیر شیروونی منو یاد کارتون آنشرلی میندازه!
یه تخت دو نفره و یه کمد و یه آیینه و کنسول، که همشون از چوب های مرغوب و براق ساخته شدن و کنده کاری های ساده و با ظرافتی روشون کار شده...
یه تابلوی نقاشی از دوتا قو که سرشونو به هم تکیه دادن و میون یک دریاچه شناورند، به دیوار پشت تخت نصب شده ...
باورش سخته که هومان از اون تجملات و زندگی اشرافی حتی برای چند روز دل بکنه و برای خلوت و تنهایی به این کلبه ی دور افتاده بیاد!
به شکم روی تخت خوابیده و دستاشو زیر بالش گذاشته و تیشرتش بالا رفته و عضلات کمرش پیداست ...
به طرز خوابیدنش آروم میخندم و بی صدا کنارش میشینم.
گردن کج میکنم و به چهره ی غرقِ خوابش خیره میشم و گوش جان میسپارم به نفس های منظمش...
بلوزشو پایین میکشم تا کمرش سرما نخوره و موهاشو از روی پیشونیش کنار میزنم...
در دلم طوفان به پا میشه و احساساتمو برانگیخته میکنه!
بی اختیار لبمو به شقیه اش نزدیک میکنم اما قبل از اینکه حسش کنم همونجا متوقف میشم و نفس لرزونمو تو سینه حبس میکنم...
مغزم مجبورم میکنه تا عقب بکشم و خودمو بخاطر یک بوسه ی هوس انگیز رسوا نکنم!
با اینکه دلم میره برای نوازش ته ريشش با لبام، اما احساسِ بی حیامو سرکوب میکنم و برای پرت شدن حواسم چشمامو میبندم و سرمو به طرفین تکون میدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آهسته و روی نوک پا، پله ها رو بالا میرم اما باز هم صدای خفیفی از جیر جیر چوب بلند میشه.
اتاق زیر شیروونی منو یاد کارتون آنشرلی میندازه!
یه تخت دو نفره و یه کمد و یه آیینه و کنسول، که همشون از چوب های مرغوب و براق ساخته شدن و کنده کاری های ساده و با ظرافتی روشون کار شده...
یه تابلوی نقاشی از دوتا قو که سرشونو به هم تکیه دادن و میون یک دریاچه شناورند، به دیوار پشت تخت نصب شده ...
باورش سخته که هومان از اون تجملات و زندگی اشرافی حتی برای چند روز دل بکنه و برای خلوت و تنهایی به این کلبه ی دور افتاده بیاد!
به شکم روی تخت خوابیده و دستاشو زیر بالش گذاشته و تیشرتش بالا رفته و عضلات کمرش پیداست ...
به طرز خوابیدنش آروم میخندم و بی صدا کنارش میشینم.
گردن کج میکنم و به چهره ی غرقِ خوابش خیره میشم و گوش جان میسپارم به نفس های منظمش...
بلوزشو پایین میکشم تا کمرش سرما نخوره و موهاشو از روی پیشونیش کنار میزنم...
در دلم طوفان به پا میشه و احساساتمو برانگیخته میکنه!
بی اختیار لبمو به شقیه اش نزدیک میکنم اما قبل از اینکه حسش کنم همونجا متوقف میشم و نفس لرزونمو تو سینه حبس میکنم...
مغزم مجبورم میکنه تا عقب بکشم و خودمو بخاطر یک بوسه ی هوس انگیز رسوا نکنم!
با اینکه دلم میره برای نوازش ته ريشش با لبام، اما احساسِ بی حیامو سرکوب میکنم و برای پرت شدن حواسم چشمامو میبندم و سرمو به طرفین تکون میدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت395
دلم می خواست خفه اش کنم.
..رفیقمه دوس دارم بپرم تو بغلش وشالاپ شالاپ ماچش کنم...به تو چه؟!
آرزو لبخندی بهم زد و با حرکت لبش گفت: گور بابای آرایش...
و آغوشش و واسم باز کرد... منم با ذوق پریدم بغلش و بوسه ای روی گونه اش نشوندم...
