کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت363 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii حرام…
#پارت364
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت364
وقتی توپم خطا میره و گل نمیشه، به خودم میام و هوای گرمای دست هومان و عطرش از سرم میپره.
با حرص پامو زمین میکوبم و معترض و با اخم مصنوعی و بهانه جویی میگم :
_قبول نیست من از این بیلبیلکا که مالیدی به سر چوبت استفاده نکردم...
توپ بنفش رو هدف میگیره و بی شک گله چون یک وجب با سوراخ فاصله داره.
_چوبی که تو برداشتی تاحالا استفاده نشده، نیاز به سنباده نداره!
و تَق...
توپ بعدی ام به صورت خیلی حرفه ای به تور افتاد.
دندون روی هم میسابم و پاکوبان به سمت راست میز میرم و یکی از توپ ها که موقعیت بهتری داره نشونه میگیرم و با همون ژستی که هومان یادم داد، میایستم و تو دلم به توپ لامصب التماس میکنم منو ضایع نکنه و گل بشه!
بسم الله میگم و با شتابی که فکر میکنم مناسبه، ضربه رو میزنم و چشمامو سریع می بندم و با صدای هومان، هیجان زده چشم باز میکنم :
_بد نبود!
وای خدایا ممنونتم! بالاخره تونستم...
بالا و پایین میپرم و با خنده و ذوق میگم :
_بد نبود؟؟؟
عالی بود..... عالیییی....
کوتاه سری تکون میده و برای ضربه ی بعدی دقیقا کنار دست من وایمیسته و روی میز دولا میشه.
عضلات پیچ در پیچ شونه و کمرش بهم چشمک میزنن که روشون دست بکشم یا با ناخن خط های فرضی و نوازش وار ترسیم کنم!
باصدای برخورد توپ حواسمو به میز میدم و....
دهنم باز میمونه!
هومان توپ سیاهو داخل گودی انداخته بود!
ناباورانه میخندم و دستامو مشت میکنم و در هوا تکون میدم و با خوش حالی وافری هیجانمو خالی میکنم :
_ یس..... یس....... باختی آقا هومان..... باختی......جونمی جون....... فردا شب باید بریم بیرون....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
وقتی توپم خطا میره و گل نمیشه، به خودم میام و هوای گرمای دست هومان و عطرش از سرم میپره.
با حرص پامو زمین میکوبم و معترض و با اخم مصنوعی و بهانه جویی میگم :
_قبول نیست من از این بیلبیلکا که مالیدی به سر چوبت استفاده نکردم...
توپ بنفش رو هدف میگیره و بی شک گله چون یک وجب با سوراخ فاصله داره.
_چوبی که تو برداشتی تاحالا استفاده نشده، نیاز به سنباده نداره!
و تَق...
توپ بعدی ام به صورت خیلی حرفه ای به تور افتاد.
دندون روی هم میسابم و پاکوبان به سمت راست میز میرم و یکی از توپ ها که موقعیت بهتری داره نشونه میگیرم و با همون ژستی که هومان یادم داد، میایستم و تو دلم به توپ لامصب التماس میکنم منو ضایع نکنه و گل بشه!
بسم الله میگم و با شتابی که فکر میکنم مناسبه، ضربه رو میزنم و چشمامو سریع می بندم و با صدای هومان، هیجان زده چشم باز میکنم :
_بد نبود!
وای خدایا ممنونتم! بالاخره تونستم...
بالا و پایین میپرم و با خنده و ذوق میگم :
_بد نبود؟؟؟
عالی بود..... عالیییی....
کوتاه سری تکون میده و برای ضربه ی بعدی دقیقا کنار دست من وایمیسته و روی میز دولا میشه.
عضلات پیچ در پیچ شونه و کمرش بهم چشمک میزنن که روشون دست بکشم یا با ناخن خط های فرضی و نوازش وار ترسیم کنم!
باصدای برخورد توپ حواسمو به میز میدم و....
دهنم باز میمونه!
هومان توپ سیاهو داخل گودی انداخته بود!
ناباورانه میخندم و دستامو مشت میکنم و در هوا تکون میدم و با خوش حالی وافری هیجانمو خالی میکنم :
_ یس..... یس....... باختی آقا هومان..... باختی......جونمی جون....... فردا شب باید بریم بیرون....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت364
رو به مسعود گفتم:اوکی...باهم بریم.
لبخندی زد و از جاش بلند شد... منم از جام بلند شدم و دستم دراز کردم سمت بشقابا
تا جمشون کنم که مسعود گفت:چیکار می کنی؟!
بشقابارو جمع کردم و گفتم:می خوام اینارو جمع کنم...
