#پارت339
بیرون میام و گوشه و کنار اتاق رو دنبالش میگردم و هر لحظه ای که میگذره خشمم بیشتر میشه و خونم به جوش میاد.
وای به حالش اگه به حرفم گوش نداده باشه و پاشو از این اتاق بیرون گذاشته باشه... روزگارشو سیاه میکنم...!!
گوشیمو از جیب در میارم و شمارشو میگیرم...
یه بوق... دو بوق... ده تا بوق میخوره و جواب نمیده!!!
گُر میگیرم از عصبانیت...
یه بار دیگه زنگ میزنم و بازم بی پاسخ میمونه...
خوراکی های صبحانه پخش و پلا روی کانترن و همشون دست خورده شدن!
روتختی نامرتبه و کیف و چمدونش گوشه ی اتاق...
صدامو بالا میبرم و با همون خشمی که فرو میدم حسام رو صدا میزنم :
_حسااام.... بیا اینجا...
حسام سراسیمه خودشو بهم میرسونه و با استرس میگه :
_بله ... چیشده؟؟
درحالی که یه بار دیگه شمارشو میگیرم میگم :
_ اون دختر لعنتی معلوم نیست کدوم گوری رفته ... برو دنبالش بگرد... لازم شد از افرادت کمک بگیر... فقط پیداش کن..... پیداش کردی دست و پاشو ببند و بیارش پیش من....
کلمات آخر رو چنان فریاد زدم که شونه های حسام پرید ...
عقبگرد کرد و تا ورودی پیش رفت و نمیدونم چی دید که ایستاد و یکم سرشو چرخوند و با تعلل گفت :
_هومان اگه دوباره بهم نمیگی متوهمی که الکی جو میدم، به نظرت این عادیه؟!
جلوتر میرم تا منظورش رو متوجه بشم.
با دیدن لنگه صندل راحتی نيلوفر که جلوی در افتاده و اون یکی لنگه که چند قدم دورتر و وسط اتاق افتاده متعجب و سوالی به حسام نگاه میکنم.
_همیشه انقد شلخته اس؟
تا حدی عصبی ام که قدرت تجزیه و تحلیل ندارم اما یک آن با فکری که بهسرم میاد منظور حسام رو میگیرم و با صدایی دورگه دستور میدم :
_میخوام دوربینا رو چک کنم.... همین حالا!
حسام بدون مکث و با عجله از اتاق خارج میشه و مغز من، هزار راه میره و به هزار اتفاق فکر میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
بیرون میام و گوشه و کنار اتاق رو دنبالش میگردم و هر لحظه ای که میگذره خشمم بیشتر میشه و خونم به جوش میاد.
وای به حالش اگه به حرفم گوش نداده باشه و پاشو از این اتاق بیرون گذاشته باشه... روزگارشو سیاه میکنم...!!
گوشیمو از جیب در میارم و شمارشو میگیرم...
یه بوق... دو بوق... ده تا بوق میخوره و جواب نمیده!!!
گُر میگیرم از عصبانیت...
یه بار دیگه زنگ میزنم و بازم بی پاسخ میمونه...
خوراکی های صبحانه پخش و پلا روی کانترن و همشون دست خورده شدن!
روتختی نامرتبه و کیف و چمدونش گوشه ی اتاق...
صدامو بالا میبرم و با همون خشمی که فرو میدم حسام رو صدا میزنم :
_حسااام.... بیا اینجا...
حسام سراسیمه خودشو بهم میرسونه و با استرس میگه :
_بله ... چیشده؟؟
درحالی که یه بار دیگه شمارشو میگیرم میگم :
_ اون دختر لعنتی معلوم نیست کدوم گوری رفته ... برو دنبالش بگرد... لازم شد از افرادت کمک بگیر... فقط پیداش کن..... پیداش کردی دست و پاشو ببند و بیارش پیش من....
کلمات آخر رو چنان فریاد زدم که شونه های حسام پرید ...
عقبگرد کرد و تا ورودی پیش رفت و نمیدونم چی دید که ایستاد و یکم سرشو چرخوند و با تعلل گفت :
_هومان اگه دوباره بهم نمیگی متوهمی که الکی جو میدم، به نظرت این عادیه؟!
جلوتر میرم تا منظورش رو متوجه بشم.
با دیدن لنگه صندل راحتی نيلوفر که جلوی در افتاده و اون یکی لنگه که چند قدم دورتر و وسط اتاق افتاده متعجب و سوالی به حسام نگاه میکنم.
_همیشه انقد شلخته اس؟
تا حدی عصبی ام که قدرت تجزیه و تحلیل ندارم اما یک آن با فکری که بهسرم میاد منظور حسام رو میگیرم و با صدایی دورگه دستور میدم :
_میخوام دوربینا رو چک کنم.... همین حالا!
حسام بدون مکث و با عجله از اتاق خارج میشه و مغز من، هزار راه میره و به هزار اتفاق فکر میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت339
- تو بلدی گیتار بزنی؟!