اون خانوم آرایشگره تاجایی که توان داشت، بهم چشم غره رفت ولی من حتی کوچیک ترین توجهی بهش نکردم و ارزو وبیشتر به خودم فشار دادم...
از آغوشش بیرون اومدم و زل زدم تو چشماش...
مهربون گفتم:مبارکه عروس خانوم...به پای هم پیر شین ایشاا...
لبخند مهربونی زدو هیچی نگفت...
آرایشگره پارازیت انداخت وسط حال خوشمون
- تشریف بیارید شنلتون و تنتون کنید. چیزی نمونده داماد برسه!!
و به سمت صندلی توی سالن رفت وشنل آرزو و از روش برداشت..
. به سمتمون اومد و خواست شنل آرزو و تنش کنه که با لبخند مصنوعی گفتم:میشه من تنش کنم؟!
اخم غلیظ کرد و چشم غره توپی بهم رفت...
شنل و به سمتم گرفت...
شنل و ازش گرفتم و اونم رفت پی کارش...
چند تا عروس دیگه هم توی آرایشگاه بودن که باید آماده می شدن.
. شنل آرزو و تنش کردم و به سمت صندلی رفتم تا مانتوم و تنم کنم....
دستیارای آرایشگره و کسایی که تو سالن بودن، مدام از آرزو ولباسش تعریف می کردن...
کفشون بریده بود!!قربون رفیق خوشگلم بشم من!
من که لباسم و پوشیدم، زنگ در به صدا دراومد..
یکی از دستیارای آرایشگره درو باز کرد و فیلم بردار آرزو اینا اومد تو....
دست آرزو و گرفتم و با شوخی و خنده به سمت در رفتیم....
صبح که اومده بودیم، همون اول کاری از مون پول گرفتن.
حتی از منم به خاطر آرایش و مویی که می خواستن درست کنن،
همون کله صبح پول گرفتن!!!
@kadbanoiranii
دلم می خواست خفه اش کنم.
..رفیقمه دوس دارم بپرم تو بغلش وشالاپ شالاپ ماچش کنم...به تو چه؟!
آرزو لبخندی بهم زد و با حرکت لبش گفت: گور بابای آرایش...
و آغوشش و واسم باز کرد... منم با ذوق پریدم بغلش و بوسه ای روی گونه اش نشوندم...
اون خانوم آرایشگره تاجایی که توان داشت، بهم چشم غره رفت ولی من حتی کوچیک ترین توجهی بهش نکردم و ارزو وبیشتر به خودم فشار دادم...
از آغوشش بیرون اومدم و زل زدم تو چشماش...
مهربون گفتم:مبارکه عروس خانوم...به پای هم پیر شین ایشاا...
لبخند مهربونی زدو هیچی نگفت...
آرایشگره پارازیت انداخت وسط حال خوشمون
- تشریف بیارید شنلتون و تنتون کنید. چیزی نمونده داماد برسه!!
و به سمت صندلی توی سالن رفت وشنل آرزو و از روش برداشت..
. به سمتمون اومد و خواست شنل آرزو و تنش کنه که با لبخند مصنوعی گفتم:میشه من تنش کنم؟!
اخم غلیظ کرد و چشم غره توپی بهم رفت...
شنل و به سمتم گرفت...
شنل و ازش گرفتم و اونم رفت پی کارش...
چند تا عروس دیگه هم توی آرایشگاه بودن که باید آماده می شدن.
. شنل آرزو و تنش کردم و به سمت صندلی رفتم تا مانتوم و تنم کنم....
دستیارای آرایشگره و کسایی که تو سالن بودن، مدام از آرزو ولباسش تعریف می کردن...
کفشون بریده بود!!قربون رفیق خوشگلم بشم من!
من که لباسم و پوشیدم، زنگ در به صدا دراومد..
یکی از دستیارای آرایشگره درو باز کرد و فیلم بردار آرزو اینا اومد تو....
دست آرزو و گرفتم و با شوخی و خنده به سمت در رفتیم....
صبح که اومده بودیم، همون اول کاری از مون پول گرفتن.
حتی از منم به خاطر آرایش و مویی که می خواستن درست کنن،
همون کله صبح پول گرفتن!!!
@kadbanoiranii