کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت361 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii   حرام…
#پارت362


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت362

هومان با لبخند فاتحی که سعی در کنترلش داره تماشام میکنه!
میتونم بگم زیباترین تصویر شگفتی که تا به حال دیدم!
هومان و لبخند این شکلی؟!
نه پوزخند و نه یک انحنای کوچیک که برای دیدنش به عینک و ذره بین احتیاج باشه.... یک لبخند واقعی!
هرچند کنترل شده و سطحی!

طعم دهنم حواسمو از لبخند جذاب هومان پرت میکنه و با حرص یک قاشق از بستنیمو میخورم و میگم :


_من فکر میکردم کوکتل یه آبمیوه خنک تابستونیه!!

کنارم وایساد و یه نفس عمیق کشید و گیلاس رو برداشت و تمام اون مایع آبی رو سر کشید.


_اشتباه فکر میکردی!


خدا رحم کرد قورتش ندادم!
مشروبات الکلی چقد متنوع و جور وا جورن!
کاش میتونستم به هومان بگم انقد به سلامتیش صدمه نزنه و از این آشغالا نخوره اما قطعا حرف من اونقد براش مهم نیست!

یک قاشق پُر از بستنی به سمتش میگیرم و میگم :

_ از این بخور ببین چقد خوشمزس...

یه نگاه به بستنی و یه نگاه عاقل اندر سفیهانه به من میندازه :

_با قاشق دهن زده ی تو ؟


چشمامو تو حدقه می‌چرخونم و خودم با لذت بستنی رو میخورم و با دهن پر میگم :


_ آقای پاستوریزه! همین الان از لیوانی که منم ازش خوردم، کوکتل نوش جان کردی!


اینو میگم و ریز زیر میخندم.
حرفی برای زدن پیدا نمیکنه و با چشم غره ازم فاصله میگیره و اون سمت میز ميره.

با وجود اینکه خودم از دهنی خوردن بدم میومد اما این حس بدو نسبت به هومان نداشتم!!

هومان دوباره توپ ها رو میچینه که جرقه ای در ذهنم زده میشه و کاسه رو کنار میزارم و با هیجان یکی از چوب های بیلیاردو از قفسه برمیدارم و با هیجان میگم :

_ بازی بی رقیب که مزه نمیده........ بیا شرط بندی کنیم!

قبلا چند باری با ایلیا ناشیانه بازی کرده بودم و ایلیا بخاطر خوشحالی من باخته بود، الانم خیلی دلم میخواد با هومان بازی کنم هرچند میدونم که میبازم....

اسپیکر بزرگ کنار دیوارو روشن میکنم و صدای موزیک تو سالن میپیچه.

لبخند میزنم و سمت هومان میرم :


_توپای دورنگ مال من......اگه من ببرم فردا شب، شام باید بریم بیرون! قبوله؟


کاملا به بُردش مطمئن بود که بی مخالفت با استهزا نگاهم کرد و سری به تایید تکون داد.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت362




چشمام و باز کردم و دستم و به سمت برنج دراز کردم.

۳ تا کفگیر دیگه هم واسه خودم برنج ریختم.

.. با ذوق ۶-۵ تاقاشق خورشتم روی برنج خالی کردم و شروع کردم به خوردن تند تند غذا می خوردم

و تودلم کلی قربون صدقه خودم می رفتم...

کل برنج توی بشقاب و که خوردم، دست دراز کردم تا یه چند تا کفگیر دیگه هم واسه خودم بریزم که دستم با دست مسعود برخورد کرد...

نگاهم و دوختم به چشماش.اخم غلیظی روی پیشونیش بود...زیرلب گفت: که بچت بود...نه؟؟

نیشم تا بناگوشم باز شدو با ذوق گفتم:گوربابای بچه مسعود! ببین چی درست کردم... محشره!

و کفگیرو به دست گرفتم و واسه خودم برنج ریختم..

.یه عالمه خورشتم روش خالی کردم و شروع کردم به خوردن مسعودم واسه خودش برنج ریخت و شروع کرد به خوردن...

تو طول غذا خوردنمون حتی یه کلمه هم باهم حرف نزدیم.

جفتمون سخت مشغول خوردن بودیم!!


برنج توی بشقابم که تموم شد،

بالاخره دست از خوردن کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم..

..انقد خورده بودم که داشتم می ترکیدم.....

گفتم: وای....خدا چقد خوردم

!دارم می ترکم... مسعود با خنده گفت:زود عقب کشیدی کوزت جون!!دیگه برنج نداری؟؟

من بازم می خوام!! نگاهی به دیس خالی از برنج انداختم.این چه زودتموم شد!! انقد

سنگین شده بودم که نمی تونستم تکون بخورم...


بالاخره با کلی بدبختی و جون کندن از جام بلند شدم و به سمت قابلمه برنج رفتم و آوردمش دادم به مسعود اونم با ذوق و شوق دوباره شروع کردبه خوردن...

وقتی مسعود داشت غذا می خورد،

منم خیره شدم به ظرف خورشتی که حالا رو به اتمام بود...

من چه اسکل بودم!!قورمه سبزیم مگه بچه آدم میشه؟؟

تو هم فضایی تا این حد؟

!!ای خدا به کل دیوونه شدم رفت!!خدا من و شفا بده...

- وای خیلی توپ بود.. دمت جیز شیدا!!


نگاهم و از قورمه سبزی گرفتم و دوختم به مسعود که به پشتی صندلیش تکیه داده بود و دستش روی شکمش بود..

. لبخند شیطونی زدم و گفتم:دیدی واست قورمه سبزی پختم؟؟ حال کردی؟؟


@kadbanoiranii