#پارت392
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت392
یه کلبه ی چوبی با سقف شیروونی، وسط جنگل سبز!
بی حواس و غرق در رویایی بودن منظره ی پیش روم از ماشین پیاده میشم و به سمتش میرم...
دور تا دورشو از نظر میگذرونم و چند بار پلک میزنم.
زیبا و دیدنی...
مثل کلبه ی هفت کوتوله در قصه ی سفید برفی!
با هیجان به طرف هومان که دست به سینه کنار ماشین ایستاده و منو تماشا میکنه، برمیگردم :
_هومان اینجا خیلی خوشگله.... محشره.....
اصلا یجوریه انگار وسط دنیای خیالی!
اینجا واسه توعه؟؟!
دستاشو در جیبش فرو میبره و به سمتم میاد و نگاهی به دور و بر میندازه و نفس عمیقی میکشه :
_آره.... حالا فهمیدی کجا میام و به هیچکس نمیگم؟!
یه طبیعت بکر و روح نواز که به تمدد اعصاب و دوری از روزمرگی های سرسام آور و خسته کننده، بهترین گزینه اس!
دستمو دور بازوش حلقه میکنم و باهم به طرف کلبه میریم و وارد بالکنش میشیم.
هومان از داخل جیبش یه تک کلید خارج میکنه و قفلی که به در زده شده باز میکنه.
درو هُل میده و لالوی در با صدای جیری باز میشه...
هومان با دست اشاره میکنه که داخل برم...
خیلی ذوق زده ام و همونطور که پا در کلبه میزارم میگم :
_من اگه جای تو بودم هر هفته میومدم اینجا؛ پس چرا تو فقط در یه تاریخ خاص و هرسال یک بار میای؟!
پشت سرم داخل میاد و کلید برق رو میزنه و میگه :
_شاید بعدا دلیلشو بهت گفتم...!
با روشن شدن لامپ همه چیز واضح در چشمم میشینه و اطراف رو نگاه میکنم.
درست همونطور که تصورش کردم....
نقلی اما مجهز ....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
یه کلبه ی چوبی با سقف شیروونی، وسط جنگل سبز!
بی حواس و غرق در رویایی بودن منظره ی پیش روم از ماشین پیاده میشم و به سمتش میرم...
دور تا دورشو از نظر میگذرونم و چند بار پلک میزنم.
زیبا و دیدنی...
مثل کلبه ی هفت کوتوله در قصه ی سفید برفی!
با هیجان به طرف هومان که دست به سینه کنار ماشین ایستاده و منو تماشا میکنه، برمیگردم :
_هومان اینجا خیلی خوشگله.... محشره.....
اصلا یجوریه انگار وسط دنیای خیالی!
اینجا واسه توعه؟؟!
دستاشو در جیبش فرو میبره و به سمتم میاد و نگاهی به دور و بر میندازه و نفس عمیقی میکشه :
_آره.... حالا فهمیدی کجا میام و به هیچکس نمیگم؟!
یه طبیعت بکر و روح نواز که به تمدد اعصاب و دوری از روزمرگی های سرسام آور و خسته کننده، بهترین گزینه اس!
دستمو دور بازوش حلقه میکنم و باهم به طرف کلبه میریم و وارد بالکنش میشیم.
هومان از داخل جیبش یه تک کلید خارج میکنه و قفلی که به در زده شده باز میکنه.
درو هُل میده و لالوی در با صدای جیری باز میشه...
هومان با دست اشاره میکنه که داخل برم...
خیلی ذوق زده ام و همونطور که پا در کلبه میزارم میگم :
_من اگه جای تو بودم هر هفته میومدم اینجا؛ پس چرا تو فقط در یه تاریخ خاص و هرسال یک بار میای؟!
پشت سرم داخل میاد و کلید برق رو میزنه و میگه :
_شاید بعدا دلیلشو بهت گفتم...!
با روشن شدن لامپ همه چیز واضح در چشمم میشینه و اطراف رو نگاه میکنم.
درست همونطور که تصورش کردم....
نقلی اما مجهز ....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت392
* * * * * * * * * *
تو جام غلت زدم و چشمام و باز کردم.
خمیازه ای کشیدم و کش وقوسی به بدنم دادم..از جام بلند شدم و به سمت در رفتم..
همین جوری داشتم می رفتم سمت دستشویی که نگاهم خورد به ساعت.. وای!!۱۰ شده
!دانشگاهم دیر شد.. پوفی کشیدم و به این فکر کردم که دیگه اگه الانم بخوام برم به چند تا کلاس بیشنرنمی رسم... بیخیال بابا!!
همون طور که خمیازه می کشیدم به دستشویی رفتم و آبی به سروصورتم زدم..
یه ذره حالم جا اومد.... از دستشویی بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم...
با دیدن میز صبحونه فکم چسبید به زمین........