و به سمت ظرفشویی رفتم تا بذارمشون توی سینک که مسعود گفت: بیخیال بابا.... خودم بعدن جمعشون می کنم.
بیا بریم تو هال!!
اومدم بگم نمی خواد و خودم جمعشون می کنم که تویه چشم به هم زدن دستم و گرفت و کشید...
من و از آشپزخونه بیرون آورد و به سمت مبل روبروی تلویزیون رفت...روش نشست و منم کنار خودش نشوند.
دستم خیلی درد گرفته بود..
. وحشی روانی از بس محکم دستم وکشید، دردگرفت!!
اخمی کردم و گفتم:چته تو؟! چرا وحشی بازی در میاری؟!!دستم و از جا کندی دیوونه !!
بی توجه به حرف من، تلویزیون و روشن کرد و در حالیکه کانالا رو جا به جا می کرد، گفت:
برو اون وسیله هات و بيار بشینیم ۴ تا کلمه باهم حرف بزنیم ببینم می خوای واسه پایان نامه ات چیکار کنی!!
نگاهش به من نبود و به تلویزیون نگاه می کرد...
شکلکی واسش در آوردم تا یه ذره از حرصم و خالی کنم...انگار نه انگار که بهش گفتم دستم درد گرفته!
بی ادب پررو نه به خاطر کشیدن دستم از عذرخواهی کرد و نه به خاطر قورمه سبزی خوشمزه ای که بهش دادم، درست حسابی تشکر کرد..
. دمت جیزم شد تشکر؟!!
جونش در میومد اگه یه ذره با ادب تر وشیک تر تشکر می کرد؟!!
از جام بلند شدم و به سمت اپن رفتم...
غروب که اومدم، وسایلم و روی اپن گذاشتم. وسایل و برداشتم و به سمت مسعود رفتم..
.گذاشتمشون روی میز عسلی روبروی مسعود و گفتم: آوردم...
نگاهش و از تلویزیون گرفت و دوخت به وسایلم...
نگاهی بهم کرد و گفت:خب می شنوم..
پوزخندی زدم و گفتم: خداروشکر که می شنوی...
برو خداروشکر کن که بهت قدرت شنیدن داده!!
@kadbanoiranii
رو به مسعود گفتم:اوکی...باهم بریم.
لبخندی زد و از جاش بلند شد... منم از جام بلند شدم و دستم دراز کردم سمت بشقابا
تا جمشون کنم که مسعود گفت:چیکار می کنی؟!
بشقابارو جمع کردم و گفتم:می خوام اینارو جمع کنم...
و به سمت ظرفشویی رفتم تا بذارمشون توی سینک که مسعود گفت: بیخیال بابا.... خودم بعدن جمعشون می کنم.
بیا بریم تو هال!!
اومدم بگم نمی خواد و خودم جمعشون می کنم که تویه چشم به هم زدن دستم و گرفت و کشید...
من و از آشپزخونه بیرون آورد و به سمت مبل روبروی تلویزیون رفت...روش نشست و منم کنار خودش نشوند.
دستم خیلی درد گرفته بود..
. وحشی روانی از بس محکم دستم وکشید، دردگرفت!!
اخمی کردم و گفتم:چته تو؟! چرا وحشی بازی در میاری؟!!دستم و از جا کندی دیوونه !!
بی توجه به حرف من، تلویزیون و روشن کرد و در حالیکه کانالا رو جا به جا می کرد، گفت:
برو اون وسیله هات و بيار بشینیم ۴ تا کلمه باهم حرف بزنیم ببینم می خوای واسه پایان نامه ات چیکار کنی!!
نگاهش به من نبود و به تلویزیون نگاه می کرد...
شکلکی واسش در آوردم تا یه ذره از حرصم و خالی کنم...انگار نه انگار که بهش گفتم دستم درد گرفته!
بی ادب پررو نه به خاطر کشیدن دستم از عذرخواهی کرد و نه به خاطر قورمه سبزی خوشمزه ای که بهش دادم، درست حسابی تشکر کرد..
. دمت جیزم شد تشکر؟!!
جونش در میومد اگه یه ذره با ادب تر وشیک تر تشکر می کرد؟!!
از جام بلند شدم و به سمت اپن رفتم...
غروب که اومدم، وسایلم و روی اپن گذاشتم. وسایل و برداشتم و به سمت مسعود رفتم..
.گذاشتمشون روی میز عسلی روبروی مسعود و گفتم: آوردم...
نگاهش و از تلویزیون گرفت و دوخت به وسایلم...
نگاهی بهم کرد و گفت:خب می شنوم..
پوزخندی زدم و گفتم: خداروشکر که می شنوی...
برو خداروشکر کن که بهت قدرت شنیدن داده!!
@kadbanoiranii