با این حرفم چشماش و باز کرد و نگاهش و دوخت به من...
با یه صدای خفه گفت: آره... نیشم تا بناگوش باز شد و با ذوق به سمت مسعود رفتم کنارش روی تخت نشستم و دستم و دراز کردم و گیتارو از روی تخت برداشتم...
خیلی گیتار زدن و دوس داشتم ولی هیچ وقت دنبالش نرفته بودم تا یاد بگیرم....
.با ذوق و شوق سیماش و لمس می کردم و با شنیدن صداشون نیشم شل می شد!
انقد با سیمای گیتار ور رفتم که مسعود گفت:بسه بابا.
پدر اون گیتار بدبخت من و در آوردی.
و تو یه چشم به هم زدن گیتارو ازم گرفت و گذاشتش کنار خودش...
بچه پرروی خسیس!!حالا مثلا چی میشه من یه ذره به سیمای گیتارت دست بزنم ؟
! ایش!!
ناخواسته اخمی روی پیشونیم نقش بسته بود!
!به دیوار روبروم خیره شدم و رفتم تو فکر... مسعود چرا با سحر اونجوری رفتار می کنه؟
مگه سحر مدیرعامل شرکتش نیست؟
مگه خودش نگفت که نصف سهام اون شرکت مال سحره؟!
پس چرا اینجوری سرش داد می زنه و سحرم هیچی نمی گه؟
! یعنی سحر واقعا دختر نیست؟! یعنی دور از چشم مسعود که دوست پسرشه، با یکی دیگه...؟!!
به قیافش نمی خورد این کاره باشه...
درسته یه ذره همچین جلف بود ولی بهش نمی خورد از اوناش باشه !!!
نگاهم و از دیوار روبروم گرفتم و دوختم به مسعود...
کلافه و عصبی زل زده بود به یه نقطه نامعلوم..
بدجور تو فکر بود!!
خیلی دلم می خواست دلیل سردرگمی مسعود و بدونم و بفهمم سحر کیه و چرا مسعود ازش متنفره
ولی می دونستم که اگه ازش بپرسم بهم هیچی نمی گه...
این مسعودی که کنارم نشسته همون دراکولای بی ریخت دختر باز شلخته اس که قبلا بود و هیچ تغییرم نکرده!!!
از جام بلند شدم و رو به مسعود گفتم: من دیگه میرم... خداحافظ !!
@kadbanoiranii
- تو بلدی گیتار بزنی؟!
با این حرفم چشماش و باز کرد و نگاهش و دوخت به من...
با یه صدای خفه گفت: آره... نیشم تا بناگوش باز شد و با ذوق به سمت مسعود رفتم کنارش روی تخت نشستم و دستم و دراز کردم و گیتارو از روی تخت برداشتم...
خیلی گیتار زدن و دوس داشتم ولی هیچ وقت دنبالش نرفته بودم تا یاد بگیرم....
.با ذوق و شوق سیماش و لمس می کردم و با شنیدن صداشون نیشم شل می شد!
انقد با سیمای گیتار ور رفتم که مسعود گفت:بسه بابا.
پدر اون گیتار بدبخت من و در آوردی.
و تو یه چشم به هم زدن گیتارو ازم گرفت و گذاشتش کنار خودش...
بچه پرروی خسیس!!حالا مثلا چی میشه من یه ذره به سیمای گیتارت دست بزنم ؟
! ایش!!
ناخواسته اخمی روی پیشونیم نقش بسته بود!
!به دیوار روبروم خیره شدم و رفتم تو فکر... مسعود چرا با سحر اونجوری رفتار می کنه؟
مگه سحر مدیرعامل شرکتش نیست؟
مگه خودش نگفت که نصف سهام اون شرکت مال سحره؟!
پس چرا اینجوری سرش داد می زنه و سحرم هیچی نمی گه؟
! یعنی سحر واقعا دختر نیست؟! یعنی دور از چشم مسعود که دوست پسرشه، با یکی دیگه...؟!!
به قیافش نمی خورد این کاره باشه...
درسته یه ذره همچین جلف بود ولی بهش نمی خورد از اوناش باشه !!!
نگاهم و از دیوار روبروم گرفتم و دوختم به مسعود...
کلافه و عصبی زل زده بود به یه نقطه نامعلوم..
بدجور تو فکر بود!!
خیلی دلم می خواست دلیل سردرگمی مسعود و بدونم و بفهمم سحر کیه و چرا مسعود ازش متنفره
ولی می دونستم که اگه ازش بپرسم بهم هیچی نمی گه...
این مسعودی که کنارم نشسته همون دراکولای بی ریخت دختر باز شلخته اس که قبلا بود و هیچ تغییرم نکرده!!!
از جام بلند شدم و رو به مسعود گفتم: من دیگه میرم... خداحافظ !!
@kadbanoiranii