کی میزو چیده؟! مسعود ؟!دراکولا از این هنرام داره؟!
هر چیزی که دلت بخواد روی میز بود... کره، مربا، پنیر، تخم مرغ، املت، چایی،نون، گردو، آب میوه... مسعود این چیزارو از کجا آورده؟
!تو یخچال من کوفتم نبود...
همون طوری خیره خیره به میزنگاه می کردم که نگاهم خورد به کاغذی که چسبیده بود روی میز
به سمتش رفتم و از روی میز کندمش روش نوشته شده بود:
"سلام کوزت جون!خوبی؟!ظهر تون بخیر خانوم...
چقد می خوابی!! امروز صبح وقتی داشتم می رفتم شرکت، عين خرس کپه ات و گذاشته بودی...
هرچی صدات کردم بیدار نشدی....
بعد به من بیچاره میگی خرس!!!
حالام که دیگه واسه دانشگاه رفتنت دیرشده. پس بشین تو خونه ات و حالش و ببر...
راستی حال کردی چه میزی واست چیدم؟!
چاکر شوما... شیدا یه چیز دیگه هم بهت بگم... من واسه چند روزی دارم میرم اصفهان یه ساختمون داریم می سازیم
که خودم مجبورم برم شخصا روش نظارت کنم...
این چند شب که خونه نیستم، مواظب خودت باش...
شب قبل از عروسی امیر و آرزو برمی گردم...
خودم باهات هماهنگ می کنم که کی راه بیفتیم بریم تالار!!
راستی این که میگم مواظب خودت باش یه وقت خیالات برت نداره که خیلی از ریختت خوشم میادا...
نه بابا... شوما نفله ام بشی واسه ما خیالی نیس.
..فقط دایی کله من و با گیوتین میزنه..به خاطر خودم می گم مواظب خودت باشی
تامن و بدبختتر از اینی که هستم نکنی...
آهان راستی صبح که داشتم میومدم خواهر جنی و دیدم بهت سلام رسوند..
گفت امشب قراره باغ عمولولو
@kadbanoiranii
* * * * * * * * * *
تو جام غلت زدم و چشمام و باز کردم.
خمیازه ای کشیدم و کش وقوسی به بدنم دادم..از جام بلند شدم و به سمت در رفتم..
همین جوری داشتم می رفتم سمت دستشویی که نگاهم خورد به ساعت.. وای!!۱۰ شده
!دانشگاهم دیر شد.. پوفی کشیدم و به این فکر کردم که دیگه اگه الانم بخوام برم به چند تا کلاس بیشنرنمی رسم... بیخیال بابا!!
همون طور که خمیازه می کشیدم به دستشویی رفتم و آبی به سروصورتم زدم..
یه ذره حالم جا اومد.... از دستشویی بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم...
با دیدن میز صبحونه فکم چسبید به زمین........
کی میزو چیده؟! مسعود ؟!دراکولا از این هنرام داره؟!
هر چیزی که دلت بخواد روی میز بود... کره، مربا، پنیر، تخم مرغ، املت، چایی،نون، گردو، آب میوه... مسعود این چیزارو از کجا آورده؟
!تو یخچال من کوفتم نبود...
همون طوری خیره خیره به میزنگاه می کردم که نگاهم خورد به کاغذی که چسبیده بود روی میز
به سمتش رفتم و از روی میز کندمش روش نوشته شده بود:
"سلام کوزت جون!خوبی؟!ظهر تون بخیر خانوم...
چقد می خوابی!! امروز صبح وقتی داشتم می رفتم شرکت، عين خرس کپه ات و گذاشته بودی...
هرچی صدات کردم بیدار نشدی....
بعد به من بیچاره میگی خرس!!!
حالام که دیگه واسه دانشگاه رفتنت دیرشده. پس بشین تو خونه ات و حالش و ببر...
راستی حال کردی چه میزی واست چیدم؟!
چاکر شوما... شیدا یه چیز دیگه هم بهت بگم... من واسه چند روزی دارم میرم اصفهان یه ساختمون داریم می سازیم
که خودم مجبورم برم شخصا روش نظارت کنم...
این چند شب که خونه نیستم، مواظب خودت باش...
شب قبل از عروسی امیر و آرزو برمی گردم...
خودم باهات هماهنگ می کنم که کی راه بیفتیم بریم تالار!!
راستی این که میگم مواظب خودت باش یه وقت خیالات برت نداره که خیلی از ریختت خوشم میادا...
نه بابا... شوما نفله ام بشی واسه ما خیالی نیس.
..فقط دایی کله من و با گیوتین میزنه..به خاطر خودم می گم مواظب خودت باشی
تامن و بدبختتر از اینی که هستم نکنی...
آهان راستی صبح که داشتم میومدم خواهر جنی و دیدم بهت سلام رسوند..
گفت امشب قراره باغ عمولولو
@kadbanoiranii