کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.1K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت383


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت383

دونه دونه میوه پوست میگیرم و باهم میخوریم و نیمی از کاسه ی چیپس و پاپ کورن رو هم خالی میکنیم.

تقریبا به اوسط فیلم رسیدیم که صحنه ی بوسه ی رمانتیک زن و مرد فرا میرسه!

چنان به جون لب هم میفتن که چشمام چهار تا میشه!
سرفه ی مصلحتی میکنم و با چشمی از حدقه بیرون زده به هرجایی نگاه میکنم جز تلویزیون!

هومان تو گلو میخنده و کنترلو برمی‌داره و فیلمو یک دقیقه جلو میبره که سکانس بدتری میاد....
مردِ تاپ دختره رو درمیاره و باهم روی تخت میفتن!

هم خنده ام گرفته بود و هم از خجالت آب شدم!
وقتی دست مرد روی شکم برهنه ی دختر میشینه و انگشت شصتش دور نافش رو ناز میکنه ، تنم مور مور میشه و یه لرزشی در دلم میفته و غیر ارادی نگاهم سمت هومان کشیده میشه!

نگاهش به من بود اما به محض برگشتن سر من به طرفش، سرشو چرخوند و نفسشو به سختی رها کرد.!

منم یه همچین احساسی دارم!
نفس هام لرزونه و به سختی میره و میاد!
یک لحظه خودمو جای اون دختر و هومان رو جای پسره تصور کردم و وجودم زیر و رو شد!


تا آخر فیلم دیگه هیچی ازش متوجه نمیشم و فقط به احساساتی که گریبان گیرم شده، فکر می‌کنم.


همون احساسی که باعث میشه آغوش هومان و قدر مطلق شونه هاش مأمن آرامش باشه ...
همون که مسبب تصورات بی شرمانه امه!


اصلا این روزا عواطف و احساساتی رو تجربه میکنم که تا به حال هرگز حتی شبیهشم تجربه نکردم!

با صدای موسیقی تیتراژ، از هزارتوی خیال رها میشم.
هومان همونطور که از کنارم بلند میشه، میگه :

_ فیلم خوبی بود!


من که چیزی ازش نفهمیدم ولی تایید میکنم و هومان قصد رفتن به طبقه ی بالا رو میکنه که صداش میزنم :

_هومان!


می ایسته و به طرفم میچرخه و چقدر دوس دارم یک بار مثل اون رویا از زبونش (جان) بشنوم!
لبخند میزنم و با لحنی پر ناز که فقط برای هومان این حالتی میشه، میگم :


_ شبت بخیر پسرعموی عزیزم!


سر تکون میده و با آوایی بَم و گیرا جوابمو میده :


_شب توام بخیر...... گل یاس!

میگه و از پله ها بالا میره ...
من می مونم و غوطه ور شدن در دنیایی شِکَرین و بی همتا بر فراز ابرهای آسمون...!



#پایان_فصل_سوم

@kadbanoiranii
#پارت383




داشتم از ترس زهر ترک می شدم

...با ترس و لرز به سمت صدا چرخیدم و دهنم و باز کردم تا جیغ بزنم که با دیدن قیافه مسعود که دستش گذاشته بود روی لبش که یعنی ساکت شو،

خفه خون گرفتم و دهنم و بستم.....

این اینجا چیکار می کنه؟!مگه نرفته بود خونه خودش ؟!!

هنوزم سرفه می کردم... مسعود چند باری پشتم زد تا حالم بهتر بشه...

چشمام پر اشک شده بود...

داشتم خفه می شدم..به زور مسعود چند قلوپ آب خوردم تا سرفه ام بند بیاد.

..بالاخره حالم بهترشد...

دستی به چشمام کشیدم و اشکام و پاک کردم...

اخمی کردم و عصبی گفتم: تو اینجا چه غلطی می کنی؟!!

اخمی روی پیشونیش نشست و عصبی تر از من گفت:اومدم آب بخورم....

اصلا خودت اینجا چه غلطی می کنی؟!

با چشم به لیوان توی دستم اشاره کردم و گفتم: خیرسرم منم اومدم آب بخورم...

چشم غره ای بهم رفت و بطری آب و از دستم کشید...

به سمت دهنش برد تا با بطری آب بخوره که جیغ بنفشی کشیدم و گفتم: نه. با بطری نخور..

بطری آب و پایین آورد و با تعجب زل زد بهم...لیوان توی دستم و به سمتش گرفتم و گفتم:بیا تو این
بخور..


اخم غلیظی کرد و با دستش لیوان و پس زد...

گفت:این سوسول بازیا چیه؟! من می خوام با بطری آب بخورم..

.اونجوری بهم نمی چسبه..

عصبی گفتم:نمی چسبه که نمی چسبه...

اصلا صدسال سیاه می خوام بهت نچسبه!

تو خونه من کسی حق نداره آب و با بطری سر بکشه!!

از دهنی آدما بدم نمیومد ولی وقتی لیوان هست چه معنی داره که آدم با بطری آب بخوره؟!

بطری آب و دستم داد و در حالیکه از آشپزخونه خارج می شد، گفت: باشه... پس من میرم خونه خودم...

.شب بخیر... خوب بخوابی!!!

با عجله به سمتش رفتم و بازوش و گرفتم....

به سمتم برگشت و عصبی گفت: ولم کن می خوام برم...

@kadbanoiranii